.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
ریحانه سرش رو تکون میده و یکی از اون لباسها رو توی دستش میگیره؛ پیراهن مشکی که تا زانوهام میاد و روش با تور خیلی زیبا تزئین شده بود.
- نظرت چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- خیلی قشنگه.
تو این بین یه شلوار دمپا گشاد و شومیزهای رنگی، کراپ و چندتا مانتو، کیف و کفش و همینطور لباسهای خونگی؛ حتی برام لباس خوابم خرید.
- احساس میکنم کل مغازه رو خرید کردیم زیاد نشد؟
ریحانه اخم کرد و گفت:
- هی! تو باید عادت کنی به پولدار بودن.
با خجالت سرم رو پایین انداختم که گفت:
- بخوایم حساب کنیم پول این لباسها برای ما هیچی نیست.
با خجالت سوار ماشین شدیم و فرید خریدها رو پشت گذاشت.
- خیلی ممنونم تو عمرم انقدر خرید نکرده بودم احساس میکنم فروشگاه رو خریدیم.
فرید لبخند ملیحی میزنه و سوار ماشین میشه و بهم نگاه میکنه.
- عزیزم بریم رستوران یه چیزی بخوریم نظرتون چیه؟
و بعد منتظر به من و ریحانه نگاه میکنه. ریحانه با ذوق گونهام رو میب*وسه و میگه.
- من موافقم فکر میکنم ژاکاو هم گرسنه باشه نه؟
سرم رو تکون دادم و عقب رفتم.
- پس میریم یه چیزی بخوریم من که روده کوچیکم داره بزرگم رو میخوره.
خنده ریزی کردم که فرید بهم نگاه کرد و گفت:
- اخه خندهاش هم قشنگه.
با خجالت سرم رو زیر میندازم و فرید شروع میکنه به رانندگی بعد از دقایقی به یه رستوران شیک میریم. روی صندلیها میشینم و به اطراف نگاه میکنم. گارسونی با لباس سفید و دماغی کشیده وارد میشه. دستش رو روی سرش میکشه و میگه.
- خوش آمدید چی میل دارید؟
ریحانه و فرید هر کدوم چیزی میگن و به من خیره میشن.
- هر چی شما میخورید.
ریحانه سرش رو تکون میده و میگه.
- باشه گلم.
و بعد سفارش غذای من رو هم میده گارسون با چشمایی که روی من خیرهان میره و از دیدم ناپدید میشه.
- راستش من خیلی سختی کشیدم ولی حالا باورم نمیشه با خانوادهام نشستم توی رستوران و دارم غذا میخورم.
ریحانه بغض میکنه و میگه.
- منم عزیزم، اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم.
فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذاها وارد میشه اونها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بیاشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
- نظرت چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- خیلی قشنگه.
تو این بین یه شلوار دمپا گشاد و شومیزهای رنگی، کراپ و چندتا مانتو، کیف و کفش و همینطور لباسهای خونگی؛ حتی برام لباس خوابم خرید.
- احساس میکنم کل مغازه رو خرید کردیم زیاد نشد؟
ریحانه اخم کرد و گفت:
- هی! تو باید عادت کنی به پولدار بودن.
با خجالت سرم رو پایین انداختم که گفت:
- بخوایم حساب کنیم پول این لباسها برای ما هیچی نیست.
با خجالت سوار ماشین شدیم و فرید خریدها رو پشت گذاشت.
- خیلی ممنونم تو عمرم انقدر خرید نکرده بودم احساس میکنم فروشگاه رو خریدیم.
فرید لبخند ملیحی میزنه و سوار ماشین میشه و بهم نگاه میکنه.
- عزیزم بریم رستوران یه چیزی بخوریم نظرتون چیه؟
و بعد منتظر به من و ریحانه نگاه میکنه. ریحانه با ذوق گونهام رو میب*وسه و میگه.
- من موافقم فکر میکنم ژاکاو هم گرسنه باشه نه؟
سرم رو تکون دادم و عقب رفتم.
