• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته دلدار | فاطمه یادگاری کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
+ چه شده؟ باز که می خواهی گلایه کنی
_ خیر هیچ هم این‌گونه نیست
+ هر بار همین را می گویی اما هزاران بار محافظ های چشم مرا از خانه ام می ربایی. برای چه مدام اشک های مرا مهمان ناخوانده ی چهره ات می کنی. من دیگر جانی برایم نمانده و خشک تر این نمی توانم بشوم.
_ اوه بس است. تو هم نمی توانی من را تحمل کنی؟ بگذار کمی از تنهایی مان بگذرد و بعد مرا از خود برهان‌.
+ تو نمی خواهی خیال هایت را اتمام دهی. من برای اشک های از سر شوق تو، آذوقه ای از اشک های جداگانه دارم اما هر بار سرشار از گلایه و به قصد تهی کردن من می آیی.
_ پوزش می طلبم که دیگر کسی جز تو برایم نمانده است. او اصلا توجهی ندارد. اصلا گویی مرا یاد کرده. می دانی جانم؟ من پر از حرف هایی می شوم که با او دارم. آنها را به او نمی گویم. حتی شاید تمام چیز ها را تو بدانی اما آن حرف ها را به تو هم نمی خواهم بگویم و فقط اگر کمی دیگر از اشک های خانه ات را به من بدهی تا اندکی حالم را جا آورد، به تو قول می دهم در روز های شادی ام از تو اشک شوق را طلب کنم. قبول می کنی مگر نه؟
+هیچ برای او نمی گویی؟ تو را جان به جانت کنند باز می خواهی از من چیزی بستانی. باشد اما این را بدان دیگر چشمی برایت باقی نخواهد ماند .
_شاید روزی بیاید که از این شب ها برایش بگویم اما حال زود است و او درکش را ندارد. عاشقانه هایم را تاب ندارد.


کد:
+ چه شده؟ باز که می خواهی گلایه کنی

_ خیر هیچ هم این‌گونه نیست 

+ هر بار همین را می گویی اما هزاران بار محافظ های چشم مرا از خانه ام می ربایی. برای چه مدام اشک های مرا مهمان ناخوانده ی چهره ات می کنی. من دیگر جانی برایم نمانده و خشک تر این نمی توانم بشوم.

_ اوه بس است. تو هم نمی توانی من را تحمل کنی؟ بگذار کمی از تنهایی مان بگذرد و بعد مرا از خود برهان‌.

+ تو نمی خواهی خیال هایت را اتمام دهی. من برای اشک های از سر شوق تو، آذوقه ای از اشک های جداگانه دارم اما هر بار سرشار از گلایه و به قصد تهی کردن من می آیی.

_ پوزش می طلبم که دیگر کسی جز تو برایم نمانده است. او اصلا توجهی ندارد. اصلا گویی مرا یاد کرده. می دانی جانم؟ من پر از حرف هایی می شوم که با او دارم. آنها را به او نمی گویم. حتی شاید تمام چیز ها را تو بدانی اما آن حرف ها را به تو هم نمی خواهم بگویم و فقط اگر کمی دیگر از اشک های خانه ات را به من بدهی تا اندکی حالم را جا آورد، به تو قول می دهم در روز های شادی ام از تو اشک شوق را طلب کنم. قبول می کنی مگر نه؟

+هیچ برای او نمی گویی؟ تو را جان به جانت کنند باز می خواهی از من چیزی بستانی. باشد اما این را بدان دیگر چشمی برایت باقی نخواهد ماند .

_شاید روزی بیاید که از این شب ها برایش بگویم اما حال زود است و او درکش را ندارد. عاشقانه هایم را تاب ندارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
روزی می آید تو می شوی سراسر احساس و می روی به دشت جنون.
آنجا تمام دنیا را عجیب می بینی. در حال جنونی که خود نمی دانی چرا از گلویت هم رد کرده، از مسیر خانه ی قلبت تا آن دشت را باید پیاده طی کنی. مرحله به مرحله رد می شوی. از مرحله ی دل باختن گذر می کنی و با پای پیاده و دلی که هنوز در مرحله ی اول خود را رها کرده، وارد مرحله ای دیگر می شوی. دکمه ی اتصال آرامش قلبت به قلب دلدار را می فشاری و از آن پس، فقط با آرامش او می توانی آرامش بیابی. این مرحله ی دردناکی است که مدام بی قرارت می کند. خود نمی دانی این چه مسیری است ولی تا می توانی به سمت دشت جنون خیالی ات کشیده می شوی. به سان دو آهنربایی که بار های الکتریکی اش با جنون عشق پر شده و هر دو یکدیگر را سمت دیگری می کشند.
وارد مرحله ی بعد می شوی. اسمش را بگذارم اعتیاد؟ آری. وقتی حتی یک روز با دلدارت نباشی، تماماً خمار می شوی و به زمین و آسمان ها چنگ می زنی. دیگر رسیدی و کار از کار گذشت. حال رسیدی به دشت جنون خیالی ات
به مرحله ی جنون خوش آمده ای. اینجا خیال توست که با دلدارت می گذرانی. اینجا دشتی است که سراسرش را نگرانی و بغض فرا گرفته است. نمی دانم باید تبریکت بگویم برای عاشقی ات یا بیازارمت برای اینکه خود را در ورطه ی عشق نهادی. در اینجا از هر سوی دشت بدوی، در انتها فقط خودت را می یابی و قلبی که آهنربایش تو را به اینجا رساند.
امید دارم بتوانی از این دیوانگی که تو را هم وارسته می کند و هم گرفتار، جان سالم بدر آوری و با همین جنون جدیدت دلدارت را بسِتایی.

کد:
روزی می آید تو می شوی سراسر احساس و می روی به دشت جنون.

آنجا تمام دنیا را عجیب می بینی. در حال جنونی که خود نمی دانی چرا از گلویت هم رد کرده، از مسیر خانه ی قلبت تا آن دشت را باید پیاده طی کنی. مرحله به مرحله رد می شوی. از مرحله ی دل باختن گذر می کنی و با پای پیاده و دلی که هنوز در مرحله ی اول خود را رها کرده، وارد مرحله ای دیگر می شوی. دکمه ی اتصال آرامش قلبت به قلب دلدار را می فشاری و از آن پس،  فقط با آرامش او می توانی آرامش بیابی. این مرحله ی دردناکی است که مدام بی قرارت می کند. خود نمی دانی این چه مسیری است ولی تا می توانی به سمت دشت جنون خیالی ات کشیده می شوی. به سان دو آهنربایی که بار های الکتریکی اش با جنون عشق پر شده و هر دو یکدیگر را سمت دیگری می کشند.

وارد مرحله ی بعد می شوی. اسمش را بگذارم اعتیاد؟ آری. وقتی حتی یک روز با دلدارت نباشی، تماماً خمار می شوی و به زمین و آسمان ها چنگ می زنی. دیگر رسیدی و کار از کار گذشت. حال رسیدی به دشت جنون خیالی ات

به مرحله ی جنون خوش آمده ای. اینجا خیال توست که با دلدارت می گذرانی. اینجا دشتی است که سراسرش را نگرانی و بغض فرا گرفته است. نمی دانم باید تبریکت بگویم برای عاشقی ات یا بیازارمت برای اینکه خود را در ورطه ی عشق نهادی. در اینجا از هر سوی دشت بدوی، در انتها فقط خودت را می یابی و قلبی که آهنربایش تو را به اینجا رساند.

امید دارم بتوانی از این دیوانگی که تو را هم وارسته می کند و هم گرفتار، جان سالم بدر آوری و با همین جنون جدیدت دلدارت را بسِتایی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
برایت گفته بودم که از میان این همه ترافیک آدمیزاد، دلداری نقاش را برگزیدم؟ او حقیقتاً نقاشی حرفه ای است. تا به حال به زبر دستی او، هیچ ندیده ام. بگذار مهارت هایش را شرح دهم.
او فقط با گرفتن دست هایم مسیر رنگ های موجود در قلبش را که رنگ هایی به نماد عشق است، به رگ های قلب من پیدا می کند و تراوش رنگ ها را از درون رگ هایم به بوم نقاشی قلبم، فقط با ب*وسه ای ماهرانه انجام می دهد. او خلاق ترین نقاش جهان برای دیوار های قلب من است.
او فقط با یک کلمه با من سخن گفتن، می تواند با افشانه ای مملو از رنگ ها، قلبم را در دریایی از عشق غرق کند و دورش را با رنگین کمان حصار ببندد و با هر انقباض بطن های قلبم می توانم پمپاژ سیل عظیمی از عشق را در رگ های رنگی خود حس کنم. او در نقاشی کردن بوم قلب من بر همه غالب است و دیگران را در مغلوب ترین حالت ممکن در میدان دلم رها می کند و دیگران نمی توانند خودشان را در درون قلبم جای دهند.
نقاش اختصاصی من، کارش را خوب بلد است. همانگونه که مرا در رنگ های آتشین عشق غوطه ور می کند، می تواند تمام رگ های مرا عزادار و سیاه پوش کند و لباس مرگ به آنها بپوشاند.
او فقط اگر لحظه ای نگاهش را از من بدزدد، دیوار های رنگی شده ی قلبم را به سیاه ترین شکل، رنگ آمیزی می کند.
آری او دلدار نقاش دیوار های قلب کوچک من است.

