پارت_۱۲۹
ملودی سریع گفت:
- سیروس خان نباید میکشتینش این زن ما رو به افشین میرسوند.
- مگه افشین هنوز زندهست؟
- مگه قرار بود بمیره؟
سیروس مکثی کرد و سپس غرید:
- دریا، دریا، دریا، من تو رو تو اسید حلت میکنم.
این رو گفت و رفت طبقهی بالا و در اتاق دریا رو خواست باز کنه که متوجه شد در رو قفل کرده. از لای دندونهای کلید شدهش گفت:
- فکر کردی با قفل کردنِ این اتاق میتونی از دستم در بری؟! من تو رو قابت میکنم تو دیوار.
و بعد کنار پلههاایستاد و قویترین بادیگاردش رو صدا زد بادیگارد اومد بالا و سیروس بهش دستور داد قفلِ در رو بشکنه بادیگارد با یک حرکت قفل در اتاق رو شکوند و سیروس رفت تو، دریا یک گوشه اتاق نشسته بود و با ترسزار میزد؛ سیروس موهاش رو کشید و گفت:
- یک بلایی سرت بیارم که به حالِت خون گریه کنن.
- به خدا قسم اگه ولم کنی قول میدم دیگه بیست کیلومتری خونتم پیدا نشم قول میدم؛ سیروس ولم کن فقط، التماست میکنم.
- التماس کردنات حریصترم میکنه، بازم برام ناله کن.
و همونطور که با مو دریا رو از اتاقش کشوند بیرون بردش سمت پلهها و هلش داد پایین، دریا از رو پلهها قل خورد و افتاد طبقهی پایین که گوشهی ابرو و پیشونیش شکست. سیروس از دیدن این صح*نه خندهی هیستریکی زد و رفت پایین مچ دست دریا رو گرفت و بردش بیرون، همین لحظه ملودی گفت:
- سیروس خان میخوای باهاش چیکار کنی؟
- معلوم نیست یعنی؟ تا من برگردم جسد اون نفله رو ببر بیرون!
این رو گفت و رفت توی حیاط و به شاهرخ دستور داد یک ماشین براش آماده کنه همین لحظه دریا خودش رو روی کفش سیروس انداخت و گفت:
- التماست میکنم ولم کن تو رو خدا ولم کن؛ من از اینجا میرم فقط ولم کن، کاری باهام نداشته باش.
سیروس ذرهای توجه به التماسهاش نکرد. شاهرخ ماشین رو برای سیروس آماده کرد. سیروس دریا رو هل داد تو ماشین و خودش هم سوار شد و به سرعت از عمارت خارج شد.
ملودی به نادیا نزدیک شد و روی خونهایی که از صورتش راه افتاده بودایستاد و رو به بقیهی خدمتکارها و بادیگاردها گفت:
- سیروس با کسی شوخی نداره هرکاری رو گفت بیبرو برگرد انجام میده پس سعی کنین سرتون رو بندازین پایین کارتون رو بکنین هرکسی هم با این قضیه مشکلی داره میتونه بره ولی بفهمم جایی گاف داده خودم سرش رو واسه ننهش هدیه میفرستم شیرفهم شد؟
کل خدمهها با ترس نگاهی به هم کردن و برگشتن سر کارشون. ملودی رو کرد سمت تیرداد و گفت:
- گوشیت رو از اتاق دریا بردار ضمنا بعداً با تو هم کار دارم.
و بیتوجه به تیرداد، شاهرخ رو صدا زد. چند لحظه بعد شاهرخ اومد که بهش گفت:
- این تن لش رو بنداز تو جعبهی ماشین ببرم گم گورش کنم.
شاهرخ چشمی گفت و رفت؛ چند لحظه بعد با کمک یکی از افراد، نادیا رو گذاشتن تو جعبهی ماشین و ملودی سوار شد و از عمارت خارج شد!
***
«تیرداد»
وقتی ملودی از عمارت رفت بیرون سریع یکی از موتورها رو برداشتم و تا خواستم سوار بشم که شاهرخ اومد پیشم و با اخم گفت:
- تو کارت دقیقاً چیه که تا سیروس خان و یا ملودی از عمارت خارج میشن راه میوفتی دنبالشون؟
سوار موتور شدم و گفت:
- من یک بادیگاردم و باید تو هر شرایط و زمانی حواسم به همه چی جمع باشه.
شاهرخ سوئیچ موتور رو کشید و گفت:
-اونوقت بدونِ دستور اونها؟ هروقت ملودی برگشت باید دلیل این رفتارهای شک برانگیزت رو بدی!
با خشم گفتم:
- وقت داره هدر میره اگهامشب افشین بلایی سر سیروس خان یا ملودی بیاره مقصرش فقط تویی.
- تو افشین رو از کجا میشناسی؟
دیگه بدجوری داشت موی دماغم میشد. با اخم بیشتری نگاهش کردم که گفت:
- همین چهار روزی که اومدی میخوای خودت رو کنی دست راست سیروس خان؟ زهی خیال باطل!
مغزم ارور داد و محکم کوبیدم توی دماغش که خون زد بیرون توجه کل نگهبانها و بادیگارها بهم جلب شد. بیتوجه به همشون خم شدم سوئیچ موتور رو برداشتم روشنش کردم و از عمارت خارج شدم؛ فکر کرده میتونه واسه من لاتیش کنه بچه پررو!
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
ملودی سریع گفت:
- سیروس خان نباید میکشتینش این زن ما رو به افشین میرسوند.
- مگه افشین هنوز زندهست؟
- مگه قرار بود بمیره؟
سیروس مکثی کرد و سپس غرید:
- دریا، دریا، دریا، من تو رو تو اسید حلت میکنم.
این رو گفت و رفت طبقهی بالا و در اتاق دریا رو خواست باز کنه که متوجه شد در رو قفل کرده. از لای دندونهای کلید شدهش گفت:
- فکر کردی با قفل کردنِ این اتاق میتونی از دستم در بری؟! من تو رو قابت میکنم تو دیوار.
و بعد کنار پلههاایستاد و قویترین بادیگاردش رو صدا زد بادیگارد اومد بالا و سیروس بهش دستور داد قفلِ در رو بشکنه بادیگارد با یک حرکت قفل در اتاق رو شکوند و سیروس رفت تو، دریا یک گوشه اتاق نشسته بود و با ترسزار میزد؛ سیروس موهاش رو کشید و گفت:
- یک بلایی سرت بیارم که به حالِت خون گریه کنن.
- به خدا قسم اگه ولم کنی قول میدم دیگه بیست کیلومتری خونتم پیدا نشم قول میدم؛ سیروس ولم کن فقط، التماست میکنم.
- التماس کردنات حریصترم میکنه، بازم برام ناله کن.
و همونطور که با مو دریا رو از اتاقش کشوند بیرون بردش سمت پلهها و هلش داد پایین، دریا از رو پلهها قل خورد و افتاد طبقهی پایین که گوشهی ابرو و پیشونیش شکست. سیروس از دیدن این صح*نه خندهی هیستریکی زد و رفت پایین مچ دست دریا رو گرفت و بردش بیرون، همین لحظه ملودی گفت:
- سیروس خان میخوای باهاش چیکار کنی؟
- معلوم نیست یعنی؟ تا من برگردم جسد اون نفله رو ببر بیرون!
این رو گفت و رفت توی حیاط و به شاهرخ دستور داد یک ماشین براش آماده کنه همین لحظه دریا خودش رو روی کفش سیروس انداخت و گفت:
- التماست میکنم ولم کن تو رو خدا ولم کن؛ من از اینجا میرم فقط ولم کن، کاری باهام نداشته باش.
سیروس ذرهای توجه به التماسهاش نکرد. شاهرخ ماشین رو برای سیروس آماده کرد. سیروس دریا رو هل داد تو ماشین و خودش هم سوار شد و به سرعت از عمارت خارج شد.
