Usage for hash tag: ملینا_مدیا

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    کامل شده برف‌های روزگار | ملینا نامور

    ...را در آن لغزاندم. با لبخند از پایان شیرینمان خودم را رها کردم و به اعماق دریا افتادم، آب‌ها با ملایمت کنارم می‌زدند و موج‌ها با عشق بر من می‌شتافتند. نفسی برایم نماند و رها شدم با آرامش به دخترک سفید پوشم در اسمان خیره شدم و در کنارش قدم گذاشتم. #برف‌های_روزگار #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بود که با دیدن من خشکش زد و گفت: - ژاکاو چی شده؟ - این‌جا جن داره. فرید خندید و گفت: - دیوونه جن کجا بود بیا برو بخواب، زود باش اخه جن؟ دوباره خندید و گفت: - این صدا ها عادیه جن کجا بود. ژاکاو برو بخواب. با ناامیدی به سمت اتاقم رفتم و دوباره با ترس خوابیدم. *** #یوتوپیا #ملینا_مدیا...
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بود اما واقعا این همه حساسیت مادرانه بود؟ فرید از رستوران بیرون اومد و سوار ماشین شد رو به ریحانه گفت: - ریحانه جان بریم خونه دیگه؟ امشب قراره یه چند‌تا محصول بیاد باید زود بریم. بعد هم با چشم‌هاش به من اشاره کرد. با خجالت سرم رو پایین انداختم که ریحانه گفت: #یوتوپیا #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  4. .Melina.

    کامل شده برف‌های روزگار | ملینا نامور

    ...مطرح کرد. بهترین پاسخ از هند ارسال شد که گفته بود تولد؛ تنها روزی است؛ که مادر با گریه های نوزادش لبخند میزند. و این از نظر تو خیلی زیبا بود و من دلم برای خنده‌هایت تنگ شده است. با غم به شکوفه‌های رو پنجره خیره شدم، و قطرات اشک بر روی گونه‌ام جاری شد. #برف‌های_روزگار #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    کامل شده برف‌های روزگار | ملینا نامور

    ...و من از تو معذرت میخواهم که با ازدواجم با این مرد تو را هم بدبخت کردم. برف‌های ما گریبان گیر دخترکمان هم شد و تو باور کن هیچ چیز ترسناک‌تر از این برف‌های سوخته نیست برف‌که بسوزد تمام زندگی‌ات را آب بر می‌دارد و تو باید شنا کردن را بلد باشی تا غرق نشوی. #برف‌های_روزگار #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  6. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ریحانه سرش رو تکون میده و یکی از اون لباس‌ها رو توی دستش میگیره؛ پیراهن مشکی که تا زانو‌هام میاد و روش با تور خیلی زیبا تزئین شده بود. - نظرت چیه؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: - خیلی قشنگه. تو این بین یه شلوار دمپا گشاد و شومیز‌های رنگی، کراپ و چندتا مانتو، کیف و کفش و همین‌طور لباس‌های خونگی؛ حتی...
  7. .Melina.

    کامل شده برف‌های روزگار | ملینا نامور

    ...شدم؛ زیر ل*ب لعنتی گفتم و به گربه شیطونی که از پنجره آشپزخانه وارد شده بود نگاهی انداختم. لیوان را جمع کردم و به سمت گربه رفتم. گربه بیچاره به چشم‌های سبزم خیره بود و ترسیده در خودش جمع شده بود. با دست‌های مانیکور شده‌ام بغلش کردم و به سمت مبل رفتم. #برف‌های_روزگار #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    دیر بیدار شدنم به سمتشون رفتم و گفتم: - سلام صبح بخیر. ریحانه با لبخند گفت: - سلام عزیزم. دلم نیومد بیدارت کنم چون می‌دونستم خسته‌ای... ولی امروز قراره یه روز خوب باشه پس صبحانه‌ات رو کامل بخور. فرید خندید و گفت: - سلام ژاکاو. عزیزم ژاکاو هفده سالشه نیاز نیست بهش بگی چیکار کنه. ریحانه خندید و...
  9. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    - اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت: - فرید جان عزیزم فردا که...
  10. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت: - خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی. بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت: - ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن. ریحانه تو حالتی که داشت اشک‌هاش رو پاک می‌کرد به سمت فرید...
بالا