...است و اشک میریزد ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره میخورد و میگوید:
- بلند شو چرا جلوی در نشستی؟ همه دارن بهت اشاره میکنن!
پرهام در حالی که دستی در موهایش فرو میبرد سرش را آرام بالا میآورد و روبه اسی میکند و ل*ب میزند:
- بهادرخان و پارسیان توی بیمارستان هستن!
#خمار_عشق
#زری
#انجمن_تک_رمان