دلنوشته دل‌نوشته‌ی ((ناقوسِ زمان)) نوشته‌ی حسینعلی، کاربر تک‌رمان

[حسینعلی]

پارت بیستم
تُنِ صدایِ چرخشِ سریعِ هزاران عقربه، آن‌چنان نویزی در مغزم ایجاد کرده بود که نَوسان شدیداللَرزَش، مانندِ زلزله‌ای ویرانگر، بافت نرمِ آن را حلاجی کرده بود.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیستم

تُنِ صدایِ چرخشِ سریعِ هزاران عقربه، آن‌چنان نویزی در مغزم ایجاد کرده بود که نَوسان شدیداللَرزَش، مانندِ زلزله‌ای ویرانگر، بافت نرمِ آن را حلاجی کرده بود.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و یکم
عذابی سخت، با قفل شدن و بازایستادنِ تَنم، به کیفر آن همه میدان‌تازی‌ها، از برای نَفسَم.
عذابی که با هر لحظه سریع‌تر شدن چرخش‌های عقربه‌ها، بیشتر و بیشتر میشد.
آن‌قدر بیشتر که مانندِ سیاه‌چاله‌ی عذابی، درحالِ مکیدنِ من، به مرکزِ خودش بود!
و این عذاب؛ هدیه‌ی شومِ ختمِ دوران، برای من بود؛ ناقوسِ مرگ!
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و یکم

عذابی سخت، با قفل شدن و بازایستادنِ تَنم، به کیفر آن همه میدان‌تازی‌ها، از برای نَفسَم.

عذابی که با هر لحظه سریع‌تر شدن چرخش‌های عقربه‌ها، بیشتر و بیشتر میشد.

آن‌قدر بیشتر که مانندِ سیاه‌چاله‌ی عذابی، درحالِ مکیدنِ من، به مرکزِ خودش بود!

و این عذاب؛ هدیه‌ی شومِ ختمِ دوران، برای من بود؛ ناقوسِ مرگ!

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و دوم
بر خلاف تهی بودنم از اراده، لبریز از وحشت و ناامیدی بودم. وحشت از اینکه حتی اراده نداشتم، در عینِ ناتوانی‌ام برای مقاوت، لااقل با فریادی، استرسم را تخلیه کنم.
فریاد که جای خود داشت. از ترس نمی‌توانستم، کوچک‌ترین حالتی، حتی به ل*ب‌هایم دهم.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و دوم

بر خلاف تهی بودنم از اراده، لبریز از وحشت و ناامیدی بودم. وحشت از اینکه حتی اراده نداشتم، در عینِ ناتوانی‌ام برای مقاوت، لااقل با فریادی، استرسم را تخلیه کنم.

فریاد که جای خود داشت. از ترس نمی‌توانستم، کوچک‌ترین حالتی، حتی به ل*ب‌هایم دهم.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و سوم
مادامی که با چشم‌هائی از حدقه بیرون زده، خیره به هیبتِ وهم‌آلودِ سیاه‌چاله‌ی اعمالم بودم، اجزاءِ صورتِ کبودِ خودم را نیز، از روبرو می‌دیدم که به‌جز چشم‌های از حدقه بیرون زده‌ام، به طرز ترسناک و وحشت‌زده‌ای، هر کدام عادی، سرِ جای خودشان بودند.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و سوم

مادامی که با چشم‌هائی از حدقه بیرون زده، خیره به هیبتِ وهم‌آلودِ سیاه‌چاله‌ی اعمالم بودم، اجزاءِ صورتِ کبودِ خودم را نیز، از روبرو می‌دیدم که به‌جز چشم‌های از حدقه بیرون زده‌ام، به طرز ترسناک و وحشت‌زده‌ای، هر کدام عادی، سرِ جای خود، یخ زده بودند.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و چهارم
علی‌ایُ‌حال، هرچه که بود، دیگر داشت تمام می‌شد. اتمامی از برای شروعی هولناک! اتمام یکه‌تازی‌ها در عرصه‌ی جنایات؛ و شروعِ حصری در بندِ مکافات.
و به این همه وحشت؛ احضار کنندگانی خوف‌انگیز که از داخل سیاه‌چال؛ به همتِ بدرقه‌ی بی‌ادبانه‌ی جماداتِ وراءم؛ مرا به چشیدنِ عذابی سخت دعوت می‌کردند، اضافه شده بودند.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و چهارم

علی‌ایُ‌حال، هرچه که بود، دیگر داشت تمام می‌شد. اتمامی از برای شروعی هولناک! اتمام یکه‌تازی‌ها در عرصه‌ی جنایات؛ و شروعِ حصری در بندِ مکافات.
و به این همه وحشت؛ احضار کنندگانی خوف‌انگیز که از داخل سیاه‌چال؛ به همتِ بدرقه‌ی بی‌ادبانه‌ی جماداتِ وراءم؛ مرا به چشیدنِ عذابی سخت دعوت می‌کردند، اضافه شده بودند.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و پنجم
و دیگر تمام.
ساعتِ عمرم، آن‌چنان ناجوانمردانه برای مَکیدنِ من به قعرِ عذابش داشت زور می‌زد، که از خشم، گوئی در حالِ انفجار بود.
چهره‌ی کبودم، هم‌چنان از وحشت قفل کرده بود و با همان وحشت، آرام‌آرام، بدنم تحتِ تاثیرِ گرانشِ مرکزیِ آن سیاه‌چاله‌ی نفرین شده، در حالِ تمایل به کامِ مرگ و عذاب بود که ناگهان... .
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و پنجم

و دیگر تمام.

