Usage for hash tag: شکوفه_فدیعمی

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...فرمی داشت؛ امّا ل*ب‌هاش قلوه‌ای بودند که صورتش رو خیلی جذاب‌تر کرده بود. هیکل ورزش‌کاری خب نگم بهتره خیلی قشنگ رو فرم بود که جذابیتش رو دوبرابر کرده بود. از دکمه‌های باز پیرهنش می‌شه فهمید روی سی*ن*ه‌اش تاتو زده بود؛ امّا مشخص نبود که چه طرحی زده بود. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...وقت حیف میشی‌ ها! می‌خواستم یک جواب دندون‌شکن بهش بدم که زودی از سرویس بهداشتی بیرون زد. با رفتن سیاوش جیغی از عصبانیت زدم و زیر ل*ب گفتم: - ع*و*ضی! خودشیفته‌ی جلبک. به من میگی جوجه وحشی؟ یک آشی برات بپزم سیاوش خان! که تا آخر عمر هوس جوجه وحشی نکنی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...که نگاهم به آبدارخونه‌ی شرکت افتاد. بهتره همون‌جاها رو هم چک کنم شاید اون‌جا باشه! قدم تندی به سمت آبدراخونه رفتم و نگاهی توش کردم که به جز مش‌علی که درحال درست کردن چایی بود کسی نبود. موهام رو با گیجی خاروندم و همین‌طور سردرگم سرجام ایستاده بودم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...زحمت کشیدی عزیزم؟ مش‌علی که هستش! خانوم فرزادی لبخندی زد و گفت: - اشکالی نداره دوست داشتم این‌ بار من براتون چایی بیارم. با لبخند لیوان رو از سینی برداشتم و تشکّری کردم. خانوم فرزادی می‌خواست از اتاقم بیرون بره که به سرعت صداش زدم. - خانوم فرزادی؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و تابلوی طلایی رنگی با تصویر جنگل سرسبز روی دیوار نصب شده بود. خانوم فرزادی رو به دو کارمند دختر و دو کارمند پسری که پشت میز کامپیوتر نشسته بودند کرد و با لبخند گفت: - بچه‌ها! ایشون خانوم جانان توکلی عزیز ما هستند. کارمند جدید و دختر گل آقای توکلی! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...- ساحل سوار شو دیگه! یک‌دفعه ساحل کله‌ش رو داخل پنجره ماشینم کرد و‌ گفت: - جانی‌‌جونم، داداشم و زن داداشم اومدن‌ دنبالم زشته باهاشون نرم. ناراحت نمیشی که؟ با حرف ساحل سری تکون دادم و با مهربونی گفتم: - نه بابا! این چه حرفیه؟ حتماً بهشون‌ سلام برسون. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...برد. ازدواج؟ اون هم با امیرحسین چندش؟ کم‌کم صورتم جدی شد و با صدای کاملاً خالی از عاطفه و محبّت گفتم: - بی‌بی‌جون خودت بهتر می‌دونی که من از این پسره‌ی چندش بدم میاد و خودش هم خوب می‌دونه که من عاشقش نیستم. چه‌طور جرأت می‌کنه بیاد خواستگاری‌ من! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چیزی بشنوم. جناب‌عالی اگه رانندگی بلد نیستید، اشتباه می‌کنید پشت فرمون می‌شینید خانوم محترم. از پررویی پسره تعجّب کردم. من هم کم نیاوردم، اخمی کردم و گفتم: - اولاً رانندگی من هیچ مشکلی نداره، دوماً تقصیر شما بود، یکهو وسط جاده عین جن ظاهر شدید. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...خونه شدم؛ چون جواب ابلهان خاموشیست. خونه غرق سکوت شده بود. با خستگی به سمت اتاق رفتم و در رو از پشت قفل کردم که کسی مزاحمم نشه. کفش‌هام رو از پاهام در آوردم و پالتو و کیفم رو گوشه‌ی اتاق پرت کردم و مستقیم وارد حموم شدم که یک دوشی بگیرم و سرحال بشم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چی؟ چی واسه خودت بلغور می‌کنی‌؟ ها؟ - بلغور نیست حقیقته عزیزم. با این حرف موهای جلوی صورتم رو با حرص کنار زدم و در ادامه گفتم: -هه! شتر در خواب بیند پنبه‌ دانه. ببین‌ امیرحسین، هزاران بار بهت گفتم که من هیچ حسی بهت ندارم و این رو باید قبول کنی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
بالا