...روزه رفتم مشهد، جات خیلی خالی بود.
علی پکر می شود.
- بیمعرفت یه زنگ میزدی، خبر میدادی. من که باهات نمیاومدم اما... .
حسین دستی روی شانهاش میگذارد.
- غصه نخور، دفعهی بعد با هم میریم. باور کن دلم خیلی گرفته بود به این سفر نیاز داشتم.
#انجمن_تک_رمان
#رمان_کایان
#اثر_mahva
#ژانر:عاشقانه_معمایی