پارت_۴۹
هی بهم نزدیکتر میشد. قلبم هری ریخت پایین. کم مونده بود خودم رو خیس کنم. اشکهام از ترس بی مهابا میریخت. کاش کنزو نجاتم میداد. مار نیشش رو باز کرد که بزنه توی صورتم؛ اما همین لحظه یک دستی محکم گر*دن مار رو پیچید و کشیدش بالا. سریع از روی زمین بلند شدم که با دیدن یک پسری که مار رو پرت...