ملودی به نادیا نزدیک شد و روی خونهایی که از صورتش راه افتاده بودایستاد و رو به بقیهی خدمتکارها و بادیگاردها گفت:
- سیروس با کسی شوخی نداره هرکاری رو گفت بیبرو برگرد انجام میده پس سعی کنین سرتون رو بندازین پایین کارتون رو بکنین هرکسی هم با این قضیه مشکلی داره میتونه بره ولی بفهمم جایی گاف داده خودم سرش رو واسه ننهش هدیه میفرستم شیرفهم شد؟
کل خدمهها با ترس نگاهی به هم کردن و برگشتن سر کارشون. ملودی رو کرد سمت تیرداد و گفت:
- گوشیت رو از اتاق دریا بردار ضمنا بعداً با تو هم کار دارم.
و بیتوجه به تیرداد، شاهرخ رو صدا زد. چند لحظه بعد شاهرخ اومد که بهش گفت:
- این تن لش رو بنداز تو جعبهی ماشین ببرم گم گورش کنم.
شاهرخ چشمی گفت و رفت؛ چند لحظه بعد با کمک یکی از افراد، نادیا رو گذاشتن تو جعبهی ماشین و ملودی سوار شد و از عمارت خارج شد!
***
«تیرداد»
وقتی ملودی از عمارت رفت بیرون سریع یکی از موتورها رو برداشتم و تا خواستم سوار بشم که شاهرخ اومد پیشم و با اخم گفت:
- تو کارت دقیقاً چیه که تا سیروس خان و یا ملودی از عمارت خارج میشن راه میوفتی دنبالشون؟
سوار موتور شدم و گفت:
- من یک بادیگاردم و باید تو هر شرایط و زمانی حواسم به همه چی جمع باشه.
شاهرخ سوئیچ موتور رو کشید و گفت:
-اونوقت بدونِ دستور اونها؟ هروقت ملودی برگشت باید دلیل این رفتارهای شک برانگیزت رو بدی!
با خشم گفتم:
- وقت داره هدر میره اگهامشب افشین بلایی سر سیروس خان یا ملودی بیاره مقصرش فقط تویی.
- تو افشین رو از کجا میشناسی؟
دیگه بدجوری داشت موی دماغم میشد. با اخم بیشتری نگاهش کردم که گفت:
- همین چهار روزی که اومدی میخوای خودت رو کنی دست راست سیروس خان؟ زهی خیال باطل!
مغزم ارور داد و محکم کوبیدم توی دماغش که خون زد بیرون توجه کل نگهبانها و بادیگارها بهم جلب شد. بیتوجه به همشون خم شدم سوئیچ موتور رو برداشتم روشنش کردم و از عمارت خارج شدم؛ فکر کرده میتونه واسه من لاتیش کنه بچه پررو!
کد:
ملودی سریع گفت:
- سیروس خان نباید میکشتینش این زن ما رو به افشین میرسوند.
- مگه افشین هنوز زندهست؟
- مگه قرار بود بمیره؟
سیروس مکثی کرد و سپس غرید:
- دریا، دریا، دریا، من تو رو تو اسید حلت میکنم.
این رو گفت و رفت طبقهی بالا و در اتاق دریا رو خواست باز کنه که متوجه شد در رو قفل کرده. از لای دندونهای کلید شدهش گفت:
- فکر کردی با قفل کردنِ این اتاق میتونی از دستم در بری؟! من تو رو قابت میکنم تو دیوار.
و بعد کنار پلههاایستاد و قویترین بادیگاردش رو صدا زد بادیگارد اومد بالا و سیروس بهش دستور داد قفلِ در رو بشکنه بادیگارد با یک حرکت قفل در اتاق رو شکوند و سیروس رفت تو، دریا یک گوشه اتاق نشسته بود و با ترسزار میزد؛ سیروس موهاش رو کشید و گفت:
- یک بلایی سرت بیارم که به حالِت خون گریه کنن.
- به خدا قسم اگه ولم کنی قول میدم دیگه بیست کیلومتری خونتم پیدا نشم قول میدم؛ سیروس ولم کن فقط، التماست میکنم.
- التماس کردنات حریصترم میکنه، بازم برام ناله کن.
و همونطور که با مو دریا رو از اتاقش کشوند بیرون بردش سمت پلهها و هلش داد پایین، دریا از رو پلهها قل خورد و افتاد طبقهی پایین که گوشهی ابرو و پیشونیش شکست. سیروس از دیدن این صح*نه خندهی هیستریکی زد و رفت پایین مچ دست دریا رو گرفت و بردش بیرون، همین لحظه ملودی گفت:
- سیروس خان میخوای باهاش چیکار کنی؟
- معلوم نیست یعنی؟ تا من برگردم جسد اون نفله رو ببر بیرون!
این رو گفت و رفت توی حیاط و به شاهرخ دستور داد یک ماشین براش آماده کنه همین لحظه دریا خودش رو روی کفش سیروس انداخت و گفت:
- التماست میکنم ولم کن تو رو خدا ولم کن؛ من از اینجا میرم فقط ولم کن، کاری باهام نداشته باش.
سیروس ذرهای توجه به التماسهاش نکرد. شاهرخ ماشین رو برای سیروس آماده کرد. سیروس دریا رو هل داد تو ماشین و خودش هم سوار شد و به سرعت از عمارت خارج شد.
ملودی به نادیا نزدیک شد و روی خونهایی که از صورتش راه افتاده بودایستاد و رو به بقیهی خدمتکارها و بادیگاردها گفت:
- سیروس با کسی شوخی نداره هرکاری رو گفت بیبرو برگرد انجام میده پس سعی کنین سرتون رو بندازین پایین کارتون رو بکنین هرکسی هم با این قضیه مشکلی داره میتونه بره ولی بفهمم جایی گاف داده خودم سرش رو واسه ننهش هدیه میفرستم شیرفهم شد؟
کل خدمهها با ترس نگاهی به هم کردن و برگشتن سر کارشون. ملودی رو کرد سمت تیرداد و گفت:
- گوشیت رو از اتاق دریا بردار ضمنا بعداً با تو هم کار دارم.
و بیتوجه به تیرداد، شاهرخ رو صدا زد. چند لحظه بعد شاهرخ اومد که بهش گفت:
- این تن لش رو بنداز تو جعبهی ماشین ببرم گم گورش کنم.
شاهرخ چشمی گفت و رفت؛ چند لحظه بعد با کمک یکی از افراد، نادیا رو گذاشتن تو جعبهی ماشین و ملودی سوار شد و از عمارت خارج شد!
***
«تیرداد»
وقتی ملودی از عمارت رفت بیرون سریع یکی از موتورها رو برداشتم و تا خواستم سوار بشم که شاهرخ اومد پیشم و با اخم گفت:
- تو کارت دقیقاً چیه که تا سیروس خان و یا ملودی از عمارت خارج میشن راه میوفتی دنبالشون؟
سوار موتور شدم و گفت:
- من یک بادیگاردم و باید تو هر شرایط و زمانی حواسم به همه چی جمع باشه.
شاهرخ سوئیچ موتور رو کشید و گفت:
-اونوقت بدونِ دستور اونها؟ هروقت ملودی برگشت باید دلیل این رفتارهای شک برانگیزت رو بدی!
با خشم گفتم:
- وقت داره هدر میره اگهامشب افشین بلایی سر سیروس خان یا ملودی بیاره مقصرش فقط تویی.
- تو افشین رو از کجا میشناسی؟
دیگه بدجوری داشت موی دماغم میشد. با اخم بیشتری نگاهش کردم که گفت:
- همین چهار روزی که اومدی میخوای خودت رو کنی دست راست سیروس خان؟ زهی خیال باطل!
مغزم ارور داد و محکم کوبیدم توی دماغش که خون زد بیرون توجه کل نگهبانها و بادیگارها بهم جلب شد. بیتوجه به همشون خم شدم سوئیچ موتور رو برداشتم روشنش کردم و از عمارت خارج شدم؛ فکر کرده میتونه واسه من لاتیش کنه بچه پررو!
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: