#پست_شصتوسوم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
لبخند عجیبش را کش داد و گ*ردنش را به سمت راست چرخاند و چشمان عجیبترش را در صورتم به گردش در آورد. مقابل چشمانم ایست کرد و ل*ب زد:
- هفت ساله دارم تحقیق میکنم رستا. هفت سال! درسته بابا رو هیچوقت ندیدم؛ اما نمیتونستم از خونش بگذرم. من همهی واقعیت...