...میشیم، در فرصتهای اینده.
اهورا هم به نشان تایید سری تکان میدهد و با یزدان هم خداحافظی میکند. حامی، به طرف من می اید. کنار یزدان میایستد و بیتوجه به نگاه یزدان و ماهور، دست مرا بین انگشتهای قوی مردانهاش میگذارد. گرمای دستهایش، دردم را تسکین میدهد.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...از این زیباتر بود؟ باید، یک عاشق باشید، عاشقی که برای معشوق خود خیلی کم است، ان موقع شاید حال مرا دَرک کنید. مَنی که باید تا مرز مرگ میرفتم تا این سخن را از زبان حامی میشنیدم. او دوستم دارد و همین یک لالایی کوتاه، برای یک عمر خواب شیرین و ابدی، بس است.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...روی زمین مینشیند و با احتیاط تَنم را در اغوش میکشد. سَرم، درون سینِهاش فرو میرود و گریههایم، بینفس به او پناه میاورد. عطرش را، به اعماق ریهام میفرستم و تمام تلاشم را برای فراموش کردن یک روز گذشته میکنم. او امده، او هست... .
Silencer=صدا خفه کن
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...قابل شمارش نیست و هیچ امیدی به این زندگی کوفتی ندارم. دست میاندازد چادرم را بکشد، میخواهم با ته ماندههای جانم چادر را نگه دارم که سبب کشیده شدنم روی سیمان و باز شدن زخم صورتم میشود. فریادم، توام با گریه و جیغ به هوا میرود و پر التماس هانی را صدا میزنم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...را به سیمان سَرد کف سیلو میچسبانم و دیگر هیچ کنترلی روی اشکهایم ندارم، عملاً تمام جانم از چشمهایم میرود.
- اخه اینجوری که نمیشه، میخوام ببینم اگه موقعی که اون بلا سَر منم میاومد تو اتاق بود، همین کارا رو میکرد.
کاش میمردم، کاش میمردم و نمیشنیدم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...همچین کاری نمیکند، حامی... .
- تَن عریون بیجونتو، تو رودخونه انداختن؟
او میگوید؛ اما حال بَدش دامن مرا میگیرد. جیغ میکشم و با گریه التماس میکنم:
- تمومش کن!
انگار مغز بخت برگشتهام خوب میداند که تمام این بلاها در مراتبی بدتر قرار است به سَرش بیاید.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...میسابم و کلافه شقیقهام را میفشارم:
- یاس نیست، از دیروز عصر غیب شده.
نگرانی را، به وضوح در صورتش میبینم. اخمهایش در هم میرود و سرش را به سرم نزدیکتر میکند:
- به بچهها خبر ندادی یه سَر بزنن؟
سَرم را به نشانهی " نه" بالا میاندازم و عصبی چشم میبندم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...به من نمیدهد. دستی از پشت مرا چفت میکند و ان حیوانی که مقابلم قرار گرفته، ماده بیهوشی را زیر بینیام میگیرد. شمارش معکوس اغاز میشود و من، با تجربهتر از این حرفها بودم که امید واهی برای رهایی به خودم بدهم.
هزار و چهار، هزار و سه، هزار و دو، هزار و... .
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...های اویزان به جفتمان نگاه میکند:
- دعوا تردین؟
لبخند بیحالی میزنم و دستی به سَرش میکشم:
- نه مامان قشنگم، غذاتو بخور.
خب، ان اوایل حامی انقدر حساس نبود، نمیدانم این خوب است یا بَد؛ اما خب، از بعضی حساس شدنها دل ادم میگیرد، مگر نمیتواند مثل ادم بگوید؟
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...عیشش را تیش کردند. حرصی به پیشانی میکوبد:
- من خودم نتیجه شب شنبهم، کی گفته نمیشه؟
میخندم و به طرف آبتین میروم و اغوشم را برایش باز میکنم که با دو جیغ میکشد و پر ذوق خودش را درون اغوشم میاندازد. موهای نرمش را می*ب*و*سم و به طرف آشپزخانه میروم.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان