حرفش رو ادامه نداد؛ اما با دیدن دستی که سمت یقهی لباسم میبرد، بیوقفه شروع به جیغ زدن کردم. پسرها خودشون رو وحشیانه تکون میدادن و داد میزدن، آدرینا جیغ میکشید و فحش میداد؛ ولی من همزمان که جیغ میزدم نگاهم توی نگاه هایکا بود. میخواستم قبل از مرگم برای آخرین بار در حالی که هنوز پاکم نگاهش کنم.
لباسم پاره میشد و دستی سعی در تصرف من داشت؛ اما تلاش میکردم اجازه ندم و نگاهم هنوز قفل نگاه بیقرار هایکا بود. یعنی شانسی داشتم؟
دستش به یک آن از حرکت ایستاد. صاف ایستاد و درحالی که میخندید گفت:
_ دیدی؟ من میتونم به راحتی به هدفم برسم؛ اما از شانس تو من آدمی هستم که به حس دوطرفه اعتقاد دارم، یعنی دوست دارم تو با میل خودت باهام همکاری کنی؛ اما اگر رام من نشی، به زور هدفم رو بهت تحمیل میکنم. پس بهت اجازه میدم چند ساعت فکر کنی و تصمیم درست رو بگیری.
تا دهن باز کردم و خواستم یه جواب م*حکم بهش بدم که نگاهم به نگاه هایکا خورد. چشمک ریزی بهم زد و چشمهاش رو به نشونهی تایید روی هم گذاشت. منظورش رو فهمیدم و رو به نورایی گفتم:
_ باشه، فکر میکنم.
نورایی سرش رو به نشونهی رضایت تکون داد و کنار مهاجر رفت که مثل مجسمه، بیحرکت همراه یاشین ایستاده بودن. کنار هم ایستادن و مهاجر رو به هایکا کرد و گفت:
_ اون اواخر با راژور به مشکل خورده بودیم، ما رو تهدید میکرد که به همه میگه چند سال قبل چه اتفاقی افتاده. از شانسش ما نمیتونستیم بکشیمش؛ چون اگه کسی بو میبرد ما همکارمون رو کشتیم وجه و اعتبارمون از بین میرفت. روهان رو فرستادیم تا دوره بیوفته و ببینه کی از راژور کینه داره و میخواد بکشدش تا هم روهان کمکش کنه و هم ما از شر راژور خلاص شیم. اون روهان ع*و*ضی گفت یکی رو پیدا کرده که خشمش جوریه که میتونه توی یه چشم به هم زدن راژور رو بکشه؛ اما زرنگی کرد و نگفت تو کی هستی. خلاصه که آمار لحظه به لحظهت رو به ما میداد و ما همچنان نمیدونستیم تو کی هستی. زمانی که به راژور حمله کردی با تیر زدیش؛ اما نکشتیش و زمانی که ما بهش رسیدیم فقط یه جمله رو گفت. کارن تهرانیالاصل وچشمهای آبی.
نفسی گرفت و ادامه داد:
_ میدونی، راستش زنده میموند؛ اما خودمون کشتیمش و دوره انداختیم که توی حمله کشته شده؛ ولی این دفعه میدونستیم خیانت قراره از کجا آب بخوره. راستش اصلا فکر نمیکردم که تو باشی؛ چون همش فکر میکردم توی اون پرورشگاه کوفتی خودت رو کشتی؛ ولی زمانی که اسم پدرت و رنگ چشمهای کوفتیت رو کنار هم گذاشتم، دو ریالیم افتاد که توی سختجون هنوز زندهای و روهان میخواسته با کمک تو ما رو هم از میون برداره؛ اما زمانی که برای داشتن آیسل باهاش مخالفت کردی تازه کنار ما اومد و با فکر به این که با هالو طرفه ادعا کرد که تازه فهمیده که تو کی هستی و از ما کمک خواست تا تو رو بکشه، ما هم به معنای واقعی توی دهن شیر فرستادیمش. متاسفانه نمرد؛ اما وقتی دختر مورد علاقهت رو سر خود دزدید ما کنار کشیدیم؛ چون میدونستیم تو با گروهت میریزی توی خونهش تا انتقام بگیری و همینطور هم شد. دیگه ما هم نقشه کشیدیم تا بتونیم همتون رو با هم به دام بندازیم. یکم وقفه ایجاد شد؛ اما برای اینکه دراماتیک بشه، توی روز مهم عقدتون دزدیدیمتون.
همگی سکوت کرده بودیم و سر تا پای وجودمون گوش شده بود و گوش میکردیم. بعد از اتمام حرفش خواستن از اتاق بیرون برن که مهاجر برگشت و باخنده گفت:
_ ببینم خانوادهت هنوز فکر میکنن که قید انتقام از روهان رو زدی؟ ببینم میدونن که یه روز خونهی آراد رفتی و در حد مرگ روهان رو زدی، جوری که دو دستش و دو پاش شکسته؟ میدونن؟!
و بعد از اتمام حرفش از اتاق بیرون زد. به معنای واقعی، هیچ کدوممون ذرهای تعجب نکرده بودیم؛ چون میدونستیم سراغش میره. اصلا از همون اولش هم معلوم بود که هایکا تا وقتی که نفس من و آشوب بالا بیاد و روی پا بشیم منتظر میمونه و بعد انتقامش رو میگیره.
لباسم پاره میشد و دستی سعی در تصرف من داشت؛ اما تلاش میکردم اجازه ندم و نگاهم هنوز قفل نگاه بیقرار هایکا بود. یعنی شانسی داشتم؟
دستش به یک آن از حرکت ایستاد. صاف ایستاد و درحالی که میخندید گفت:
_ دیدی؟ من میتونم به راحتی به هدفم برسم؛ اما از شانس تو من آدمی هستم که به حس دوطرفه اعتقاد دارم، یعنی دوست دارم تو با میل خودت باهام همکاری کنی؛ اما اگر رام من نشی، به زور هدفم رو بهت تحمیل میکنم. پس بهت اجازه میدم چند ساعت فکر کنی و تصمیم درست رو بگیری.
تا دهن باز کردم و خواستم یه جواب م*حکم بهش بدم که نگاهم به نگاه هایکا خورد. چشمک ریزی بهم زد و چشمهاش رو به نشونهی تایید روی هم گذاشت. منظورش رو فهمیدم و رو به نورایی گفتم:
_ باشه، فکر میکنم.
نورایی سرش رو به نشونهی رضایت تکون داد و کنار مهاجر رفت که مثل مجسمه، بیحرکت همراه یاشین ایستاده بودن. کنار هم ایستادن و مهاجر رو به هایکا کرد و گفت:
_ اون اواخر با راژور به مشکل خورده بودیم، ما رو تهدید میکرد که به همه میگه چند سال قبل چه اتفاقی افتاده. از شانسش ما نمیتونستیم بکشیمش؛ چون اگه کسی بو میبرد ما همکارمون رو کشتیم وجه و اعتبارمون از بین میرفت. روهان رو فرستادیم تا دوره بیوفته و ببینه کی از راژور کینه داره و میخواد بکشدش تا هم روهان کمکش کنه و هم ما از شر راژور خلاص شیم. اون روهان ع*و*ضی گفت یکی رو پیدا کرده که خشمش جوریه که میتونه توی یه چشم به هم زدن راژور رو بکشه؛ اما زرنگی کرد و نگفت تو کی هستی. خلاصه که آمار لحظه به لحظهت رو به ما میداد و ما همچنان نمیدونستیم تو کی هستی. زمانی که به راژور حمله کردی با تیر زدیش؛ اما نکشتیش و زمانی که ما بهش رسیدیم فقط یه جمله رو گفت. کارن تهرانیالاصل وچشمهای آبی.
نفسی گرفت و ادامه داد:
_ میدونی، راستش زنده میموند؛ اما خودمون کشتیمش و دوره انداختیم که توی حمله کشته شده؛ ولی این دفعه میدونستیم خیانت قراره از کجا آب بخوره. راستش اصلا فکر نمیکردم که تو باشی؛ چون همش فکر میکردم توی اون پرورشگاه کوفتی خودت رو کشتی؛ ولی زمانی که اسم پدرت و رنگ چشمهای کوفتیت رو کنار هم گذاشتم، دو ریالیم افتاد که توی سختجون هنوز زندهای و روهان میخواسته با کمک تو ما رو هم از میون برداره؛ اما زمانی که برای داشتن آیسل باهاش مخالفت کردی تازه کنار ما اومد و با فکر به این که با هالو طرفه ادعا کرد که تازه فهمیده که تو کی هستی و از ما کمک خواست تا تو رو بکشه، ما هم به معنای واقعی توی دهن شیر فرستادیمش. متاسفانه نمرد؛ اما وقتی دختر مورد علاقهت رو سر خود دزدید ما کنار کشیدیم؛ چون میدونستیم تو با گروهت میریزی توی خونهش تا انتقام بگیری و همینطور هم شد. دیگه ما هم نقشه کشیدیم تا بتونیم همتون رو با هم به دام بندازیم. یکم وقفه ایجاد شد؛ اما برای اینکه دراماتیک بشه، توی روز مهم عقدتون دزدیدیمتون.
همگی سکوت کرده بودیم و سر تا پای وجودمون گوش شده بود و گوش میکردیم. بعد از اتمام حرفش خواستن از اتاق بیرون برن که مهاجر برگشت و باخنده گفت:
_ ببینم خانوادهت هنوز فکر میکنن که قید انتقام از روهان رو زدی؟ ببینم میدونن که یه روز خونهی آراد رفتی و در حد مرگ روهان رو زدی، جوری که دو دستش و دو پاش شکسته؟ میدونن؟!
و بعد از اتمام حرفش از اتاق بیرون زد. به معنای واقعی، هیچ کدوممون ذرهای تعجب نکرده بودیم؛ چون میدونستیم سراغش میره. اصلا از همون اولش هم معلوم بود که هایکا تا وقتی که نفس من و آشوب بالا بیاد و روی پا بشیم منتظر میمونه و بعد انتقامش رو میگیره.
آخرین ویرایش توسط مدیر: