#پارت_نه
چون برخلاف پسر عمو بودنش خیلی کنه و نچسب بود و مثل جوجه اردک زشت همهاش دنبال من راه میفته و این من رو به شدت عصبی میکنه. زیر چشمی نگاهی به امیرحسین کردم و زود نگاهم رو با اکراه ازش دزدیدم. امیرحسین پسری قد بلندِ لاغر اندامی بود که اصلاً خبری از عضله و سیکس پک نبود. صورت کشیدهای به همراه ریش شیش تیغ و لـبهای نازکی داشت و همیشه تیپهای جلف، چسبونی میپوشه که من از اینجور تیپها متنفرم. شبیه سوسولهای جلف میشد؛ ولی متأسفانه اعتماد به نفس خیلی بالایی داره که همین من رو کشته؛ امّا از بچّگی ادعا میکرد که عاشق من بوده؛ ولی همه میدونستن که اون چشم به ارث پدرم داره؛ وگرنه امیرحسین پلشت رو چه به عشق و عاشقی! در هر صورت اون مرد رویاهای من نبود. اونی نبود که من میخواستمش، چه عشق امیرحسین واقعی باشه چه دروغ. امّا این موضوع هیچوقت توی کتِ امیرحسین نمیرفت و قبول نمیکرد که من عاشقش نیستم؛ امّا کو گوش شنوا؟ غرق در افکارم بودم که امیرحسین نگاهی بهم کرد و گفت:
- جانان، چهطور تصادف کردی؟ تو که دست فرمونت عالیه.
با شنیدن این حرف به سمتش برگشتم و با تَشر گفتم:
- میشه خواهشاً درموردش حرف نزنیم؟
امیرحسین خندهای کرد و گفت:
- اوه باشه حالا چیزی نگفتم که! بداخلاق.
با این حرف به ظاهر بامزهاش ابرویی بالا پروندم و با حرص گفتم:
- ببین امیرحسین من خیلی خستهام و حال و حوصلهی چرت و پرتهای تو رو اصلاً ندارم.
امیرحسین در حالیکه از این حرفم خیلی عصبی شده بود؛ امّا سعی میکرد خودش رو کنترل بکنه با لحن آروم گفت:
- چرت و پرت؟ جانان چرا با من اینطوری رفتار میکنی؟ ما قراره در آینده زن و شوهر بشیم و زیر یک سقف با هم زندگی کنیم. خواهش میکنم طرز حرف زدنت رو با من درست کن؛ وگرنه... .
با تعجّب به سمتش برگشتم و گفتم:
- وگرنه چی؟ چی واسه خودت بلغور میکنی؟ ها؟
- بلغور نیست حقیقته عزیزم.
با این حرف موهای جلوی صورتم رو با حرص کنار زدم و در ادامه گفتم:
-هه! شتر در خواب بیند پنبه دانه. ببین امیرحسین، هزاران بار بهت گفتم که من هیچ حسی بهت ندارم و این رو باید قبول کنی.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
چون برخلاف پسر عمو بودنش خیلی کنه و نچسب بود و مثل جوجه اردک زشت همهاش دنبال من راه میفته و این من رو به شدت عصبی میکنه. زیر چشمی نگاهی به امیرحسین کردم و زود نگاهم رو با اکراه ازش دزدیدم. امیرحسین پسری قد بلندِ لاغر اندامی بود که اصلاً خبری از عضله و سیکس پک نبود. صورت کشیدهای به همراه ریش شیش تیغ و لـبهای نازکی داشت و همیشه تیپهای جلف، چسبونی میپوشه که من از اینجور تیپها متنفرم. شبیه سوسولهای جلف میشد؛ ولی متأسفانه اعتماد به نفس خیلی بالایی داره که همین من رو کشته؛ امّا از بچّگی ادعا میکرد که عاشق من بوده؛ ولی همه میدونستن که اون چشم به ارث پدرم داره؛ وگرنه امیرحسین پلشت رو چه به عشق و عاشقی! در هر صورت اون مرد رویاهای من نبود. اونی نبود که من میخواستمش، چه عشق امیرحسین واقعی باشه چه دروغ. امّا این موضوع هیچوقت توی کتِ امیرحسین نمیرفت و قبول نمیکرد که من عاشقش نیستم؛ امّا کو گوش شنوا؟ غرق در افکارم بودم که امیرحسین نگاهی بهم کرد و گفت:
- جانان، چهطور تصادف کردی؟ تو که دست فرمونت عالیه.
با شنیدن این حرف به سمتش برگشتم و با تَشر گفتم:
- میشه خواهشاً درموردش حرف نزنیم؟
امیرحسین خندهای کرد و گفت:
- اوه باشه حالا چیزی نگفتم که! بداخلاق.
با این حرف به ظاهر بامزهاش ابرویی بالا پروندم و با حرص گفتم:
- ببین امیرحسین من خیلی خستهام و حال و حوصلهی چرت و پرتهای تو رو اصلاً ندارم.
امیرحسین در حالیکه از این حرفم خیلی عصبی شده بود؛ امّا سعی میکرد خودش رو کنترل بکنه با لحن آروم گفت:
- چرت و پرت؟ جانان چرا با من اینطوری رفتار میکنی؟ ما قراره در آینده زن و شوهر بشیم و زیر یک سقف با هم زندگی کنیم. خواهش میکنم طرز حرف زدنت رو با من درست کن؛ وگرنه... .
با تعجّب به سمتش برگشتم و گفتم:
- وگرنه چی؟ چی واسه خودت بلغور میکنی؟ ها؟
- بلغور نیست حقیقته عزیزم.
با این حرف موهای جلوی صورتم رو با حرص کنار زدم و در ادامه گفتم:
-هه! شتر در خواب بیند پنبه دانه. ببین امیرحسین، هزاران بار بهت گفتم که من هیچ حسی بهت ندارم و این رو باید قبول کنی.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
کد:
#پارت_نه
چون برخلاف پسر عمو بودنش خیلی کنه و نچسب بود و مثل جوجه اردک زشت همهاش دنبال من راه میفته و این من رو به شدت عصبی میکنه. زیر چشمی نگاهی به امیرحسین کردم و زود نگاهم رو با اکراه ازش دزدیدم. امیرحسین پسری قد بلندِ لاغر اندامی بود که اصلاً خبری از عضله و سیکس پک نبود. صورت کشیدهای به همراه ریش شیش تیغ و لـبهای نازکی داشت و همیشه تیپهای جلف، چسبونی میپوشه که من از اینجور تیپها متنفرم. شبیه سوسولهای جلف میشد؛ ولی متأسفانه اعتماد به نفس خیلی بالایی داره که همین من رو کشته؛ امّا از بچّگی ادعا میکرد که عاشق من بوده؛ ولی همه میدونستن که اون چشم به ارث پدرم داره؛ وگرنه امیرحسین پلشت رو چه به عشق و عاشقی! در هر صورت اون مرد رویاهای من نبود. اونی نبود که من میخواستمش، چه عشق امیرحسین واقعی باشه چه دروغ. امّا این موضوع هیچوقت توی کتِ امیرحسین نمیرفت و قبول نمیکرد که من عاشقش نیستم؛ امّا کو گوش شنوا؟ غرق در افکارم بودم که امیرحسین نگاهی بهم کرد و گفت:
- جانان، چهطور تصادف کردی؟ تو که دست فرمونت عالیه.
با شنیدن این حرف به سمتش برگشتم و با تَشر گفتم:
- میشه خواهشاً درموردش حرف نزنیم؟
امیرحسین خندهای کرد و گفت:
- اوه باشه حالا چیزی نگفتم که! بداخلاق.
با این حرف به ظاهر بامزهاش ابرویی بالا پروندم و با حرص گفتم:
- ببین امیرحسین من خیلی خستهام و حال و حوصلهی چرت و پرتهای تو رو اصلاً ندارم.
امیرحسین در حالیکه از این حرفم خیلی عصبی شده بود؛ امّا سعی میکرد خودش رو کنترل بکنه با لحن آروم گفت:
- چرت و پرت؟ جانان چرا با من اینطوری رفتار میکنی؟ ما قراره در آینده زن و شوهر بشیم و زیر یک سقف با هم زندگی کنیم. خواهش میکنم طرز حرف زدنت رو با من درست کن؛ وگرنه... .
با تعجّب به سمتش برگشتم و گفتم:
- وگرنه چی؟ چی واسه خودت بلغور میکنی؟ ها؟
- بلغور نیست حقیقته عزیزم.
با این حرف موهای جلوی صورتم رو با حرص کنار زدم و در ادامه گفتم:
-هه! شتر در خواب بیند پنبه دانه. ببین امیرحسین، هزاران بار بهت گفتم که من هیچ حسی بهت ندارم و این رو باید قبول کنی.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
آخرین ویرایش: