Rover
معاونت کل سایت
پرسنل مدیریت
معاونت کل سایت
مدیریت تالار
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کاربر فعال انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
با سپاس از نقد گرانبهای شما دوست عزیزعرض ادب.
کسی که خودشو در معرض نقدی قرار میده، مثلِ کسی میمونه که مثلا برای رفعِ عیب و ایرادات و یا زوایدی، به آرایشگاه مراجعه میکنه. پس بعد از اون، خوشحال از این زدودنها، آراسته و سبُکبال به مسیرش ادامه میده.
البته بنده که در حد انتقاد از مهارتِ استادی چون شما نیستم. بلکه در حدِّ یک نظر و یا اختلاف سلیقه؛ مواردی رو عرض میکنم.
***
نام دلنوشتهتون، ترکیبی زیبا و خوشآهنگ، مرکب از فریاد (که با دلنوشتهی پُر از گلایهتون، همخونی داره) و لیلی (که با در نظر گرفتن شخصیت و شان اجماعیش، که فکر کنم آدم منزوی و تنهائی هم نبود، با روندِ این دلنوشته همخونی نداره) هست. اما در کل، نامی رویا گونه به نظر میرسه.
***
در مقدمه؛ شخصی را به یکباره، و فقط در نیم بند وارد ماجرا کردید که، دیگر ردی از او تا پایان قصه به چشم نخورد! (شخصی که اگر غمگین شود، با او صبحانه میخورید و گپ میزنید)
البته در همین پارت کوتاه، بخوبی توانستید تراژیک بودنِ ماجرا رو، دولُپی به خوردِ مخاطب دهید.
***
در شمارهی ۲؛ موعدِ ذکر شده، اَبتَر و مبهم است. این ابهام، جائی در روندِ ماجرا و یا نهایتا در پایان، باید تبیین میشد. (موعد بیست و یکم اسفند که فرمودید، پایان کارِ زمستان است!)
و اینکه تمام تقصیرِ تنهائیهایتان را، گر*دن خانهای در دورترین نقطهی شهر انداختید که با حصارهائی سر به فلک کشیده، غیر قابلِ فرار است.
حال اینکه در این ماجرا؛ شخص، گرفتار و محبوس در تنهائیهای نَفسِ خود است، نه گرفتار و محصور در آن خانه! (دلیلم اینکه، اگر غیر قابل فرار است، چرا آن شخص، در نیمِ بیشتر ماجرا در خیابان است و در آنجا هم احساس تنهائی دارد؟)
***
شماره ۴ خوب بود، اما شماره ۵ ، به واسطهی فریادِ سقوطِ برگها و جیرجیرکِ مرگمُردهی لولای در؛ عالی بود.
***
در ادامه، روند خوب بود و به لطفِ اِعراب گذاریِ بهموقع و بهکارگیریِ علائمِ نگارشیِ بجا؛ سهولت و آسایش در راحت خوندن و متعاقباً، درکِ صحیحِ مطالب، موج میزد.
***
پاشیدن خونِ شاخهی شاتوت روی دیوار هم جالب بود. البته اگر سیلیهای سنگینِ باد رو، ظالمانهتر بر تنِ نحیف و مظلومِ اون شاخه نشون میدادید، بهنظرم جالبتر میشد.
***
شمارههای ۱۵ و ۱۶ جالب بودند. اما علیرغم ابهامِ شمارهی ۱۸ ، شماره ۱۷ خیلی جالب و عالی بود.
***
انشاءللّه، لحظه به لحظه زدودهتر و سبُکیالتر و سبُکبالترین باشید.
سعی میکنم به نکاتی که فرمودید، نهایت توجه رو داشته باشم
مثل همیشه بهم لطف داری زهرای قشنگمدلنوشته ها خیلی با احساس و قشنگن
حدیثه توی نوشتن عاشقانه استعداد فوق العاده ای داره احساساتش زیاده
و همچنین توی جنایی نوشتن
خوشحالم که سعادت خوندن نوشته هاشو دارم
عبارت سنگ گور خودم هستم فوق العاده بود🫠
ممنونم ازت