...هم نیست. قدمی جلو میآید و مجدد نجوا میکند.
- بابا من.. .
اما ناگهان آندریاس صدایش را به مقدار قابل توجهی بالا میبرد:
- به من نگو بابا! من هیچوقت دختری نداشتم، هیچوقت ژاکلین.
- اما من بهخاطر تو برگشتم، بهخاطر تو جونم رو کف دستم گرفتم و از سازمان فرار کردم!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان