Lunika✧
مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- سلام رفقای تک رمانی! با سومین قسمت از مصاحبه با کارکترهای رمانهای در حال تایپ انجمن برگشتیم (نیشخند) مهمان این قسمت کسی نیست جز ساوان شاهی!
- خب ساوان عزیز؛ خوشحالم که سومین مصاحبه رو با تو دارم، ممنون که قبول کردی در کنار ما باشی.
+ سلام، ممنون از دعوتت مانیکا. فقط یه کاری کن تهش داستان نشه واسم (خنده)
- سعیم رو میکنم! خب، چطوره بریم سراغ سوالات و وقت رو بیشتر از این هدر ندیم؟
+ موافقم، منم باید برم به کارام برسم.
خب، میشنوم دختر جون.
- اوه! (خنده) برای اولین سوال میخوام ازت بپرسم که حس و نظرت درمورد بلوچها چیه؟ اصلا باهاشون برخوردی داشتی؟
+ چه سوالی! (خنده) خب، وفاداری بیش از حد به قوم و قبیلهشون رو دوست دارم اما تندرویشون رو نه! ده سالی میشه زاهدانم، با اکثر باندای قاچاق سوخت واسه رد کردن ج*ن*سها به اون ور، در ارتباطم.
- امیدوارم که پلیسها نریزن اینجا! (چشمک) خیلی خب، به نظرت منفیترین کاری که تا حالا کردی، چی بوده؟!
+زاهدان واسه امثال من قرق شده، از لحاظ پلیس خیالت راحت (خندهی کج). من رو هیچ کاری لقب منفی نمیزنم. معیار و ارزشهای کارای من رو کسی تعیین نمیکنه، هرکاری کردم لابد دلیلی براش داشتم!
- انتظار همچین جوابی رو داشتم (خنده) خب حداقل میتونی به ما بگی که از کدوم کارت پشیمونی؟
+ خیلی سمجی دختر! ( مکث) میتونم سیگار بکشم؟
- اجازه میدم به سوال جواب ندی! (نیشخند) بهم بگو ساوان؛ تا به حال شده به یه زندگی عادی و بدون دردسر فکر کنی؟
+ چرا که نه!
- واقعاً دوست داری که ترسناک به نظر برسی؟ فکر نکنم مائده زیاد از این روحیه سلطهگرات خوشش بیاد!
+ ( نگاه عمیق حین روشن کردن سیگار) امیدوارم ناراحت نشی ولی شما زنها رو فقط با زور میشه عاقل نگهداشت! لااقل واسه اون ز*ب*وننفهم اینجوری حکم میکنه.
- ( قهقهه ) تو از اون دسته مردهایی هستی که فکر میکنن میتونن مالک مطلق زنها باشن! خیلی دلم میخواد بدونم که چی باعث شده به این نتیجه برسی؟ منظورم درمورد مائدهست.
+ ( خنده کج و کام از سیگار) خیلی سادهست، همین قهقههی تو! باور کن دخترها همیشه عاشق آدم بدهی داستان میشن؛ مخصوصاً توی سن مائده.
- اوه! میخوای بگی برای عاشق کردن یه دختر، خودت رو تبدیل کردی به یه شیطان منفور؟ جالب شد!
- میتونی هرجور که خواستی برداشت کنی. ( نگاه عمیق) ولی شاید بتونی به این سوالم جواب بدی؛ چقدر از رفتارهای الانت تحت تاثیر گذشتته؟!
- ناک ناک! اجازه بده که این صندلی د*اغ رو با خودت ادامه بدیم. ساوان شاهی، نمیخوام درموردت خیلی بیرحم باشم اما با وجود حرفهایی که زدی، واجب شد تا بپرسم که با این گارد منفی، چه چیزی توی مائده تو رو جذب کرده؟
+ قرار نیست این مصاحبه به گوشش برسه درسته؟ ( کام از سیگار)
- ( شانه بالا انداختن ) اصلاً شاید همین دور و بر باشه!
+ ( خنده معنیدار) باور کن این به نفع هیچکدوممون تموم نمیشه! مائده شاه کلید من واسه رسیدن به خواستههامه. قرار نیست هیچجوره از دستش بدم.
- ( پوزخند ) خب، فرصت پرسش بعدی رو ازم گرفتی. در هر صورت، تو اگه به عقب برگردی برای رسیدن به خواستههات، باز هم مائده رو میاری توی بازیت؛ درسته؟
+ من واسه رسیدن به خواستههام، هرکاری میکنم.
- دلم میخواد که بگم این یه ویژگی فوقالعاده است! خیلی خب، قبل از خداحافظی یه جمله به مخاطبهات بگو.
+ ممنون که قبل دعوا تمومش کردی! ( پوزخند) امیدوارم بچهها هیچوقت من رو با تصورات خودشون قضاوت نکنن.
- (خنده) اهمیتی نداره. به هرحال، ممنونم از حضورت. خب دوستان تکرمانی من، به پایان این مصاحبه رسیدیم. مطمئنم که شما هم مثل من، از این برنامه ل*ذت بردید. شما از همین حالا میتونید سوالاتتون رو برای مصاحبه از شخصیتهای رمان میقات از .zeynab. عزیز، توی خصوصی ارسال کنید. همیشه پر انرژی و شاد بمونید، خدانگهدار!
- خب ساوان عزیز؛ خوشحالم که سومین مصاحبه رو با تو دارم، ممنون که قبول کردی در کنار ما باشی.
+ سلام، ممنون از دعوتت مانیکا. فقط یه کاری کن تهش داستان نشه واسم (خنده)
- سعیم رو میکنم! خب، چطوره بریم سراغ سوالات و وقت رو بیشتر از این هدر ندیم؟
+ موافقم، منم باید برم به کارام برسم.
خب، میشنوم دختر جون.
- اوه! (خنده) برای اولین سوال میخوام ازت بپرسم که حس و نظرت درمورد بلوچها چیه؟ اصلا باهاشون برخوردی داشتی؟
+ چه سوالی! (خنده) خب، وفاداری بیش از حد به قوم و قبیلهشون رو دوست دارم اما تندرویشون رو نه! ده سالی میشه زاهدانم، با اکثر باندای قاچاق سوخت واسه رد کردن ج*ن*سها به اون ور، در ارتباطم.
- امیدوارم که پلیسها نریزن اینجا! (چشمک) خیلی خب، به نظرت منفیترین کاری که تا حالا کردی، چی بوده؟!
+زاهدان واسه امثال من قرق شده، از لحاظ پلیس خیالت راحت (خندهی کج). من رو هیچ کاری لقب منفی نمیزنم. معیار و ارزشهای کارای من رو کسی تعیین نمیکنه، هرکاری کردم لابد دلیلی براش داشتم!
- انتظار همچین جوابی رو داشتم (خنده) خب حداقل میتونی به ما بگی که از کدوم کارت پشیمونی؟
+ خیلی سمجی دختر! ( مکث) میتونم سیگار بکشم؟
- اجازه میدم به سوال جواب ندی! (نیشخند) بهم بگو ساوان؛ تا به حال شده به یه زندگی عادی و بدون دردسر فکر کنی؟
+ چرا که نه!
- واقعاً دوست داری که ترسناک به نظر برسی؟ فکر نکنم مائده زیاد از این روحیه سلطهگرات خوشش بیاد!
+ ( نگاه عمیق حین روشن کردن سیگار) امیدوارم ناراحت نشی ولی شما زنها رو فقط با زور میشه عاقل نگهداشت! لااقل واسه اون ز*ب*وننفهم اینجوری حکم میکنه.
- ( قهقهه ) تو از اون دسته مردهایی هستی که فکر میکنن میتونن مالک مطلق زنها باشن! خیلی دلم میخواد بدونم که چی باعث شده به این نتیجه برسی؟ منظورم درمورد مائدهست.
+ ( خنده کج و کام از سیگار) خیلی سادهست، همین قهقههی تو! باور کن دخترها همیشه عاشق آدم بدهی داستان میشن؛ مخصوصاً توی سن مائده.
- اوه! میخوای بگی برای عاشق کردن یه دختر، خودت رو تبدیل کردی به یه شیطان منفور؟ جالب شد!
- میتونی هرجور که خواستی برداشت کنی. ( نگاه عمیق) ولی شاید بتونی به این سوالم جواب بدی؛ چقدر از رفتارهای الانت تحت تاثیر گذشتته؟!
- ناک ناک! اجازه بده که این صندلی د*اغ رو با خودت ادامه بدیم. ساوان شاهی، نمیخوام درموردت خیلی بیرحم باشم اما با وجود حرفهایی که زدی، واجب شد تا بپرسم که با این گارد منفی، چه چیزی توی مائده تو رو جذب کرده؟
+ قرار نیست این مصاحبه به گوشش برسه درسته؟ ( کام از سیگار)
- ( شانه بالا انداختن ) اصلاً شاید همین دور و بر باشه!
+ ( خنده معنیدار) باور کن این به نفع هیچکدوممون تموم نمیشه! مائده شاه کلید من واسه رسیدن به خواستههامه. قرار نیست هیچجوره از دستش بدم.
- ( پوزخند ) خب، فرصت پرسش بعدی رو ازم گرفتی. در هر صورت، تو اگه به عقب برگردی برای رسیدن به خواستههات، باز هم مائده رو میاری توی بازیت؛ درسته؟
+ من واسه رسیدن به خواستههام، هرکاری میکنم.
- دلم میخواد که بگم این یه ویژگی فوقالعاده است! خیلی خب، قبل از خداحافظی یه جمله به مخاطبهات بگو.
+ ممنون که قبل دعوا تمومش کردی! ( پوزخند) امیدوارم بچهها هیچوقت من رو با تصورات خودشون قضاوت نکنن.
- (خنده) اهمیتی نداره. به هرحال، ممنونم از حضورت. خب دوستان تکرمانی من، به پایان این مصاحبه رسیدیم. مطمئنم که شما هم مثل من، از این برنامه ل*ذت بردید. شما از همین حالا میتونید سوالاتتون رو برای مصاحبه از شخصیتهای رمان میقات از .zeynab. عزیز، توی خصوصی ارسال کنید. همیشه پر انرژی و شاد بمونید، خدانگهدار!
آخرین ویرایش توسط مدیر: