Usage for hash tag: شکوفه_فدیعمی

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...پروندم. وسط حرفش پریدم و گفتم: - لطفاً این خزعبلات رو اول صبحی تحویلم ندید! همین الان برید بهش زنگ بزنید بگید که همین الان پاشه بیاد شرکت و برای نیومدن هیچ عذر و بهونه‌ی نمی پذیرم. در مرخصی بودن آقای محبی هم باید کَسِ دیگه‌ی رو جایگزین ایشون بکنید. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...امروز به اندازه‌ی کافی روی مغزم فشار آوردم. امیر نگاه مشکوکی بهم انداخت و چشم‌هاش رو ریز کرد، گفت: - وایسا ببینم. تو چرا این‌قدر رو جانان خانوم زوم کردی! قضیه چیه؟ با حرفش اخمی کردم و با لحن تندی گفتم: - زر نزن امیر. چه قضیه‌ایی می‌تونه باشه آخه! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...با دیدن گوشی جانان که روی میز جا گذاشته بود. بی‌اراده حس کنجکاویم فعال شد. از جام بلند شدم و به سمت میز جانان رفتم. قبل از خاموش شدن صفحه‌ی گوشیش زودی گوشی رو برداشتم. پیامی از طرف فرد ناشناسی به چشمم خورد که نوشته بود: - مواظب خودت باش جنون من. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...توی گوشیش‌ کرد. آخه یکی نیست بیاد بهم بگه من چه‌جوری باید قیافه‌ی نحس این خودشیفته هر روز رو تحمّل کنم؟ همه شانس دارند، من‌هم شانس دارم. با فکر خودم پفی کشیدم و یک برگه خودکار در آوردم و شروع به نوشتن نمونه برداری که سیاوش دو روز پیش بهم داد بود شدم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...دیگه چه‌خبرا؟ مامان زودی درجواب سوالم با ذوق گفت: - چی بگم والا. امیرحسین دیروز به آمریکا سفر کرد. با تعجّب دست از خوردن سوپم برداشتم. به مامان نگاهی کردم و گفتم: - واقعاً؟ چرا اون‌وقت؟ مامان در حالی‌که شونه‌ی بالا می‌نداخت گفت: - نمی‌دونم واللّه. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...به خونه برسم. نمی‌دونم چرا؟ امّا یک ترسی عجیبی به دلم نشسته بود که با نزدیک شدن به خونه کم‌کم این ترس از بین رفت. آروم نفس عمیقی کشیدم و وارد حیاط خونه شدم. با دیدن ماشین امیرحسین که توی حیاط خونمون نبودش. لبخندی از خوش‌حالی زدم و وارد خونه شدم. *** #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...تایمون یک قهوه‌ی شیرین همراه با کیک شکلاتی سفارش دادیم که بعد از رفتن گارسون با کنجکاوی به سمت شیما و آیدا برگشتم و گفتم: - شماها توی شرکت با هم آشنا شدید؟ شیما با حرفم با خنده گفت: - وای نه! ما از دوران دبیرستان با هم رفیقم. اون هم از نوع جون‌جونیش. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...نمی‌شم؛ چون بیشتر دلم می‌گیره تا خوش‌حالی و ل*ذت. با این فکر دهن کجی کردم و به سمت ماشینم رفتم و سوار ماشین دویست وشیش شدم. با یادآوری سانتافه‌ام که بابا بعد از اون تصادف فروختش بی‌اراده زیر ل*ب آهی کشیدم. استارت زدم و به سمت کافی‌شاپ حرکت کردم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...پیام رو باز کردم و شروع به خوندن پیام شدم که نوشته بود: - بابت حرف‌های امروزم امیدوارم ناراحت نشده باشید. کامروا هستم. با خوندن پیام پوزخندی زدم. گوشیم رو سمت ساحل گرفتم و گفتم: - بیا ببین.خان ابن خان غرورش بهش اجازه نداده که از من معذرت‌خواهی بکنه. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بیفته. پس زودی مداخله کردم و گفتم: - آقای کامروا. آروم باشید خواهشاً. سیاوش بدون اهمیّت دادن به حرفم انگشت اشاره‌اش رو به سمت امیرحسین کشید و تهدیدوار گفت: - همین الان به‌طور محترمانه از شرکت من می‌زنی بیرون؛ وگرنه با روش دیگه‌ای بگم بندازنت بیرون! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
بالا