آسمانا! چه شده؟ تو برای که؟ تو چرا میباری؟ مگر آنجا میان تو و عشق جنگ شده که دگر تاب نداری و همی یکسره تا مغرب و مشرق، به جهان قطرهی اشک میآری؟
آسمانا چه شده؟ تو مگر همچو منی دلداده؛ این جهان از همه عمر، خاطرهای تلخ برایت داده؟
مگر از درد فراق؛ این چنان میباری، مگرَم حسرت عشقی که تو در بر داری.
مگرَم نتوانم که غمت وصف کنم، شاید آنجا گلهای از همه عالم داری. آسمانا همه جا تر شده است. شیشههای دل من؛ شیشهی پنجرهی کنج اتاق.
بس که سیلی قشنگیست گوهرت بر گونهام، در میان دل خود آه که دریا داری. من تو را میفهمم، من تو را میدانم. این چنین بارش و غرش، این همان عشق عمیقیست که تو در برداری.
آسمانا چه شده؟ تو مگر همچو منی دلداده؛ این جهان از همه عمر، خاطرهای تلخ برایت داده؟
مگر از درد فراق؛ این چنان میباری، مگرَم حسرت عشقی که تو در بر داری.
مگرَم نتوانم که غمت وصف کنم، شاید آنجا گلهای از همه عالم داری. آسمانا همه جا تر شده است. شیشههای دل من؛ شیشهی پنجرهی کنج اتاق.
بس که سیلی قشنگیست گوهرت بر گونهام، در میان دل خود آه که دریا داری. من تو را میفهمم، من تو را میدانم. این چنین بارش و غرش، این همان عشق عمیقیست که تو در برداری.
کد:
آسمانا ! چه شده؟ تو برای که؟ تو چرا می باری؟ مگر آنجا میان تو و عشق جنگ شده که دگر تاب نداری
و همی یکسره تا مغرب و مشرق، به جهان قطره ی اشک می آری؟
آسمانا چه شده؟ تو مگر همچو منی دلداده، این جهان از همه عمر، خاطره ای تلخ برایت داده؟
مگر از درد فراق، این چنان می باری مگرَم حسرت عشقی که تو در بر داری
مگرَم نتوانم که غمت وصف کنم، شاید آنجا گله ای از همه عالم داری. آسمانا همه جا تر شده است. شیشه های دل من، شیشه ی پنجره ی کنج اتاق.
بس که سیلی قشنگی ست گوهرت بر گونه ام، در میان دل خود آه که دریا داری. من تو را می فهمم من تو را می دانم. این چنین بارش و غرش، این همان عشق عمیقی ست که تو در برداری.
آخرین ویرایش توسط مدیر: