پارت_۴۷
جاشوا نفس عمیقی کشید و گفت:
- تموم اینها رو میدونم. بارها و بارها گفتی بعد از انتقامت میری. منظور من ر*اب*طهی خودمونه سمنتا!
ایستادم و به جاشوا خیره شدم و گفتم:
- خب، من دوستت دارم جاشوا. میدونم حس تو هم اینه ولی واقعا الآن تعجب میکنم چطور داری این حرف رو میزنی. بچههات گم شدن، اصلا...