Paryzad
منتقد ادبی انجمن
دلنویس انجمن
منتقد انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تکرمان
#پارت۳۷
خودکارم رو توی دستم جابهجا کردم و خواستم کلمهی بعدی رو بنویسم که صدای ویبرهی گوشیم از توی کیفم بلند شد. منم که اصلاً انتظارشو نداشتم، تو همون حالت نوشتن خشکم زد و مثل بز زل زدم به معلم.
بهزاد هول زده یه نگاه به معلم، یه نگاه به من کرد و شروع کرد به سرفه کردن. راوی هم که جلوی ما نشسته بود، با بلند شدن صدای ویبره، همراه با بِزی وحشیانه شروع به سرفه کرد.
هنوز تو بهر اتفاق افتاده بودم که با لگد محکم بهزاد به خودم آومدم و سریع دست تو کیف برم و خاموشش کردم. تو رو خدا شانسو ببینا؛ تا دیروز برام پیام تبلیغاتیم نمیاومد، حتی یکی پیدا نمیشد بهم فحش بده! حالا معلوم نیست از کدوم قبری یهویی یکی کرمش گرفته زنگ بزنه.
زنگ تفریح رو که زدن، نامحسوس گوشی رو از تو کیفم در آوردم و به اسم شخص کرمو نگاه کردم. با دیدن اسم بازیگر مشنگ اخمام توی هم رفت. عجب کلیدیهها!
پیام میسکالش رو حذف کردم و با تعجب پیام پنج دقیقه پیشش رو باز کردم.
_ وقت کردی زنگ بزن.
وا همین؟ بیشعور نکرد یه سلام بده؛ یه جوری دستوری تایپ کرده که انگار من نوکر باباشم پدرسگ. به جان خودم الان زنگ بزنم بهش میگه چکم یه جا پاس نشده بیا برو برام شرخری. والا.
از در مدرسه که زدم بیرون، تندی گوشیم رو در آوردم و شمارشو گرفتم.
_ الو بفرمایید؟
_ سلام، جانم.
هول شده من و منی کرد و گفت :
_ وا دختر؛ جانم یعنی چی؟ حد خودت رو بدون. ای بابا.
_ وای عجب خنگی هستی تو! بابا دارم میگم جانم، یعنی جان هستم... مای نِیم ایز جان. همون کسی که زد با ماشین زیرت کرد.
با این حرف من، نفس راحتی کشید و بازدمش رو فوت کرد.
_ خب بابا از اول بگو اون دختر روانیای دیگه... قلبم اومد تو حلقم.
بیحوصله وسط خیابون وایسادم و به دیوار تکیه زدم.
_ خب حالا به جای صغرا کبرا بگو باز باید برم یقیهی کدوم مادر مُرده رو بچسبم تا شاهزاده راحت بخوابن.
_ بچه یکم ادب داشته باش، میدونی من چند سال ازت بزرگترم؟
بیخیال دستی به مقنعم کشیدم و گفتم:
_ آره بابا، کمکمش الان صد و بیست سالو داری.... حالا میگی چیکار داشتی یا قطع کنم؟
_ خواستم بگم ماشینتو درست کردم، اگه میتونی امروز بیا ببرش.
شنگول تکیهام رو از دیوار گرفتم.
_ جانِ جان؟ حاجی به مولا نوکرتم... آدرس بده جنگی خودمو میرسونم.
خندهی بلندی کرد و گفت :
_ باشه الان آدرسو میفرستم. فعلاً!
#رمان_جان
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
خودکارم رو توی دستم جابهجا کردم و خواستم کلمهی بعدی رو بنویسم که صدای ویبرهی گوشیم از توی کیفم بلند شد. منم که اصلاً انتظارشو نداشتم، تو همون حالت نوشتن خشکم زد و مثل بز زل زدم به معلم.
بهزاد هول زده یه نگاه به معلم، یه نگاه به من کرد و شروع کرد به سرفه کردن. راوی هم که جلوی ما نشسته بود، با بلند شدن صدای ویبره، همراه با بِزی وحشیانه شروع به سرفه کرد.
هنوز تو بهر اتفاق افتاده بودم که با لگد محکم بهزاد به خودم آومدم و سریع دست تو کیف برم و خاموشش کردم. تو رو خدا شانسو ببینا؛ تا دیروز برام پیام تبلیغاتیم نمیاومد، حتی یکی پیدا نمیشد بهم فحش بده! حالا معلوم نیست از کدوم قبری یهویی یکی کرمش گرفته زنگ بزنه.
زنگ تفریح رو که زدن، نامحسوس گوشی رو از تو کیفم در آوردم و به اسم شخص کرمو نگاه کردم. با دیدن اسم بازیگر مشنگ اخمام توی هم رفت. عجب کلیدیهها!
پیام میسکالش رو حذف کردم و با تعجب پیام پنج دقیقه پیشش رو باز کردم.
_ وقت کردی زنگ بزن.
وا همین؟ بیشعور نکرد یه سلام بده؛ یه جوری دستوری تایپ کرده که انگار من نوکر باباشم پدرسگ. به جان خودم الان زنگ بزنم بهش میگه چکم یه جا پاس نشده بیا برو برام شرخری. والا.
