Usage for hash tag: مینا

ساعت تک رمان

  1. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...خودش رو می‌کنه. نگار و کاوه برای عمل پیوند کلیه تو اتاق هستن. نمی‌دونم بعد از این عمل سرنوشت آرامش رو برامون رقم می‌زنه یا هنوز ما رو سرگردون به دنبال خودش می‌کشه. _ عماد؟ _ جانم؟ _ بعد از عمل بچه‌ها میصریم پا ب*و*س امام رضا؟ _ اگه تو بخوای تا آخر دنیا هم که بگی میام. پایان #کژی #مینا...
  2. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...برای پسرت بیفته؟ _ ع*و*ضی اسم پسر منو نیار، من و هانیه از این جا می‌ریم.تو هم هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. غلامرضا یه چاقو از جیبش در آورد. زن عمو شروع به فریاد کرد. _ خدایا من رو بکش راحت کن از دست این. بابات کم خون به جیگرم کرده حالا نوبت توئه. غلامرضا با چاقو سمت من اومد. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  3. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...می‌کرده. چون خودش رو برای اون اتفاق سرزنش می‌کنه. کاوه گفت: _ هانیه جون خودتون برامون بگید، بگید چه اتفاقی افتاد؟ با این‌که گفتنش برای خودم هم سخت بود ولی چاره‌ای نبود. نگار باید ته این قصه رو می‌فهمید. عماد از حیاط برگشت و کنارم نشست. من هم بقیه‌ی ماجراها رو تعریف کردم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  4. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ..._ من نمی‌زارم هیچ کس تو رو از من بگیره. حتی اگه به قیمت جونم باشه. _ کاش پیشنهادم رو قبول نکرده بودی!کاش این همه تو دردسر نمی‌نداخمت. کاش همون اول به حرف عموم گوش کرده بودم و... . دستم رو روی ل*بش گذاشتم و گفتم: _ هیییسس. دیگه این حرف رو نزن. من کنارتم، نمی‌زارم اذیتت کنه. #کژی #مینا...
  5. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...کردم، خون دماغ شده بود، ماشین رو بردم کنار خیابون. پیاده شدم، بطری آب رو از ماشین برداشتم، در رو براش باز کردم. _ بیا بیرون تمیزش کن. چند روزه مرتب خون دماغ میشی، هی میگی چیزی نیست. بعد دانشگاه می‌برمت دکتر. سرش رو بالا گرفته بود و حرف می‌زد: _ نمیدونم برای چیه لعنتی. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  6. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...خواست با هم عکس بگیرین. تازه دو هزاریم افتاد که گریه‌ی هانیه می‌تونه چه معنی داشته باشه. انگار یکی ته دلم رو چنگ زد، شاید هانیه هم همون حسی رو به من پیدا کرده که من بهش دارم. شاید این گریه‌ها یه حس زنونه باشه. لبخندی زدم: _ نه اصلاً. فقط برای یادگاری اون عکسا رو می‌خواست. #کژی #مینا...
  7. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...گفتم: _ چرا بری؟چیزی شده؟اتفاقی افتاده؟ _ قرارمون همین بود، هر وقت سرپا شدین، برم. خدا رو شکر حالتون خوبه، دیگه بیشتر از این مزاحم زندگیتون نباشم. از خودم بدم می‌اومد که نمی‌تونستم حرف دلم رو به هانیه بزنم. کاوه رو بهونه کردم و گفتم: - بهش قول دادم امروز برای دیدنش میای. #کژی #مینا...
  8. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...سه روز از رفتن هانیه می‌گذشت، تلفن هم نکرده بود که با صداش آروم بشم. تو اون سه روز فهمیدم بیشتر از چیزی که فکرش رو می‌کردم دلبسته‌ی هانیه شدم. همه جای خونه نبود هانیه رو فریاد میزد و من سرگردون بودم. شبها از نبودش خواب به چشمم نمی‌اومد، روزا هم بلا تکلیف و بی‌حوصله بودم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  9. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...ماشین پیاده شد، به زور سوار ماشینم کرد. حالا کاوه هم هانیه رو ب*غ*ل کرده بود و گریه می‌کرد. کاوه هم مثل من طاقت گریه‌ی هانیه رو نداشت. کاش می‌تونستم آروم تو آ*غ*و*ش بگیرمش و بهش بگم نترسه من کنارشم. قرار بود ازش مراقبت کنم، حالا رو به روش نشسته بودم و گریه‌هاشو تماشا می‌کردم. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
  10. M

    کامل شده داستان کوتاه کژی|مینا کاربر تک رمان

    ...قلبم محکم به سینم می‌کوبید،کاش می‌تونستم بگم، صدای قلبم رو می‌شنوی؟ می‌شنوی که واسه تو این‌جوری می‌زنه؟ آروم پرسید: _ بهم میاد؟ تموم بدنم گر گرفت، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: _ خیلی. صدای گریه‌ی کاوه رو از اتاق شنیدیم. سمت پله‌ها دوید که خودش رو به کاوه برسونه. #کژی #مینا #انجمن_تک_رمان
بالا