Usage for hash tag: خمار_عشق

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پرنا را بالا می‌آورد و در چشمان آبی رنگش خیره می‌شود و ل*ب می‌زند: - اما اون چی؟ پرنا لبخند ملیحی می‌زند و در حالی که دستی در موهایش فرو می‌برد نفسش را فوت می‌کند و می‌گوید: - اما اون عاشقِ پرواست! پروانه صورتش را به طرفی دیگر سوق می‌دهد و ل*ب می‌زند: - پروا هم عاشقه؟ #خمار_عشق #زری...
  2. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- داداش بلند شو، زیاد تو فکرش نرو! قول دادم که تا عصر پیداش می‌کنم‌. بلند شو قربونت برم! دستان پرهان را می‌گیرد و پرهان از جای برمی‌خاستد و هر دو سوار ماشین می‌شوند. نیما در حالی که آخرین گ*از را از نان سنگک می‌زند با د*ه*ان پُر می‌گوید: - داداش نیما، اومدم‌اومدم! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سراسیمه وارد سالن شد و ل*ب زد: - سینا زنگ زد، گفت دیروز پروا رو توی محل دیده! مادیارخانوم همانند فنر از جای برمی‌خاستد و چند گام برمی‌دارد و می‌گوید: - خب؟ پرهان کلافه پوفی می‌کشد و صورتش در هم می‌رود و ادامه می‌دهد: - می‌گفت پروا گریه می‌کرد، اما چیزی جز همین‌ها نگفت! #خمار_عشق #زری...
  4. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...مادیارخانوم دستانش را از روی صورتش برمی‌دارد و نیم نگاهی به صورت پرهان می‌اندازد و زیر ل*ب"ممنونی" می‌گوید. تلفن مادیارخانوم به صدا در می‌آید و همه‌ی سرها به سوی مادیارخانوم می‌چرخد. در حالی که فنجان قهوه را به دست برهان می‌دهد. با استرس رو‌به اسی می‌گوید: - بهادرخانِ! #خمار_عشق #زری...
  5. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زیر ل*ب می‌کشد و تلخندی می‌زند و می‌گوید: - اگر اتفاقی براش بیفته، من چی‌کار کنم کاکو؟ اسی سرِ پرهان را در آغوشش می‌گیرد و دستانش را در موهای او فرو می‌برد و ل*ب می‌زند: - من قول میدم تا فردا ظهر پیداش کنم، صحیح و سالم تحویل خانواده‌ش بدم. تو به حرف من شک داری رفیق؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...مگر با بحث کردن، چیزی از میان برداشته می‌شود؟ با مادیار خانوم فقط چشم در چشم می‌شود و حتی یک کلمه هم از دهانش بیرون نمی‌آید. اسی برایش چشم و ابرو می‌آید و به کاناپه اشاره می‌کند که بنشیند، روی کاناپه‌ی تک نفره می‌نشیند و به جوراب و دمپاییِ مارکِ آدیداسش خیره می‌شود. #خمار_عشق #زری...
  7. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...از خانواده‌اش باج بگیرم؟ خیال می‌کند من او را به روستا آورده‌ام و در خانه باغی حبس کرده‌ام؟ مادیارخانوم جلوی پاهای پرهان می‌نشیند و مچِ پاهایش را در دستانش می‌گیرد و التماس‌وار ل*ب می‌زند: - پاهات رو می*ب*و*سم، تا یک عمر نوکریت رو می‌کنم پسرجون، فقط بگو پروای من کجاست؟ #خمار_عشق #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...این دو تا نابغه هم که می‌بینی؟ مثل خرس قطبی خوابیدن و صدای خرپفشون تا محله میره و نمی‌ذاره آدم چیز دیگه‌ای رو بشنوه، مگه چه‌طور؟ این‌ وقت شب داداشی کابوس دیدی یا که فکر‌ می‌کنی چون خیلی ساله خونه باغی نیومدیم جنی چیزی این‌جاست؟ ترس همانند خوره به جانش رخنه کرده است. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را فرش می‌کنند. برهان صدای آهنگ را کم می‌کند و می‌گوید: - زن عمو، پنج دقیقه دیگه می‌رسیم. فقط دعا ‌کن پروا روستا باشه. اگر نباشه گاومون می‌زاد! با این حرفش، گریه‌اش شدت می‌گیرد و اشک‌هایش بیشتر از قبل، راه‌شان را پیدا می‌کنند و پی‌در‌پی از گونه‌هایش سر می‌خورند‌‌. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و لات‌های بی‌سر و پای محله چه‌کار می‌کند؟ چرا دست از تصمیم‌های بچگانه برنمی‌دارد و فکر می‌کند که عاقل است و می‌تواند از پس خود بربیاید؟ من زمانی که این‌ها را می‌بینم حتی جرئت نمی‌کنم‌ وارد حیاط خود شوم. چه برسد به این‌که با آن‌ها بخواهم هم‌کلام شوم یا جایی بروم! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
بالا