Usage for hash tag: خانزاده

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    پرده سفید ایوان رو کنار کشیدم،پاهای بر*ه*نه ام روی سرامیکای سرد و سفید بهار خواب گذاشتم و اهسته نشستم ، خیره شدم به افتاب در حال غروب. یک هفته از ازدواجون می گذشت، امیر اجازه بیرون رفتن بهم نمی داد، غروب جمعه بود و شدیدا دلتنگ روستا و ادماش بودم. یاد اخرین خداحافظی توی روستا افتادم، وقتی با خان...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #خان_زاده روی صندلی نشسته بودم و ایسل که داشت همه جای اتاق رو با کنجکاوی کنکاش می کرد نگاه کردم. لبخندی روی لبام نشست، عجیب دلم می خواست توی همین حالتش که مثل بچه ها شده بگیرمش توی ب*غ*ل و فشارش بدم. با گام های اروم به طرفش رفتم، توی کمدی که قبلا مال اون بودخم شده و داشت به لباسای 20 سالگیش نگاه...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    در کمال تعجب در کمد اتاق شهرزاد و ساواش بود. شهرزاد بی معطلی به سمت تلفن رفت و شماره گرفت، فهمیدن اینکه مقصد تماسش خان زاده است،کار سختی نیست.با استرس روی گوشی ضرب می زد چند دقیقه بعد انگار خان زاده جواب نداد چون دوباره گرفت. ضربان قلبم روی هزار بود، ناخونام رو می جوییدم، خان زاده برای بار چهارم...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #خان زاده گیلدا رو توی اتاق گذاشتم، در اتاق رو بستم. نگاهی به مارک خیاطی که روی لباس گیلدا بود کردم، اون رو کندم شاید بتونم رد اون کسی که دزدیتش رو بگیرم، به سمت اتاقی که مهرداد و بهاره توش ساکن شده بودن رفتم. چند تقه به در زدم، با صدایه خواب الود «بفرمایید» مهرداد در اتاق رو باز کردم.وارد اتاق...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...کردی!مگه من چی خواستم ازت که فکر کردی این جوری بهم می رسیم! با صدای ساواش ناخواسته تمام محتویات معده ام به دهنم حجوم اورد و بالا اوردم... #خانزاده بالا ی سر جسم بی جونش نشسته بودم و دستای سردش رو توی دستام گرفته بودم، الان که می دیدمش می فهمم چقدر دلم براش تنگ شده. دستی روی پیراهنش کشیدم...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...چین بیوفته،داخل امد. یه ابروم بالا پرید، خیره شدم به دود چایی: -چیشده شاهرخ کبکت خروس می خونه! با خوشحالی خندید و دستاش رو روی صورتش کشید: -خانزاده مژده بده بچه ها گیلدا رو پیدا کردن.. با شنیدن خبر، چایی توی گلوم پرید، به سرفه افتادم، با سرعت از پشت میز بلند شدم، حراصون از پشت میز بلند شدم و...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #خان_زاده کلافه بودم، نباید این جوری می شد، نباید گیلدا رو تا این حد از این مسئله می ترسوندم،من اینده اش رو بخاطر یه لجبازی ساده و یه ل*ذت کوچیک حرص دادن نابود کردم. مغذم تیر کشید، صح*نه ای که به طرفش قدم بر داشتم و عقب رفت، از ذهنم پاک نمیشد! یه لحظه، فقط برای یه لحظه حس کردم، قلبم و غرورم باهم...
  8. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    با رنگ پریده به اغا ساواش نگاه کردم و نگاهم رو دستپاچه به جلو دادم، این چرا یدفعه این سوال رو پرسید.من خانزاده رو دست دارم ولی مثل برادرم،مثل یه تکیه گاه!ساواش لبخند تلخی زدو به رو به رو خیره شد: -می دونستی اون قبلا زن داشته؟! با چشمایه گرد شده نگاهش کردم. ته دلم یه حس شیرین تلخی باهم لغزید یه...
  9. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...رو معطوف چشماش کردم، تمام سعی ام این بود به ب*دن عریون و کبودش نگاه نکنم : -شهرزاد جان حالت خوب نیست داری توهم میزنی! نکنه تب گرفتی!؟چرا خانزاده باید دارمون بزنه، مگه چیکار کردیم!؟اتفاقی نیوفتاده که! دوباره زیر گریه زد، به دنبال کیسه ای میگشتم که شهرزاد لباس هاش رو توش گذاشته بود.، شهرزاد...
  10. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...چرا یدفعه ای این سوال رو پرسید: -من رو می بخشی؟ شوکه شدم، انگشت شصتم رو کنار ل*بم گزاشتم و نفس عمیق کشیدم: -خطایی نکردید که بخوام بخشمتون! خانزاده با دیدن سرخ و سفید شدن من لبخند کج ناشی، کنج لباش نشست. اروم نگاهم کرد. چرخید و از اتاق با گام های محکم بیرون رفت، به رفتنش نگاه می کردم، چقد این...
بالا