Usage for hash tag: موقعیت_صفر

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...بی‌شعوری. یزدان و مهراد، بی‌صدا می‌خندند و به طرف پذیرایی می‌روند. مهراد با چاشنی شیطنت نیم‌نگاهی به بالا تنه بر*ه*نه حامی می‌اندازد: - بساط فسق و فجورتون رو جمع کنین بیاین. با خارج شدن ان‌ها، حامی، زیر لَب هفت پشتشان را اباد می‌کند. خَر ما، از کرگی دم نداشت. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...را رویش می‌گذارم. مثلا من ناشی دارم فرار می‌کنم. - می‌دونی که راهی برای فرار وجود نداره؟ امشب می‌خوام عقده ی این سه سالو سَرت دربیارم. لَب می‌گزم و خجل چشم می‌بندم. - حامی! تیغه‌ی بینی‌اش به گَردنم می‌رسد و عمیق می‌بوید: - جون حامی، اخ دختر من طاقت ندارم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌پیچد که حاضر بودم همین الان از زندگی دست بشویم، از کل زندگی همین یک لِذت را بس! - جون مامان، عمر مامان. اهسته می‌خندد و دستش را دور گردنم می‌اندازد: - توهم مشل بابایی میگی. بغضم می‌شکند و با اشک‌های بی‌صدا، عمیق روی موهایش را می*ب*و*سم: - دورت بگردم الهی! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...و دست می‌اندازم و او را در اغوش می‌کشم که جیغ می‌زند و می‌خندد. صورتش را، غرق ب*وسه می‌کنم و انقدر چربی‌های تَنش را می‌فشارم که با جیغ بابا، بابا می‌کند. بغضم می‌شکند و بی‌طاقت موهای نرم قهوه‌ای‌اش را می*ب*و*سم. اخ، اخ که ب*وس*یدن او شیره‌ی جان مرا کشیده بود. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  5. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...این همه اوارگی و ترس نمی‌کشیدی. تکیه بدنم را به دست‌هایم می‌دهم و خودم را روی سنگ روشویی می‌اندازم. - باورم نمی‌شه. و باورم نمی‌شد، باورم نمی‌شد این همه سال تباهی برای هیچ بوده، باورم نمی‌شد سه‌سال عزیز از زندگی هر سه‌مان به گند کشیده شده بود، باورم نمی‌شود. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  6. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...جیغ‌های هانی در سَرم می‌پیچد. پر از التماس اسمم را صدا می‌زند و راستش، برای منی که از اتاق بیرون امده‌ام دیگر دیر شده. راه‌روی تاریک زیر هتل را، به طرف پارکینگ ادامه می‌دهم و صدای جیغ‌های هانی، تا ای‌نجا هم می‌اید. به درک! مگر او زجه‌های کودک و زن مرا شنید؟ #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  7. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...نه... نفری... بعدشم...بعدشم ابتینو... ابتین قشنگ منو... ابتین قشنگ منو می‌کشه. دیگر تحمل ندارم، تا همین جایش، برای کشتن هانی کافی‌ست. عصبی او را رها می‌کنم و یاس، با خنده دور خودش می‌چرخد. به طرف خروجی اشپز خانه می‌روم و با تمام توان اسم یزدان را صدا می‌زنم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  8. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...عادی بَد مَست بودم و وای به حال حالایی که واقعا دچارم کرده‌اند. معده‌ام، رفلاکس می‌کند و سرم گیج می‌رود. حالت تهوع و سرگیجه، باهم دست به دَست داده‌اند تا سَرم بچرخد و نگاهم تار برود. دو حامی می‌دیدم و سه یزدان. خدایا، گناه این توفیق اجباری را پای حامی بنویس! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  9. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...وای به حالت اگه یه اتفاقی که نباید بیفته، زورم به حامی نرسه به تو می‌رسه. می‌خندد و شانه بالا می‌اندازد. حامی دست مرا به صندلی محکم می‌کند و یزدان پارچه را به چشم‌هایم می‌بندد. جیغ می‌کشم و محکم خودم را تکان می‌دهم: - من شما دو تا رو تو خواب خفه می‌کنم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  10. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...و همین که حامی و یزدان یک قدم جلو می‌روند، اهسته عقب می‌اید و کنار من قرار می‌گیرد: - جریان خواهر الدنگشو گفتی؟ چشم‌هایم از صدای اهسته او گرد می‌شود. حامی گوش‌های بسیار تیزی دارد. تمام کائنات را به صف می‌کشم تا حامی نشنیده باشد؛ اما دریغ از این حسرت بیهوده! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
بالا