Richette
معاونت کل سایت
پرسنل مدیریت
معاونت کل سایت
حفاظت انجمن
مدیریت تالار
ناظر انجمن
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کاربر فعال انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-12-15
- نوشتهها
- 1,312
- لایکها
- 8,293
- امتیازها
- 100
- کیف پول من
- 295,364
- Points
- 1,696
- سطح
-
- حرفهای
با سپاس از نقد گرانبهای شما دوست عزیزعرض ادب.
کسی که خودشو در معرض نقدی قرار میده، مثلِ کسی میمونه که مثلا برای رفعِ عیب و ایرادات و یا زوایدی، به آرایشگاه مراجعه میکنه. پس بعد از اون، خوشحال از این زدودنها، آراسته و سبُکبال به مسیرش ادامه میده.
البته بنده که در حد انتقاد از مهارتِ استادی چون شما نیستم. بلکه در حدِّ یک نظر و یا اختلاف سلیقه؛ مواردی رو عرض میکنم.
***
نام دلنوشتهتون، ترکیبی زیبا و خوشآهنگ، مرکب از فریاد (که با دلنوشتهی پُر از گلایهتون، همخونی داره) و لیلی (که با در نظر گرفتن شخصیت و شان اجماعیش، که فکر کنم آدم منزوی و تنهائی هم نبود، با روندِ این دلنوشته همخونی نداره) هست. اما در کل، نامی رویا گونه به نظر میرسه.
***
در مقدمه؛ شخصی را به یکباره، و فقط در نیم بند وارد ماجرا کردید که، دیگر ردی از او تا پایان قصه به چشم نخورد! (شخصی که اگر غمگین شود، با او صبحانه میخورید و گپ میزنید)
البته در همین پارت کوتاه، بخوبی توانستید تراژیک بودنِ ماجرا رو، دولُپی به خوردِ مخاطب دهید.
***
در شمارهی ۲؛ موعدِ ذکر شده، اَبتَر و مبهم است. این ابهام، جائی در روندِ ماجرا و یا نهایتا در پایان، باید تبیین میشد. (موعد بیست و یکم اسفند که فرمودید، پایان کارِ زمستان است!)
و اینکه تمام تقصیرِ تنهائیهایتان را، گر*دن خانهای در دورترین نقطهی شهر انداختید که با حصارهائی سر به فلک کشیده، غیر قابلِ فرار است.
حال اینکه در این ماجرا؛ شخص، گرفتار و محبوس در تنهائیهای نَفسِ خود است، نه گرفتار و محصور در آن خانه! (دلیلم اینکه، اگر غیر قابل فرار است، چرا آن شخص، در نیمِ بیشتر ماجرا در خیابان است و در آنجا هم احساس تنهائی دارد؟)
***
شماره ۴ خوب بود، اما شماره ۵ ، به واسطهی فریادِ سقوطِ برگها و جیرجیرکِ مرگمُردهی لولای در؛ عالی بود.
***
در ادامه، روند خوب بود و به لطفِ اِعراب گذاریِ بهموقع و بهکارگیریِ علائمِ نگارشیِ بجا؛ سهولت و آسایش در راحت خوندن و متعاقباً، درکِ صحیحِ مطالب، موج میزد.
***
پاشیدن خونِ شاخهی شاتوت روی دیوار هم جالب بود. البته اگر سیلیهای سنگینِ باد رو، ظالمانهتر بر تنِ نحیف و مظلومِ اون شاخه نشون میدادید، بهنظرم جالبتر میشد.
***
شمارههای ۱۵ و ۱۶ جالب بودند. اما علیرغم ابهامِ شمارهی ۱۸ ، شماره ۱۷ خیلی جالب و عالی بود.
***
انشاءللّه، لحظه به لحظه زدودهتر و سبُکیالتر و سبُکبالترین باشید.
سعی میکنم به نکاتی که فرمودید، نهایت توجه رو داشته باشم
مثل همیشه بهم لطف داری زهرای قشنگمدلنوشته ها خیلی با احساس و قشنگن
حدیثه توی نوشتن عاشقانه استعداد فوق العاده ای داره احساساتش زیاده
و همچنین توی جنایی نوشتن
خوشحالم که سعادت خوندن نوشته هاشو دارم
عبارت سنگ گور خودم هستم فوق العاده بود🫠
ممنونم ازت