Usage for hash tag: شکوفه_فدیعمی

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    دلنوشته حالِ پریشان| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...یا به آدمک‌های که بر پیشانی خود برچسب آشنا و دوست زده‌اند باید گفت؟! هه... چه مضحک است وقتی که می‌فهمیم سنگین‌ترین ضربه‌ها را فقط خود آنان به ما زده‌اند؛ وگرنه غریبه چه می‌داند زخم و پریشانی ما در زندگی کجاست که بی‌رحمانه روی آن نمک بپاشد. #شکوفه_فدیعمی #دلنوشته_حالِ_پریشان...
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو به این گوریل بدم بخوره؟ ای‌کوفت بخوری امیر‌حسین! الهی که برات زهرمار بشه تا یکم این دل بی‌چاره‌ی من، از دستت کمی خنک بشه. آروم وارد اتاق شدم و سینی غذا رو روی تخت گذاشتم که امیرحسین با لحن مثلاً بامزه‌ایی گفت: - اوه! عجب کوفت و زهرماریه، به‌ به! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بودنم هیچ تلاشی نمی‌کنم. خیلی وقته دیگه بی‌خیال خودم، آرزوهام و رویاهام شدم. اگر هم جاهایی خوب بودم، صرفاً به‌ خاطر التماس‌های مامان بود که می‌گفت: - جلوی خانواده‌ی امیرحسین خانوم باش و لبخند بزن. من هم بر خلاف میل قلبیم، نقشم رو به خوبی ایفا می‌کردم. #جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و با خنده گفت: - باشه پس؛ ولی بالاخره من می‌فهمم. خنده‌‌ای کردم و گفتم: - بی‌خیال مامان. بعد از کمی حرف زدن و شام خوردن، به سمت هالِ‌ پذیرایی رفتیم. مشغول تماشای سریال مورد‌علاقه‌ی مامان شدیم، من از خستگی همون‌جا روی مبل خوابم برد. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...ضایع نشه بچم! بعد با همون اخمم روی صندلیم تکیه دادم و دست به س*ی*نه کردم. سیاوش بعد از این‌ که یه دل سیر به منِ احمق و خاک‌ تو سر خندید، خودش رو فوراً جمع کرد و کِشدار گفت: - اوه نزنی ما رو حالا! با اخم به سمتش برگشتم و گفتم: - اگه لازم باشه حتماً. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چون من به هیچ عنوان حالا‌حالاها رضایت نمی‌دم. مامانم با حرفی که من زدم لبخندی از غرور زد که زن عمو التماس‌وار به سمتم اومد. دست‌هام رو گرفت و گفت: - نه‌نه جانان! تو رو خدا این رو نگو. خودت می‌دونی پسرم تحمّل زندان رو نداره! تو رو خدا رضایت بده. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو قطع کردم و گفتم: - ادامه ندید خواهشاً. از حرف‌هاتون فهمیدم که اومدید گندکاری پسرتون رو جمع کنید. درسته؟ زن عمو با حرفم حسابی جا خورد و با ترس گفت: - دخترم. می‌دونم الان ناراحت هستی؛ ولی این رو بدون که پسرم نادونی کرده، بچّگی کرده؛ امّا تو... . #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...با چشم‌های اشکیم مامان رو ب*غ*ل کردم و گفتم: - مامان! آروم باش خداروشکر به‌خیر گذشت. مامان با عصبانیت از بغلم بیرون اومد و گفت: - چی رو به‌خیر گذشت؟ رسماً می‌خواست بهت دست* د*رازی کنه جانان! اگر آقای کامروا به موقع نمی‌رسید. می‌دونی چی می‌شد؟ رسوایی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و آروم گفت: - شبت‌ بخیر. زیر ل*ب شب‌ بخیری گفتم و بدون نگاه کردن بهش وارد اتاقم شدم. خودم رو روی تخت پرت کردم. چشم‌هام رو بستم و سعی کردم به هیچ چیزی فکر نکنم. تا زودی خوابم بگیره و موفق هم شدم؛ چون کم‌کم پلک‌هام گرم شدن و به خواب عمیقی رفتم. *** #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...قفل کردم. چه‌طور می‌تونه فرار کرده باشه؟ سیاوش با این حرف با خشم از جاش بلند شد. دستش رو لای موهاش کرد و گفت: - جناب سرگرد؟ به احتمال زیاد اون هم‌دست عوضیش شخصی به‌نام کریم که توی دزدی باهاش همکاری کرده بود. تویِ فراری دادن امیرحسین کمکش کرد باشه. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
بالا