از در مدرسه که زدم بیرون، تندی گوشیم رو در آوردم و شمارشو گرفتم.
_ الو بفرمایید؟
_ سلام، جانم.
هول شده من و منی کرد و گفت :
_ وا دختر؛ جانم یعنی چی؟ حد خودت رو بدون. ای بابا.
_ وای عجب خنگی هستی تو! بابا دارم میگم جانم، یعنی جان هستم... مای نِیم ایز جان. همون کسی که زد با ماشین زیرت کرد.
با این حرف من، نفس راحتی کشید و بازدمش رو فوت کرد.
_ خب بابا از اول بگو اون دختر روانیای دیگه... قلبم اومد تو حلقم.
بیحوصله وسط خیابون وایسادم و به دیوار تکیه زدم.
_ خب حالا به جای صغرا کبرا بگو باز باید برم یقیهی کدوم مادر مُرده رو بچسبم تا شاهزاده راحت بخوابن.
_ بچه یکم ادب داشته باش، میدونی من چند سال ازت بزرگترم؟
بیخیال دستی به مقنعم کشیدم و گفتم:
_ آره بابا، کمکمش الان صد و بیست سالو داری.... حالا میگی چیکار داشتی یا قطع کنم؟
_ خواستم بگم ماشینتو درست کردم، اگه میتونی امروز بیا ببرش.
شنگول تکیهام رو از دیوار گرفتم.
_ جانِ جان؟ حاجی به مولا نوکرتم... آدرس بده جنگی خودمو میرسونم.
خندهی بلندی کرد و گفت :
_ باشه الان آدرسو میفرستم. فعلاً!
کد:
خودکارم رو توی دستم جابهجا کردم و خواستم کلمهی بعدی رو بنویسم که صدای ویبرهی گوشیم از توی کیفم بلند شد. منم که اصلاً انتظارشو نداشتم، تو همون حالت نوشتن خشکم زد و مثل بز زل زدم به معلم.
بهزاد هول زده یه نگاه به معلم، یه نگاه به من کرد و شروع کرد به سرفه کردن. راوی هم که جلوی ما نشسته بود، با بلند شدن صدای ویبره، همراه با بِزی وحشیانه شروع به سرفه کرد.
هنوز تو بهر اتفاق افتاده بودم که با لگد محکم بهزاد به خودم آومدم و سریع دست تو کیف برم و خاموشش کردم. تو رو خدا شانسو ببینا؛ تا دیروز برام پیام تبلیغاتیم نمیاومد، حتی یکی پیدا نمیشد بهم فحش بده! حالا معلوم نیست از کدوم قبری یهویی یکی کرمش گرفته زنگ بزنه.
زنگ تفریح رو که زدن، نامحسوس گوشی رو از تو کیفم در آوردم و به اسم شخص کرمو نگاه کردم. با دیدن اسم بازیگر مشنگ اخمام توی هم رفت. عجب کلیدیهها!
پیام میسکالش رو حذف کردم و با تعجب پیام پنج دقیقه پیشش رو باز کردم.
_ وقت کردی زنگ بزن.
وا همین؟ بیشعور نکرد یه سلام بده؛ یه جوری دستوری تایپ کرده که انگار من نوکر باباشم پدرسگ. به جان خودم الان زنگ بزنم بهش میگه چکم یه جا پاس نشده بیا برو برام شرخری. والا.
از در مدرسه که زدم بیرون، تندی گوشیم رو در آوردم و شمارشو گرفتم.
_ الو بفرمایید
_ سلام، جانم.
هول شده من و منی کرد و گفت :
_ وا دختر؛ جانم یعنی چی؟ حد خودت رو بدون. ای بابا.
_ وای عجب خنگی هستی تو! بابا دارم میگم جانم، یعنی جان هستم... مای نِیم ایز جان. همون کسی که زد با ماشین زیرت کرد.
با این حرف من، نفس راحتی کشید و بازدمش رو فوت کرد
_ خب بابا از اول بگو اون دختر روانیای دیگه... قلبم اومد تو حلقم.
بیحوصله وسط خیابون وایسادم و به دیوار تکیه زدم.
_ خب حالا به جای صغرا کبرا بگو باز باید برم یقیهی کدوم مادر مُرده رو بچسبم تا شاهزاده راحت بخوابن
_ بچه یکم ادب داشته باش، میدونی من چند سال ازت بزرگترم
بیخیال دستی به مقنعم کشیدم و گفتم:
_ آره بابا، کمکمش الان صد و بیست سالو داری.... حالا میگی چیکار داشتی یا قطع کنم؟
_ خواستم بگم ماشینتو درست کردم، اگه میتونی امروز بیا ببرش.
شنگول تکیهام رو از دیوار گرفتم.
_ جانِ جان؟ حاجی به مولا نوکرتم... آدرس بده جنگی خودمو میرسونم.
خندهی بلندی کرد و گفت :
_ باشه الان آدرسو میفرستم. فعلاً!
!
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: