Usage for hash tag: آخرین_شبگیر

ساعت تک رمان

  1. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_سی‌و‌چهارم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی چشم باز کردم و به سمتش چرخیدم. گوشه‌ی ل*بم‌ را از میان دندان تیزم‌ بیرون کشیدم‌ و با صورتی در هم‌ و ‌ناراحت گفتم: - ما قرار داشتیم هانی! قرار بود بعد از آخرین امتحانم بریم کافه‌ی مرصاد. هر روزم ‌یادآوری می‌کرد. می‌دونی که‌ گرشا عادت به بدقولی نداره...
  2. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_سی‌و‌سوم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی دستان مشت شده‌ام را روی میز چوبی قرار دادم و سر جلو ‌کشیدم تا صدایم را واضح‌تر بشنود و آبرویمان بر باد نرود. - با هر چی! می‌گی چه غلطی بکنم؟ بابام می‌گه حق نداری خونه‌ی شوهرت بمونی، گرشا می‌گه تو پدرت رو بیشتر از من دوست داری. می‌گی من چه‌کار کنم؟...
  3. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_سی‌و‌دوم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی به سرعت میان کلامش پریدم و با بغض ناله کردم: - من خطایی مرتکب نشدم آوش. فقط‌، فقط نخواستم راحت زندگی کنن. ر*ق*ص میان ابروهایش بیشتر شد و تُن صدایش سنگین: - بچه نشو! با این‌جور مظلوم‌نمایی هم خودت رو‌ تبرئه نکن که عصبی می‌شم. قرار بود همه‌چیو بسپاری به...
  4. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_سی‌و‌یکم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی «فصل چهارم» تا به حال سقوط را تجربه نکرده بودم و گمان نمی‌کردم این حالِ غریب من، معنای همان سقوط را داشت یا مرگ؟ چندین‌بار دیگر فیلم را در اینستاگرام مشاهده کردم و به صورت برزخی آوش که منتظر پاسخی از جانب من بود، خیره ماندم؛ اما کلامی از میان ل*ب‌های...
  5. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_سی #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی لبخندی که روی ل*ب‌هایم خالکوبی شد، آن‌قدر واقعی و شیرین بود که صورت او هم از اخم زدوده شد و سرخی صورتش نمایان گشت. قدم‌هایش را دنبال کردم ‌تا این که مقابل گرشا قرار گرفت و برای تسط بیشتر بر نگاه کنکاش‌گرش، ابرویی بالا انداخت و با لحنی عجیب و‌ خواستنی او را...
  6. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_بیست‌و‌نهم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی زن موجود عجیبی‌ست، مثلاً امروز که مردی را صاحب شش دانگ قلبش می‌داند، می‌تواند در کمتر از یک‌صدم ثانیه او را منفورترین و پست‌ترین بشر روی کره‌ی خاکی به‌نامد. یا بالعکس! برای مردی که تا دقایقی پیش فریادگونه او را ع*و*ضی و...
  7. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_بیست‌و‌هشتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی ابروهایم بیشتر بهم نزدیک ‌شدند و رعشه‌ی عصبی که بر اندامم چیره شده بود را نادیده گرفتم و از میان دندان‌های کلید شده‌ام گفتم: - چیه؟ دیگه چیه؟ می‌خوایی بگی برم؟ مطمئن باش وقتی کارام تموم بشه، یه جوری می‌رم که دیگه یادت نیاد روزی زنی رو دوست داشتی که...
  8. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_بیست‌و‌هفتم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی دستانم را تخت س*ی*نه‌ی ستبرش کوبیدم و فاصله‌ام با صورتش را به کم‌ترین حد ممکن رساندم تا صدای غرشم واضح‌تر به گوشش برسد: - بازم با اون ایزدی کفتار پیر چه نقشه‌ای ریختی؟ کور خوندی آقای رستگار! کور خوندی اگه فکر می‌کنی که من بازم ‌خامت میشم. - چی...
  9. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_بیست‌و‌ششم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی کلافه و ‌عصبی گوشی را روی مبل پرت کردم و موهای بی‌نوایم‌ را میان انگشتان یاغی‌ام کشیدم. آن‌قدر صحبتم با ایزدی اعصابم را خدشه‌دار کرده بود که نفهمیدم با چه خشم‌و‌خروشی خود را به خانه رساندم و خورشید بی‌نوا را زابه‌راه کردم. خورشیدی که با هول و‌ولا و...
  10. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_بیست‌و‌پنجم #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی ابروهای مژده و‌ مرصاد که بالا رفت، به سرعت کیف را در میان انگشتانم کشیدم؛ اما دیر شد برای شوخی‌های عجیب این مرد: - بدون من سفر کردی عزیزم؟ تو که می‌دونی چه‌قدر برام سخته سوار اون هواپیمای کوفتی نشم و نیام توی آغوشت! لعنتی! تف به ذات کسی که به او...
بالا