Usage for hash tag: خمار_عشق

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...نه، هیچی ندارم! برهان چند بار به موهایِ طلایی رنگش چنگ می‌زند و کنار مادیار روی پله‌ها می‌نشیند و ل*ب می‌زند: - شماره‌ی پرهان رو داری؟ مادیار چشم غره‌ای نثارش می‌کند و با تشر می‌گوید: - آخه من شماره‌ی این پسره‌ی بی‌همه چیز رو می‌خوام چی‌کارش کنم؟ حرف‌ها می‌زنی‌ ها پسرم! #خمار_عشق #زری...
  2. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بهادر زودتر بیاید؟ خدایا خودت کمکم کن! خدایا کمی کارش طول بکشد و دیرتر به خانه بیاید. خدایا پسرم دیرتر به خانه برسد. خدایا پروا زودتر از بهادرخان و پسرم برسد. آن‌قدر زیر ل*ب خدایا‌خدایا می‌گوید که شاید او صدایش را بشنود، شاید او به دادش برسد و راهی جلوی پاهایش بگذارد. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بدون اجازه‌ی من، می‌گذاری پروا از خانه خارج شود؟ نمی‌تواند دست روی دست بگذارد و فنجان قهوه را روی میز قرار می‌دهد و پی‌در‌پی شماره‌ی پروا را می‌گیرد. اما جواب که نمی‌دهد هیچ، حتی تلفن‌اش هم خاموش است. از شدتِ ترس و دلهره، موهای تنش سیخ شده است و دیگر دل در دل ندارد. #خمار_عشق #زری...
  4. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کند و سوئیچ را در دستانش می‌گیرد و می‌گوید: - داداش، بیا بریم با هم حرف بزنیم! پرهان دو دل است، نمی‌تواند کارهایی که در حقِ نیما کرده است را فراموش کند. حتی نمی‌تواند هضم‌اش کند،‌ آخر گناه این پسر یتیم و بی‌کَس و کار چه است؟ چرا آدم را از زاده‌ی خود پشیمان می‌کنند؟ #خمار_عشق #زری...
  5. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زل می‌زنند، اما پرهان وارد اتاق می‌شود و در را هم، محکم‌ به هم می‌کوبد، آن‌قدر عصبانی است که خون جلوی چشمانش را گرفته است. اسی می‌داند که پرهان، هنوز هم روی پروا غیرت دارد و حساس‌ است،‌ باز سعی دارد با اسم او، پرهان را دیوانه کند. پرهان باز هم در فکرهایش پرسه می‌زند. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...معلوم است آن دو پرهام و نیما هستند، چشم می‌دوزد. نیما در حالی که گام برمی‌دارد، ل*ب می‌زند: - نکنه پیک آخرتونه؟ اسی تک خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: - بلانسبت بچه، تا شما نیاین یه پیکم نمی‌خوریم! اسی آهنگ مازندرانی‌اش را پلی می‌کند. ساقی پیک پیک اوله! سلامتی می دلبره #خمار_عشق #زری...
  7. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چشمانش را ریز می‌کند و خطاب به او می‌گوید: - حالا خیلی شنا هم بلدی ابله! هر سه ‌هم‌زمان می‌خندند و پرهام همانند مجسمه خشک‌اش زده است و به آن سه نفر با حرص نگاهی می‌اندازد و در حالی که چنگی به موهایِ فر‌ش می‌زند رو‌‌به اسی می‌کند و می‌گوید: - مثلاً خودت شنا بلدی‌ ازگل؟ #خمار_عشق #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...است. پرهام در حالی که از درد، به دور خود می‌پیچید به طرف پرهان روانه می‌شود و آرام می‌گوید: - خوش‌به‌حالت، قربون صدقه‌ت میره، ولی ته‌ته ابراز علاقه‌ش به من، یه نیشگون ریز اما پر از درده! میگم ریزه ها، ولی هیچ چیزی درشت‌تر از نیشگونش روی این کره‌ی خاکی پیدا نمی‌کنی! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...از د*اغِ دوری پدرم سکته کرد. تنها کَسی که برام موند تویی! ترسیدم امشب، به‌جای من، از اون طرف‌داری کنی و پشتم رو خالی کنی! علت ترسیدنم هم، فقط همین بود! نه چیزهای دیگه‌ای. اما وقتی متقابل اسی وایستادی و از من طرف‌داری کردی. خیلی خوش‌حال شدم. یهو هُری دلم ریخت داداش! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...شود، بعد از آن، بندهای کفشانش را در دستانش می‌گیرد و ل*ب باز می‌کند: - اگر رفتی، دیگه اسم من رو هم نیار؛ فهمیدی؟ نیما بر روی زمین می‌نشیند و چانه‌‌ی پرهان را در دستانش می‌گیرد و به آرامی بالا می‌آورد و می‌گوید: - می‌خوای به‌خاطر اسی به رفاقت چندین ساله‌مون لگد بزنی؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
بالا