Usage for hash tag: خمار_عشق

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چند لیتر نو*شی*دنی بیاری؟ اسی خطاب به پرهان می‌گوید: - می‌خوای توی دورهمی بمونی؟ پرهان در حینی که در فکر کردن به پروا پرسه می‌زند، با این حرف اسی، رشته‌ی افکارش پاره می‌شود و می‌گوید: - حالم خرابه، بریم. اسی با صدای رساتری به ادامه‌ی حرفش می‌افزاید: - شما چی، میاین؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...عده‌ای بر روی صندلی نشسته‌اند و شطرنج بازی می‌کنن و عده‌ای ایستاده‌اند و چیزهایی که می‌خواهند را سفارش می‌دهند. گارسونی که نام او آزاد است تا اسی را می‌بیند، با چند خیز خود را به او می‌رساند و دست راستش را بر روی س*ی*نه‌اش قرار می‌دهد و می‌گوید: - سلام کاکو، خوش اومدی. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خونواده‌ت دونستی. امروز هم پشتوانه‌ت باشه؟ که نذاره یکی مثلِ برهان براتی که حتی نمی‌تونه شلوارش رو بالا بکشه بیاد برات شاخ و شونه بکشه و قلدربازی در بیاره! چرا نمی‌ذاری دهنش رو مثل خط آسفالت صاف کنم و با ماشینم از روش رد شم؟ برای این هم دلیلی داری که قانع شم داداشی؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  4. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پرهان می‌اندازد و ل*ب می‌گشاید: - هر کی با تو مشکل داشته باشه، یعنی با من مشکل داره! میشه بدونم دلیل این‌که از بچگی با من رفاقت کردی چی بود؟ من که پونزده سال از تو بزرگترم و اون زمان تو هفت سالت هم نبود با منی که گیریم پونزده سالم هم نبود رفاقت کردی، میشه علتش رو بگی؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خودم رو برسونم؟ اسی در حینی که سوار ماشین می‌شود و ماشین را روشن می‌کند ل*ب می‌زند: - ده دقیقه دیگه محله باش، می‌خوام یه نفر رو ببافم! پرهام در حینی که جرعه‌ای از قهوه را می‌نوشد تک‌ خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: - نکن نساز کاکو، با کی بحثته؟ کی جرئت کرده پا رو دمت بذاره؟ #خمار_عشق #زری...
  6. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خارج می‌شود و فریاد می‌زند: - خفه شو مردک، اسم پروا رو به اون دهنِ کثیفت نیار! دستانِ مُشت شده‌اش را در صورتِ برهان می‌زند. همان لحظه اسی می‌رسد و مچِ دستانِ پرهان را می‌گیرد و می‌گوید: -کاکویی آروم باش! آروم باش خودم درستش می‌کنم! بذار بریم خونه این‌جا جاش نیست! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ل*ب می‌زند: - اما اون که به تو علاقه‌ای نداره، الان هم که چشم‌هاش رو از دست داده. حتی برهان هم به اون پشت کرده و دیگه حتی یه دقیقه هم بهش گوشه چشمی نشون نمیده‌. اون‌‌وقت تو به‌خاطر اون شب و روزت رو یکی کردی؟ حتی یه لقمه غذا و یه قطره آب نخوردی؟ حماقت بزرگیه پرهان! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بگریستد یا برای اتفاق شومی که افتاده است زار بزند. چمدان را رها می‌کند و صدای هق‌هق‌اش سکوت حزن آلود بیمارستان را می‌شکند. دستان لرزانش را باز می‌کند و زبان‌اش را بر روی لبان بزرگ و قلوه‌ای مانندش می‌کشد و با صدایی که همراه با اشک و بغض است ل*ب می‌زند: - مامان جونم! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...فکر می‌کند که باید چشمان خود را به پروا اهدا کند زیرا می‌داند پروا که به هوش بیاید و بداند که بینایی خود را از دست داده است حتماً بیش از حد غصه خواهد خورد. در همین حین پرستار در را باز می‌کند و در حینی که چیزی بر روی برگه می‌نویسد ل*ب می‌زند: - خب آقای پایکاری بهتری؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ولوم صدایش را پایین‌تر می‌آورد و به آرامی جوری که فقط مادیارخانوم بشنود ادامه می‌دهد: - پرهان اصلاً حالش خوب نیست، با گریه کردن و داد و بی‌داد کردن اون هم تو بیمارستان و جای عمومی مشکل ما حل نمی‌شه، ما باید همه‌مون فکر چاره‌ای بکنیم تا از این فلاکت نجات پیدا کنیم خب؟ #خمار_عشق #زری...
بالا