Usage for hash tag: آخرین_شبگیر

ساعت تک رمان

  1. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_پنجاه‌و‌چهارم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی دستی به زیر چشم‌های بی‌حال و نسبتاً سرخم کشیدم. سیاهی که گمان می‌کردم از ریختن ریمل یا مداد چشمم باشد، با یادآوری نخوابیدن چند شبانه‌روزه‌ام به حقیقتی تلخ تبدیل شد. انگشتم را به روی گودی تیره‌ کشیدم و آه دردناکم را با عقب کشیدن و ‌دور شدن از...
  2. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_پنجاه‌و‌سوم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی ابروهایش به روی چشمان خوش‌رنگش سایه شدند و ل*ب‌هایش بیشتر از قبل به هم فشار آوردند. - مثلاً چی؟ پرسید و گر*دن سیخ کرد. نگاهی میان اجزای صورتش به گردش در آوردم و ل*ب زدم: - تو، ناراحت و عصبی هستی. خیلی! فشاری که به روی فکش ایجاد می‌کرد، صورتم را در هم...
  3. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_پنجاه‌و‌دوم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی با شنیدن صدای آشنای آقای ایزدی پله‌ها را سریع‌تر پایین رفتم و همین که به سالن رسیدم، او را پوشیده در کت‌ و‌شلواری مشکی و کیف به دست، مقابل در ورودی مشاهده کردم. خورشید اورکتش را به رخت‌آویز کنار در آویزان کرد و با دست سالن را نشانش داد. -...
  4. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_پنجاه‌و‌یکم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی هین بلندی کشیدم و بی‌طاقت از تخت پایین پریدم که پای راستم میان پتو گیر کرد و با جیغ خفیفی نقش بر زمین شدم. «رستا» گفتن هول زده‌اش را بی‌جواب گذاشتم و بی توجه به زانوهای فرود آمده در موکت پرزدار اتاق، سر بلند کردم و ناباور زمزمه کردم: - چی میگی؟...
  5. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_پنجاه #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی *فصل پنجم* چشمان ‌درشتش را ریز کرد و با ناراحتی ل*ب برچید که به سرعت خودم را جلوتر کشیدم و گوشی را پایین‌تر آوردم. لبخندی به سمتش روانه کردم و با آرام‌ترین و قانع کننده‌ترین لحن گفتم: - قول میدم زودی تموم شه عزیزم. گوشه‌ی ل*ب صورتی‌اش را از میان...
  6. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_چهل‌و‌نهم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی صدایم درمانده‌تر و بغضم‌بزرگ‌تر شد. - پس کی وقتشه؟ چرا من رو بازی دادی؟ می‌فهمی وقتی اون حرف‌ها رو‌ ازت شنیدم چه ضربه‌ی سختی خوردم؟ مشتش را باز کرد و با کلافگی به روی صورتش کشید و نالید: - چرا متوجه نیستی میگم ‌الان زمانش نیست؟ و با عصبانیت از جای...
  7. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_چهل‌و‌هشتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی از خیالات خامش، عصبی‌تر شدم و غریدم: - برو‌ کنار ع*و*ضی! در مورد من چه فکری کردی؟ من به هم‌ج*ن*س خودم خیانت نمی‌کنم. لبخندش به سرعت کنار رفت و ابروهای پهنش در هم شدند. چشم ریز کرد و با صدای زمخت شده‌اش تشر زد: - درست حرف بزن رستا! بهت گفتم باید حرف...
  8. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_چهل‌و‌هفتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی دروغ که شاخ و دم نداشت. داشت؟ چه‌طور این دروغ را سر هم کرده بود و من نفهمیده بودم را ماندم. از بعد از قصه‌ی رستوران آن‌قدر درگیر شدم و خودم را نهیب زدم تا سراغش نروم که به کل قصه‌ی آن رسوایی را از یاد بردم. با تکان خوردن بازویم، به اجبار پلک‌هایم را...
  9. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_چهل‌و‌ششم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی لفظ شوهر که از میان لرزش صدایم بلند شد، نفهمیدم چه شد که برقی چند ولتی از صورتم گذشت و مزه‌ی تلخ خون در دهانم پیچید. دستم را روی دهانم گذاشتم و مبهوت از پشت‌دستی سنگینش با آن انگشترهای نگین قرمز بزرگش، به سمتش چرخیدم. گویی کیلو کیلو فلفل چیلی در دهانش...
  10. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_چهل‌و‌پنجم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی *فلاش بک* گوش‌هایم را محکم‌تر میان دستانم گرفتم و هق‌هقم را بلندتر سر دادم. صدای عصبی و فریاد مامان هنوز هم از بیرون از اتاق می‌آمد و ناله و نفرین‌هایش دلم‌ را می‌سوزاند. من چه‌ گناهی داشتم؟ چه‌ گناهی داشتم که گرشا همسرم بود و پدر همسرم، پدرم را...
بالا