پارت_۳۴
«الایجه»
رمی شیشهی نو*شی*دنی رو سر کشید که مطمئنم تلخیش تا عمق وجودش نفوذ کرد ولی باز هم معلوم بود دلش نو*شی*دنی میخواد، چون شیشه رو گذاشت دهانش و تا قطره آخرش رو سر کشید. شیشه رو از دستش گرفتم و گفتم:
- چه خبرته پسر؟! اینقدر میخوری رو دل میکنی خب. اون هم این مدلش رو... .
- تلخی دوست...