...کمه ها، روزی ده بار من رو با اینطور لباسها تو محله میبینه باز هم جوری حرف میزنه انگار بار اولشِ که من رو میبینه!
پرهان نیشخندی زد و رویش را برگرداند.
مهرداد در حالی که لبخندی زیبا روی صورتش نمایان میشد کیفش را میان دستانش رد و بدل کرد و گفت:
- سلام داداشی ها!
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان
...نمیگی ما نگرانت میشیم پشمک؟
پرهان روبه اسی زیر ل*ب میگوید:
- داداش باهاش خوب حرف بزن، اون صدات هم یکم بیار پایینتر حس میکنم زیر پاهام داره میلرزه و زلزله داره میاد!
اسی لگدی به پاهایِ پرهان میزند و گوشی را اندکی از گوشش فاصله میدهد و آرام میگوید:
- چی میگی تو؟
#خمار_عشق
#زری...
...زیر درخت میگذارد و کش مو پرهان را از موهایش آزاد میکند و از نو آن را مرتب میبندد.
پرهان که بسیار عجول است سرش را برمیگرداند و با لحن تندگویی میگوید:
- تموم شد؟
اسی در حالی که چند گام برمیدارد چشمکی میزند و جواب سؤالش را اینگونه میدهد:
- آره تموم شد، بیا بریم!
#خمار_عشق
#زری...
...جرمه؟ نمیتونم پروا رو ببینم؟ کسی که تموم دنیام هست رو نمیتونم ببینم؟
اسی مچِ دستان پرهان را میگیرد و او را به سمت خود میکشد و او را در آغوشش میفشرد و آرام ل*ب میزند:
- قربون اون دل عاشق و مهربونت برم. الهی فدای اون قطره قطرهی اشکت بشم. میشه یکم آروم باشی؟
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان
...ره بشتمه کنار
خط بکشیمه بازوی یار
ریکای راهبندی ره گمه
من تی طرفدارمه
تی هوادارمه
اسی به ن*زد*یک*ی بیمارستان که میرسد، صدای آهنگ را کم میکند و روبه پرهان میگوید:
- پرهان داداشی، شاید تا الان پارسان و بهادرخان خبردار شده باشن. پس بهتره که همه چیز خیلی پنهونی باشه حله؟
#خمار_عشق
#زری...
...انداختم دیدم پرواست. سوار اورژانسش کردن و بردنش!
پرهان با ابروانی در هم رفته و خشم سرش را به سوی صورتِ آرمان میچرخاند و یقهی پیراهنش را میگیرد و میکشد و میگوید:
- مردک حسابی، به حساباً اسم تو رفیقه؟ خب ازگل تو نباید یه زنگ به من میزدی خبر میدادی؟ تف تو روت!
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان
...دعوا بکن و خودت هر کاری دوست داشتی بکن، امّا نوبت ما رسید جرمه، هان؟ عجب!
اسی در حالی که کامی دیگر از سیگار میگیرد با دستانش پاکت سیگار را چنگ میزند و با آن سیگاری که زیر ل*بش است، از شیشه بیرون میاندازد و با عصبانیت روبه پرهان میگوید:
- حالا راحت شدی؟ بس کن دیگه!
#خمار_عشق
#زری...
...آدمهایی هستین!
مادیار خانوم از ماشین فاصلهی اندکی میگیرد و با صدایی رسا جوری که برهان بشنود ادامه میدهد:
- حرکت کن! میریم بیمارستان!
پرهان تا آمد از ماشین پیاده شود، اسی با عصبانیت و حرص بازوان پرهان را میگیرد و میگوید:
- کجا میری؟ میخوای کدوم گوری بری بچه؟
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان
...- چی گفتی؟
اسی در حالی که تماس را جواب میدهد آرام حرفش را تکرار میکند و ل*ب میزند:
- آرمانِ، باورت میشه؟
اسی در حالی که گوشی را همراه با شانهاش میگیرد و دنده را عوض میکند جواب میدهد:
- اوه ببین کی زنگ زده؟ آرمان خان!
- ... .
- چی؟ دروغ میگی؟ امکان نداره!
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان
...پرنا را بالا میآورد و در چشمان آبی رنگش خیره میشود و ل*ب میزند:
- اما اون چی؟
پرنا لبخند ملیحی میزند و در حالی که دستی در موهایش فرو میبرد نفسش را فوت میکند و میگوید:
- اما اون عاشقِ پرواست!
پروانه صورتش را به طرفی دیگر سوق میدهد و ل*ب میزند:
- پروا هم عاشقه؟
#خمار_عشق
#زری...