ساعتِ عمرم، آن‌چنان ناجوانمردانه برای مَکیدنِ من به قعرِ عذابش داشت زور می‌زد، که از خشم، گوئی در حالِ انفجار بود.

چهره‌ی کبودم، هم‌چنان از وحشت قفل کرده بود و با همان وحشت، آرام‌آرام، بدنم تحتِ تاثیرِ گرانشِ مرکزیِ آن سیاه‌چاله‌ی نفرین شده، در حالِ تمایل به کامِ مرگ و عذاب بود که ناگهان... .

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و ششم
ناگهان بوئی آمد! و نوائی شنیده شد!
تَک نوائی لطیف، در بین آن همه اَصواتِ اَنکر!
تک نوائی که بوی امید می‌داد.
تک نوائی که در عین نِحافت و ظرافتش، از بین آن همه عربده کشی‌های ناقوس و ویزویزهای نویزمانندِ عقربه‌ها و هیاهوی جمادات و شیاطینِ داخلِ ساعت، به وضوح، به گوش میرسد.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و ششم

ناگهان بوئی آمد! و نوائی شنیده شد!

تَک نوائی لطیف، در بین آن همه اَصواتِ اَنکر!

تک نوائی که بوی امید می‌داد.

تک نوائی که در عین نِحافت و ظرافتش، از بین آن همه عربده کشی‌های ناقوس و ویزویزهای نویزمانندِ عقربه‌ها و هیاهوی جمادات و شیاطینِ داخلِ ساعت، به وضوح، به گوش میرسد.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و هفتم
تیک،... تاک،... تیک،... تاک،...
نمی‌دانم آن ریتمِ آرامِ امّید، از کجا ساطع می‌شد. اما ناگاه مابینِ عقربه‌های سیاهِ آن سیاه‌چالِ ظلمانی؛ چشمم به سرخیِ ثانیه شماری نحیف، از ج*ن*سِ عشق افتاد!
ثانیه شماری متین و استوار، که بی‌توجه به استرسِ آن هزاران عقربه‌ی عذاب؛ یک تنه داشت، نبضِ ریتمِ کلِّ فضا را در دست می‌گرفت!
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و هفتم

تیک،... تاک،... تیک،... تاک،...

نمی‌دانم آن ریتمِ آرامِ امّید، از کجا ساطع می‌شد. اما ناگاه مابینِ عقربه‌های سیاهِ آن سیاه‌چالِ ظلمانی؛ چشمم به سرخیِ ثانیه شماری نحیف، از ج*ن*سِ عشق افتاد!

ثانیه شماری متین و استوار، که بی‌توجه به استرسِ آن هزاران عقربه‌ی عذاب؛ یک تنه داشت، نبضِ ریتمِ کلِّ زمان را در دست می‌گرفت!

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و هشتم
آن چه بود؟ یا که بود؟
هر چه که بود، با وجودش؛ مادامی که با چشم‌هائی از حدقه بیرون‌زده، در حالِ کشیده شدن به قعرِ عذاب بودم؛ صح*نه‌صح*نه‌های سیاهِ اعمالم را، داشت به رنگِ سرخی از عشق، بَدل می‌کرد.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و هشتم

آن چه بود؟ یا که بود؟

هر چه که بود، با وجودش؛ مادامی که با چشم‌هائی از حدقه بیرون‌زده، در حالِ کشیده شدن به قعرِ عذاب بودم؛ صح*نه‌صح*نه‌های سیاهِ اعمالم را، داشت به رنگِ سرخی از عشق، بَدل می‌کرد.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[حسینعلی]

پارت بیست و نهم
رنگِ سرخی از عشق که با ریتمِ منظم تیک‌تاکش، یک تنه داشت، بساط رجزخوانی لشکری هرج و مرج طلب از سیاهی‌ها را برمی‌چید!
ریتم سرخی از عشق، که علی‌رغم سیاهی دیدن‌های مداومَش از من؛ بسانِ هوری مهربان، بر تاریکی بختم می‌تابید و داشت از آن ظلمت، رهایم می‌کرد.
نوری از عشق که به‌سانِ شعله‌ی شمعی، خود می‌سوخت و مرا می‌ساخت.
***

متن مخفی: متن مخفی مخصوص کپیست

پارت بیست و نهم

رنگِ سرخی از عشق که با ریتمِ منظم تیک‌تاکش، یک تنه داشت، بساط رجزخوانی لشکری هرج و مرج طلب از سیاهی‌ها را برمی‌چید!

ریتم سرخی از عشق، که علی‌رغم سیاهی دیدن‌های مداومَش از من؛ بسانِ هوری مهربان، بر تاریکی بختم می‌تابید و داشت از آن ظلمت، رهایم می‌کرد.

نوری از عشق که به‌سانِ شعله‌ی شمعی، خود می‌سوخت و مرا می‌ساخت.

***

#ناقوس_زمان
#حسینعلی
#انجمن_تک_رمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان