کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان س*ی*نه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
س*ی*نه ام :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم
کد:
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان س*ی*نه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
س*ی*نه ام :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن
پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
کد:
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن
پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که ش*ه*و*ت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم: ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
کد:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که ش*ه*و*ت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم: ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو … برو … بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمین … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و ش*ر*اب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غ*و*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پو*ست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کد:
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غ*و*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پو*ست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غ*و*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پو*ست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کد:
کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غ*و*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پو*ست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
من که بیدار شدم,این همه فریاد نزن!
توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن!میخوانم!
من از امروز,مسلمانِ مسلمان,باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران,باشد!
هر چه گفتی تو قبول است,فقط راضی باش
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش
کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!
حَجَر از حافظه ها پاک شده…می فهمی؟؟
پسرت صاحب ادراک شده ,می فهمی؟
به خدا حق,همه ی آنچه تو می گویی نیست!
پدرم!حضرت حق آنکه تو می جویی نیست!
پدرم! ما همه در ظاهر دین بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم
غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباس علی نان شده امروز پدر!
دین نگفته ست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن از گریه کنان شام بگیر!
شش دهه هر شب و هر روز سرش را کندند
در خفا آآه! به ریش همه مان می خندند!
بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به اینقدر عزاداری طولانی نیست
علی از قوت جهان لقمه ی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت نهانی برداشت
جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ای دوست؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟؟
مال مردم خوری و گر*دن کج پیش خدا؟؟
در سرا با پری و توی حرم با مولا؟؟
کرکسان که به شکم بارگی عادت کردند
گرگها نیز به خونخوارگی عادت کردند!
مومن واقعی آنست که الگو باشد
آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد
هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیر وادی شدن ای دوست! به سال و سن نیست!
دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست!
دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟
دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟
دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟
دین نگفته ست ببر آبروی مومن را
دین نوشته است بخر آبروی مومن را
به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان!همه در غیر خدا غرق شدیم
دل خوشی مان همه این است:مسلمان هستیم
فخر داریم که:ما پیرو قرآن هستیم
ما مسلمان دروغیم!… مسلمان فریب!
همه ی دغدغه مان این شده: گندم؟ یاسیب؟…
هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده ی این مذهب خورد!
آب راکد بشود، قطع و یقین می گندد!
غرب یکدست به دینداری مان می خندد!
در نمازت “خم ابروی نگار” آوردی!
با عبادات چنین, گند به بار آوردی!
هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!
چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!
پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد ” و لا الضااااااالین” را!
کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم
چشم را وا بکن ای دوست! جوانمرد علی ست!
چاه می داد گواهی: پدر درد علی ست…
سعی میکرد حقوق همه یکسان باشد
سعی میکرد که هر لحظه مسلمان باشد
ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟
دست بردار! علی بر سر بیت المال است!
او نمی خواست که دین بی در و پیکر باشد
دست باید بکشد گرچه برادر باشد!
روزها سوخت درآن داغی نخلستانها
مرد کار است علی… گوش کنید انسانها!
او دلیری ست که بیش از همه انسان بوده
او امیری ست که بابای یتیمان بوده
آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سالها شیعه ی او بودم و نشناختمش
کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم…
فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر:
“ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر…”
آن چنان آلودهست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرم
مثل این است که از پنجرهای
تک درختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان مینگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در
برهوت آگاهی؟
بگذار
که فراموش کنم.
کد:
آن چنان آلودهست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرم
مثل این است که از پنجرهای
تک درختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان مینگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در
برهوت آگاهی؟
بگذار
که فراموش کنم.