Usage for hash tag: آخرین_شبگیر

ساعت تک رمان

  1. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_هفتاد‌و‌چهار #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی خورشید به سرعت میان آن حال و هوای گرفته پرید و تعارف زد: - قهوه‌هاتون سرد شد. گرشا با تشکری کوتاه، فنجانش را برداشت و من هم به اجبار غصه‌ها را کناری فرستادم و برای از بین بردن تلخی صدایم، با خنده پرسیدم: - گرشا یادته می‌گفتی دلت برای بستنی‌های...
  2. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_هفتاد‌و‌سه #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی - آوش چیزی نمیگه؟ ظرف میوه را روی میز قرار دادم و با حفظ همان لبخند ژکوندی که از ابتدای آمدنم به خانه روی ل*ب‌هایم نشسته بود، به عقب چرخیدم. یکی از ساحلی‌های ضخیمش را به تن کرده بود و به روی موهای کم‌پشت و خوش حالتش شال بافتی انداخته بود. نفسی چاق...
  3. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_هفتاد‌و‌دو #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی - خانم کرامت! به سمت منشی جوانی که به جای ریاحی مشغول شده بود، چرخیدم و سوالی ابرویی بالا انداختم که لبخندزنان از پشت میزش جلو‌آمد و گلدان سفالی زیبای درون دستش را مقابلم گرفت. - اینو برای شما اوردن. گلدان را به دست گرفتم و‌ متعجب به گل‌های...
  4. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_هفتاد‌و‌یک #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی نگاه خیره‌ام را به نیم‌رخ بی‌معنی آوش دادم و بی‌توجه به صداهای اعتراض‌آمیز و صورت مبهوت خانم ریاحی، ل*ب زدم: - نظر شما چیه مهندس؟ با سوالم، د*ه*ان همه بسته و سکوت مطلقی از سمت مدیران ارشد بر فضا حکم‌فرما شد. نگاه سردش را از پوشه‌ی خالی مقابلش گرفت و...
  5. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_هفتاد #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی ل*ب‌هایش بی‌صدا نامم را ادا کردند و به من فرصتی برای چیدن کلمات در کنار هم دادند. دست دیگرش به مددم شتافت و همین که قصد هدیه دادن آغوشی دیگر کرد، سری به طرفین تکان دادم و مخالفت کردم: - نه. بذار بگم. بذار بگم که بیشتر از این درد نکشم. حتی اگه منو نبخشی،...
  6. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_شصت‌و‌نهم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی لبخند کمرنگی جای اخم‌های از سر حسادت زنانه‌ام را گرفت و با شرم پاسخ دادم: - اندازمه... نتونستم از هیکلم مراقبت کنم. نگاه کاوشگر سوزانش را بی‌تعارف به سمتم سوق داد که ل*ب گزیدم و به سرعت ایستادم و لباس‌ها را از دستش آزاد کردم. با گفتن: «میرم اتاقت»...
  7. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_شصت‌و‌هشتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی - اِ! اومدی؟ متوجه نشدم. لبخندی به سمتش روانه کردم و شرمسار از وضعیت کثیف و‌ غیرقابل تحملم ل*ب زدم: - متأسفم‌. سینی را برداشت و حینی که در کنار محتویات دیگر میز بزرگ درون سالن قرار می‌داد پرسید: - برای چی؟ تنم را با احتیاط به جزیره تکیه داده و...
  8. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_شصت‌و‌هفتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی سری به نشانه‌ی «بله» تکان دادم که به سرعت به سمتم خم شد و مُهری گرم و ل*ذت‌بخش را به روی موهایم نشاند و به همان سرعت، من مبهوت را تنها گذاشت. چشمانم به دنبالش دویدند و قلبم به کوبش طاقت‌فرسایی رسید که دنگ دنگ در سرم کوبید و تمام تنم را با خود هم‌آوا...
  9. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_شصت‌و‌ششم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی به ل*ب‌های جمع شده‌اش خنده‌ای کردم و ل*ب زدم: - همیشه شکمو‌ بودی. به سمتم ‌چرخید و چشمکی‌حواله‌ام کرد. - هنوزم‌ هستم. - پس یادم باشه یه‌بار دعوتت کنم تا خورشید بازم برامون بستنی درست کنه. چشم درشت کرد و‌ با کمال میل پاسخ داد: - البته! خوشحال از یادآوری...
  10. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_شصت‌و‌پنجم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی با صدای بسیار بلند گ*از دادن موتور، به سرعت برخاستم و به سمت پنجره قدم ‌تند کردم. پرده را کنار زدم و به موتور آوشی چشم‌ دوختم که به سرعت از ویلا بیرون زد و درها پشت سرش بسته شدند. با این عجله کجا می‌رفت؟ از دیشب تا به الان حتی یک‌بار هم دیگر به...
بالا