با صدای آهستهای گفت:
- میگن چندهفته پیش یه بچه اونو دیده، چشمت روز بد نبینه، د*اغ بچه رو به دل مادر پدره گذاشته، تمام تنشو تیربارون کرده بودن.
فریدون از روی آن صندلی پلاستیکی بلند شد. حس میکرد اگر یکدقیقهی دیگر بنشیند، صندلی خورد و خاکشیر میشود. دستهای مردانهاش را در جیبشلوارش گذاشت با خودش گفت « چرا اینقدر دوپهلو حرف میزنه! خب یهکلمه بگو کجاست!»
به چشمهای آغشته به خون سیروس نگاه کرد. حس خوبی نداشت. گویی آن چشمها یکفریبی دارند؛ انگار حتی جایی که ایستاده، نقطهای از یکبازی است. تکانی به سرش داد و روی کارش تمرکز کرد.
- خب رابطش کیه؟ رابط نداره. همچین کسایی یحتمل یه زیردستای رابطی دارن.
سیروس زوم چشمهای فریدون شد. آن خطعمیق به آن چشمهای زیبا نمیآمد. حتی آن زن کنار دستش هم به او نمیآمد. حروف کلماتش را کشید:
- میخوای بدونی رابطش کیه؟
فریدون مانند افرادی که به آب رسیدهاند یک قدم جلو آمد و سریع گفت:
- آره، رابطش کیه؟
منحوستر از لبخند بیپروای سیروس در عمرش ندیده بود. صدای جیغگوشخراش آیرال، بند دلش را پاره کرد. خواست برگردد که یکشئ سنگین بر سرش فرود آمد و نفسش بند آمد، دنیا دور سرش میگشت و «آیرال» گفتنش در نطفه خفه شد.
***
سرش تیر میکشید. گویی سیخداغی در سرش فرو میبرند و بیرون میآورند. روی یکسطح نرم خوابیده بود. مگر او بر موکتهای نم خورده زمین نخوره بود؟ دست و پاهایش، حتی جسمش سِر شده بودند.
- فریدون!
صدای خستهی مهرداد گوشش را نوازش کرد. مهرداد یارقدیمی و رفیقجینگ او!
- جانم قربان؟
تنها چیزی که میتوانست و جرات میکرد بر زبان بیاورد. اتاقسفیدی که در آن بود را زیر نظر گرفت. همهچیز اتاق سفید بود. سرش را به طرف راست گرداند که صدای مهرداد بلند شد.
- به خودت زیاد فشار نیار فریدون، سرت بانداژ شده. خوبه توی ساعت آیرال شنود و ردیاب کار گذاشتیم!
دستی به سرش کشید. حتی دستکشیدن روی سرش درد را به مغز استخوانش میکشاند.
- آیرال چیشد؟
چشمهایش سو نداشت. همهچیز را یکدقیقه در هالهای از مه میدید دقیقهای دیگر شفاف. نفسش آغشته به ا*ل*ک*ل و بتادین بود. مهرداد از جایش بلند شد و به سمتش رفت. چشمهایش سو نداشت. هنوز سنگینی آن چوب را روی سرش حس میکرد. حالتش بین حالت خواب و بیداری بود.
نمیدانست مهرداد را در خواب میبیند یا اینکه آن همه گندکاری و آن ضربه یکخواب! هر چه که بود شرمنده بود و نمیتوانست به چهرهی درهم آشفتهی دوست چندین سالهاش نگاه کند. به سرم وصل شده به دست فریدون نگاه کرد و گفت:
- آیرال خوبه! اون رو با بیهوشی استنشاقی بیهوش کردن.
- مهرداد، من... .
مهرداد دودکمهی اول پیراهن سرمهایرنگش را باز کرد. سر و گ*ردنش سرخ بودند. نفسهایش طوفانی بود و حرفزدن را از او صلب کرد.
- هیچی نگو فریدون. مرد حسابی تو چرا ایندفعه گند زدی به همهچی؟ من از پشت سیستم تعجب کردم! فریدون به ولای علی بخوای از زیر کار در بری، کلامون بدجور میره تو هم! واقعا اولینبارت بود همچین ماموریتی رو انجام میدی؟ من پشت سیستم تعجب میکردم از کارات و حرفات برادر من! واقعا... .
- مهرداد!
- میگن چندهفته پیش یه بچه اونو دیده، چشمت روز بد نبینه، د*اغ بچه رو به دل مادر پدره گذاشته، تمام تنشو تیربارون کرده بودن.
فریدون از روی آن صندلی پلاستیکی بلند شد. حس میکرد اگر یکدقیقهی دیگر بنشیند، صندلی خورد و خاکشیر میشود. دستهای مردانهاش را در جیبشلوارش گذاشت با خودش گفت « چرا اینقدر دوپهلو حرف میزنه! خب یهکلمه بگو کجاست!»
به چشمهای آغشته به خون سیروس نگاه کرد. حس خوبی نداشت. گویی آن چشمها یکفریبی دارند؛ انگار حتی جایی که ایستاده، نقطهای از یکبازی است. تکانی به سرش داد و روی کارش تمرکز کرد.
- خب رابطش کیه؟ رابط نداره. همچین کسایی یحتمل یه زیردستای رابطی دارن.
سیروس زوم چشمهای فریدون شد. آن خطعمیق به آن چشمهای زیبا نمیآمد. حتی آن زن کنار دستش هم به او نمیآمد. حروف کلماتش را کشید:
- میخوای بدونی رابطش کیه؟
فریدون مانند افرادی که به آب رسیدهاند یک قدم جلو آمد و سریع گفت:
- آره، رابطش کیه؟
منحوستر از لبخند بیپروای سیروس در عمرش ندیده بود. صدای جیغگوشخراش آیرال، بند دلش را پاره کرد. خواست برگردد که یکشئ سنگین بر سرش فرود آمد و نفسش بند آمد، دنیا دور سرش میگشت و «آیرال» گفتنش در نطفه خفه شد.
***
سرش تیر میکشید. گویی سیخداغی در سرش فرو میبرند و بیرون میآورند. روی یکسطح نرم خوابیده بود. مگر او بر موکتهای نم خورده زمین نخوره بود؟ دست و پاهایش، حتی جسمش سِر شده بودند.
- فریدون!
صدای خستهی مهرداد گوشش را نوازش کرد. مهرداد یارقدیمی و رفیقجینگ او!
- جانم قربان؟
تنها چیزی که میتوانست و جرات میکرد بر زبان بیاورد. اتاقسفیدی که در آن بود را زیر نظر گرفت. همهچیز اتاق سفید بود. سرش را به طرف راست گرداند که صدای مهرداد بلند شد.
- به خودت زیاد فشار نیار فریدون، سرت بانداژ شده. خوبه توی ساعت آیرال شنود و ردیاب کار گذاشتیم!
دستی به سرش کشید. حتی دستکشیدن روی سرش درد را به مغز استخوانش میکشاند.
- آیرال چیشد؟
چشمهایش سو نداشت. همهچیز را یکدقیقه در هالهای از مه میدید دقیقهای دیگر شفاف. نفسش آغشته به ا*ل*ک*ل و بتادین بود. مهرداد از جایش بلند شد و به سمتش رفت. چشمهایش سو نداشت. هنوز سنگینی آن چوب را روی سرش حس میکرد. حالتش بین حالت خواب و بیداری بود.
نمیدانست مهرداد را در خواب میبیند یا اینکه آن همه گندکاری و آن ضربه یکخواب! هر چه که بود شرمنده بود و نمیتوانست به چهرهی درهم آشفتهی دوست چندین سالهاش نگاه کند. به سرم وصل شده به دست فریدون نگاه کرد و گفت:
- آیرال خوبه! اون رو با بیهوشی استنشاقی بیهوش کردن.
- مهرداد، من... .
مهرداد دودکمهی اول پیراهن سرمهایرنگش را باز کرد. سر و گ*ردنش سرخ بودند. نفسهایش طوفانی بود و حرفزدن را از او صلب کرد.
- هیچی نگو فریدون. مرد حسابی تو چرا ایندفعه گند زدی به همهچی؟ من از پشت سیستم تعجب کردم! فریدون به ولای علی بخوای از زیر کار در بری، کلامون بدجور میره تو هم! واقعا اولینبارت بود همچین ماموریتی رو انجام میدی؟ من پشت سیستم تعجب میکردم از کارات و حرفات برادر من! واقعا... .
- مهرداد!
آخرین ویرایش توسط مدیر: