#پست_پنجاهوسوم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
ابروهایش به روی چشمان خوشرنگش سایه شدند و ل*بهایش بیشتر از قبل به هم فشار آوردند.
- مثلاً چی؟
پرسید و گر*دن سیخ کرد. نگاهی میان اجزای صورتش به گردش در آوردم و ل*ب زدم:
- تو، ناراحت و عصبی هستی. خیلی!
فشاری که به روی فکش ایجاد میکرد، صورتم را در هم...