- پس میریم یه چیزی بخوریم من که روده کوچیکم داره بزرگم رو میخوره.
خنده ریزی کردم که فرید بهم نگاه کرد و گفت:
- اخه خندهاش هم قشنگه.
با خجالت سرم رو زیر میندازم و فرید شروع میکنه به رانندگی بعد از دقایقی به یه رستوران شیک میریم. روی صندلیها میشینم و به اطراف نگاه میکنم. گارسونی با لباس سفید و دماغی کشیده وارد میشه. دستش رو روی سرش میکشه و میگه.
- خوش آمدید چی میل دارید؟
ریحانه و فرید هر کدوم چیزی میگن و به من خیره میشن.
- هر چی شما میخورید.
ریحانه سرش رو تکون میده و میگه.
- باشه گلم.
و بعد سفارش غذای من رو هم میده گارسون با چشمایی که روی من خیرهان میره و از دیدم ناپدید میشه.
- راستش من خیلی سختی کشیدم ولی حالا باورم نمیشه با خانوادهام نشستم توی رستوران و دارم غذا میخورم.
ریحانه بغض میکنه و میگه.
- منم عزیزم، اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم.
فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذاها وارد میشه اونها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بیاشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و
کد:
ریحانه سرش رو تکون میده و یکی از اون لباسها رو توی دستش میگیره؛ پیراهن مشکی که تا زانوهام میاد و روش با تور خیلی زیبا تزئین شده بود.
- نظرت چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- خیلی قشنگه.
تو این بین یه شلوار دمپا گشاد و شومیزهای رنگی، کراپ و چندتا مانتو، کیف و کفش و همینطور لباسهای خونگی؛ حتی برام لباس خوابم خرید.
- احساس میکنم کل مغازه رو خرید کردیم زیاد نشد؟
ریحانه اخم کرد و گفت:
- هی! تو باید عادت کنی به پولدار بودن.
با خجالت سرم رو پایین انداختم که گفت:
- بخوایم حساب کنیم پول این لباسها برای ما هیچی نیست.
با خجالت سوار ماشین شدیم و فرید خریدها رو پشت گذاشت.
- خیلی ممنونم تو عمرم انقدر خرید نکرده بودم احساس میکنم فروشگاه رو خریدیم.
فرید لبخند ملیحی میزنه و سوار ماشین میشه و بهم نگاه میکنه.
- عزیزم بریم رستوران یه چیزی بخوریم نظرتون چیه؟
و بعد منتظر به من و ریحانه نگاه میکنه. ریحانه با ذوق گونهام رو میب*وسه و میگه.
- من موافقم فکر میکنم ژاکاو هم گرسنه باشه نه؟
سرم رو تکون دادم و عقب رفتم.
- پس میریم یه چیزی بخوریم من که روده کوچیکم داره بزرگم رو میخوره.
خنده ریزی کردم که فرید بهم نگاه کرد و گفت:
- اخه خندهاش هم قشنگه.
با خجالت سرم رو زیر میندازم و فرید شروع میکنه به رانندگی بعد از دقایقی به یه رستوران شیک میریم. روی صندلیها میشینم و به اطراف نگاه میکنم.
گارسونی با لباس سفید و دماغی کشیده وارد میشه. دستش رو روی سرش میکشه و میگه.
- خوش آمدید چی میل دارید؟
ریحانه و فرید هر کدوم چیزی میگن و به من خیره میشن.
- هر چی شما میخورید.
ریحانه سرش رو تکون میده و میگه.
- باشه گلم.
و بعد سفارش غذای من رو هم میده گارسون با چشمایی که روی من خیرهان میره و از دیدم ناپدید میشه.
- راستش من خیلی سختی کشیدم ولی حالا باورم نمیشه با خانوادهام نشستم توی رستوران و دارم غذا میخورم.
ریحانه بغض میکنه و میگه.
- منم عزیزم، اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم.
فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذاها وارد میشه اونها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بیاشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: