...چه بدهم؟ این بچه چه ظلمی کرده؟
ادم کشته؟ حق مردم خورده؟
این خدایی تو نیست! هست؟
چشم می بندم و با یک دَستم سَر ابتین را به سینِه ام می فشارم.
قلبم وحشیانه می کوبد و حالش هیچ خوب نیست.
- همه چیز درست میشه بابا
و من بهتر از همه می دانم که هیچ چیز درست نمی شود.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...من به سرامیکهای سرخ شده حمام خیره ماندهام. نگاهم به قفسهی ثابت سینِهی او میچرخد، به لَبهای رنگ پریده و صورت بیروحش. گوشهایم، به فریاد از ته جان حامیست و مغزم از کار افتاده. قطرهی اشکی، اهسته از کنج چشمهایم بیرون میاید. یاس رفت، به همین راحتی... .
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...به سَمت حمام میروم. فکر کنم یک تیغ باید داشته باشم. خدا، میبخشی مَرا مگر نه؟
بیتوجه به اهورایی که چند تقه به دَر میزند، در حمام را باز میکنم و وارد میشوم.
صدای اهورا میاید:
- یاس، خواهر قشنگم درو باز کنم باهم حرف بزنیم.
دیگر تمام شده اهورا، دیر امدی.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...از گلم پاکتره؛ اما تو لیاقت داشتنش رو نداری، تویی که حتی بهش فرصت حرف زدن نمیدی، همون بهتر که از زندگیش گم بشی.
هقهقم میشکند و روی زمین فرود میایم. صورتم را بین دَست هایم میگیرم و جیغ میکشم. فکرش هم دیوانه کننده بود، بدون او و آبتین چگونه زندگی میکردم؟
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...را زیر اب میکشم. هنوز کفها از روی صورتم کنار نرفتهاند که با شنیدن صدای سلام نصفه نیمه اهورا و صدای سیلی که پشت بندش میاید، تَنم خشک میشود و شوکه سریع صورتم را میشورم و اب را میبندم:
- اهورا چی شد؟
صدای فریاد میاید و غرش حامی. تَنم میلرزد. چه شده؟
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...ان منشی احمق بیشعور را میگوید. عصبی از جا بلند میشوم و با برداشتن عینک افتابیام، عصبی دندان میسابم و دوطرف سَرم را میفشارم:
- منو نصیحت نکن، بَدم میاد.
یزدان برو بابایی، نثارم میکند و من بیتوجه به او عصبی و با گامهای بلند اتاق را ترک میکنم.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...به اویی که حرفش را خورده نگاه میکنم. دو دل است و نامطمعن.
- چی خودخواهیه اهورا؟
چشم میبندد، چند نفس عمیق میکشد و اهسته با باز کردن چشمهایش خیره نگاهم میکند:
- که ازت بخوام پیشم بمونی؟
خب، در این وضعیت حتی اگر بیرونم هم میکرد، تَنهایش نمیگذاشتم.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...را به خاطر پیدا کردن یک باند اسلحهفروش از دست داد.
- بیا بریم بالا، نمیتونم اینجا بمونم.
اوارگی صدایش، قلبم را جمع میکند. تکیه دَستم را، به پشتی میدَهم و به سختی روی پاهای بیجانم میایستم. حتی توان راه رفتن هم ندارم، داغش شیرهی جانم را ربوده بود.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...بیهوا باز و بسته میشود. ماهور است؛ رفیق روزهای سختم، خفته در خون، در اغوش تنها کسش فرو رفته. به یقهام چنگ میاندازم و انگار تازه میفهمم چه بر سَرم امده. از ته دلم زجه میزنم و یقه چاک میدَهم. اسمش را صدا میزنم و به صورتم چنگ میاندازم.
- ماهور.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...که کنجکاو و مشتاق به عکس خیره است، میاندازم. حامی اهسته دست ابتین رو رها میکنه و کنارم میشینه. خیره به سنگ قبر پدرم میشه و اهسته و ارام زمزمه میکنه:
- یعنی قصهی ما اینجا تموم شد؟
با شنیدن صدای فریاد اهورا، رنگ از رخم میرود و اهسته لَب میزنم:
- هنوز نه.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...