Usage for hash tag: آخرین_شبگیر

ساعت تک رمان

  1. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_صد‌و‌چهار #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی ب*وسه‌اش بر روی موهایم آزاد شده از زیر شال بافتم تایید مثبتی شد بر گفته‌ام. آ*غ*و*ش برادر، همان آ*غ*و*ش پدر است در ابعاد کمتر و عطری متفاوت. همان امنیت و همان احساس را به تو القا می‌کند؛ اما هرچه کنی باز هم آ*غ*و*ش پدر گرم‌تر، معطرتر و معجزه‌گرتر است؛ اما...
  2. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_صد‌و‌سه #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی بار دیگر میان دو کتفم را نوازش کرد و پرسید: - بهتری عزیزم؟ چشمان نمناکم را به صورتش دادم که نگرانی از تمام اجزایش می‌بارید؛ اما با دل شکسته‌ام چه‌ می‌کردم که دیگر این مرد را باور نمی‌کرد؟ بدون منتظر ماندن برای جوابم، لیوان آب قند را مقابل ل*ب‌هایم قرار...
  3. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_صد‌و‌دو #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی - نه! آخه مامان نمیاد‌. - خورشید کنار مامان هست. - من که از خدامه! استیکر خنده فرستاد که لبخندی زدم و با نوشتن اوکی از صفحه چت خارج شدم. وارد صفحه‌ی آوش شدم که با دیدن آنلاین بودنش به سرعت تایپ کردم: - سلام. در چه حالی؟ کمی طول کشید تا پاسخ داد: - سلام...
  4. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_صد‌و‌یک #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی - صدای خوبی داره، نه؟ لبخندی به گفته‌اش زدم و خیره به جذابیت عمو و برادر‌زادگی آن‌ دو، گرشایی که پشت سرم کمین کرده بود را مخاطب قرار دادم: - از بچگی همینجور بود. یادته بابام همش کتاب‌ شعراش رو می‌داد آرشا براش بخونه؟ می‌گفت صدای این بچه نابه، خاصه...
  5. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_صد #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی هوف کلافه‌ی دیگری سر داد و موهای درون دستش را با باز کردن مشتش روی زمین رها و فاصله‌مان را کمتر کرد و با آن هیبت پوشیده در پالتوی سیاه، به روی صورتم تاریکی را نقاشی کرد. - می‌خواستم بترسونمت. چه می‌دونم! گفتم شاید این‌جوری دست برداری از این کارات و یکمم به...
  6. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_نود‌و‌نه #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی تلو تلو خوران و حیران همانند کسی که دلخوشی‌هایش را به یک‌باره از او گرفته باشند، به سمت پله‌ها قدم برداشتم و صفت زیبای «مادر» را نالیدم؛ اما او رفته بود و از خود گردوخاکی عظیم بر پا گذاشته بود. - رستا جان! اولین قطره‌ی اشک که روی گونه‌ام چکید، بقیه...
  7. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_نود‌و‌هشت #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی و به سرعت گرمایش را با خود برد و نگاهم را به دنبال‌ خود کشاند‌. از اتاق بیرون شد و در را پشت سرش بست. دستی به موهای عرق کرده‌ام کشیدم و چشمانم را پایین کشیدم. هرجای تنم از خود ردی گذاشته بود و مطمئناً این ک*بودی‌ها تا مدت‌ها می‌ماندند. خودم را بالاتر...
  8. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_نود‌و‌هفت #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی خندید و به سرعت رفع اتهام کرد. - من فقط برنامه‌ی تمرینی رو براشون می‌چینم و به مربی‌هاشون میدم. وگرنه توی این کشور و البته عرف جامعه این اجازه رو به من نمیده که بتونم باشگاه میکس و‌ مختلط راه بندازم عزیزم‌. چشم غره‌ای به نیم‌رخ درگیر رانندگی‌اش...
  9. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_نود‌و‌شش #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی و چشمانم را بالا کشیدم و با نگاهی به سان گربه، به صورت رنگ گرفته‌اش خیره شدم. دستش را بالا آورد و گرمای ل*ذت‌بخشش را بی‌تعارف مهمان گونه‌ام کرد و شصتش را به نوازش، امر داد. ناخواسته صورتم را به سمت انگشتانش سوق دادم و به معنای واقعی پو*ست و گوشتم را با...
  10. MAHTA☽︎

    کامل شده رمان آخرین شبگیر| مهدیه سیف‌الهی کاربر انجمن تک‌رمان

    #پست_نود‌و‌پنج #آخرین_شبگیر #مهدیه_سیف‌الهی لرزش ل*ب‌هایم را با گزیدن‌شان کنترل کردم و حین بالا کشیدن بینی‌ام سری به نشانه‌ی مثبت تکان دادم. با پشت انگشتش، خیسی گونه‌هایم را گرفت و کلمات مرگبار و داغش را به زیر گوشم ردیف کرد: - حضور تو و روشنا توی زندگیم از معجزات خداست و من برای معجزه‌ی خدا،...
بالا