کد:
برایت گفته بودم که از میان این همه ترافیک آدمیزاد، دلداری نقاش را برگزیدم؟ او حقیقتاً نقاشی حرفه ای است. تا به حال به زبر دستی او، هیچ ندیده ام. بگذار مهارت هایش را شرح دهم. 

او فقط با گرفتن دست هایم مسیر رنگ های موجود در قلبش را که رنگ هایی به نماد عشق است، به رگ های قلب من پیدا می کند و تراوش رنگ ها را از درون رگ هایم به بوم نقاشی قلبم، فقط با ب*وسه ای ماهرانه انجام می دهد. او خلاق ترین نقاش جهان برای دیوار های قلب من است.

او فقط با یک کلمه با من سخن گفتن، می تواند با افشانه ای مملو از رنگ ها، قلبم را در دریایی از عشق غرق کند و دورش را با رنگین کمان حصار ببندد و با هر انقباض بطن های قلبم می توانم پمپاژ سیل عظیمی از عشق را در رگ های رنگی خود حس کنم. او در نقاشی کردن بوم قلب من بر همه غالب است و دیگران را در مغلوب ترین حالت ممکن در میدان دلم رها می کند و دیگران نمی توانند خودشان را در درون قلبم جای دهند. 

نقاش اختصاصی من، کارش را خوب بلد است. همانگونه که مرا در رنگ های آتشین عشق غوطه ور می کند، می تواند تمام رگ های مرا عزادار و سیاه پوش کند و لباس مرگ به آنها بپوشاند.

او فقط اگر لحظه ای نگاهش را از من بدزدد، دیوار های رنگی شده ی قلبم را به سیاه ترین شکل، رنگ آمیزی می کند.

آری او دلدار نقاش دیوار های قلب کوچک من است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
دلتنگی! عجیب پیرت می کند. روزی که پرنده ی عشق، قلبت را به یغما می برد دیگر سرزمینی برای حکومت به آن نخواهی داشت و معشوقه ات را امیر سرزمین دلت می دانی. او می تواند حکم هر چیزی را صادر کند و تو حتی جسم خویش را هم برای دفاع از خود نداری تا برود و به او بگوید هان ای دلدار!
می شود کمی مراعات حال مرا کنی؟
من هیچ کس را برای دفاع از خود ندارم. او گاهی مرا به تاریک ترین نقطه ی درونم تبعید می کند و می گوید برو و در تاریکی مطلق بمان. خودش نمی داند ولی به هنگام ناراحتی او، قلب من تنگ می شود؛ زیرا او دلگیر است و گوشه گیر می شود. من هم درونم را با تأثر لبریز می کنم. تنها روز هایی که او شاد است شعف را بر خود می یابم. گاهی روحم را به جایی دیگر تبعید می کند و جسمم را آشفته رها می کند و من را به روح سرگردانی شبیه می کند که خودش هم نمی داند آیا به آن جسم اسیر برگردد یا رفیق نیمه راه شود و جسم اش را رها کند. شاید از این حجم تبعید ها، به ستوه آمده و دیگر برنگردد.
ای کاش من هم کمی نفوذ بر قلب خویش را هدیه ای می کردم برای جسم بی جانم و به او می گفتم نترس دیگر، حداقل کمی می توانیم بر قلب سرکشی که داریم، فرمان دهیم.
ای کاش می توانستم به آن حاکم بگویم که تاوان عاشقی را این گونه نمی دهند. روح مرا تا به ابد بر جسم بی جانم تبعید کن و خودت را معشوقه ی کیمیای من بدان.

کد:
دلتنگی! عجیب پیرت می کند. روزی که پرنده ی عشق، قلبت را به یغما می برد دیگر سرزمینی برای حکومت به آن نخواهی داشت و معشوقه ات را امیر سرزمین دلت می دانی. او می تواند حکم هر چیزی را صادر کند و تو حتی جسم خویش را هم برای دفاع از خود نداری تا برود و به او بگوید هان ای دلدار!

می شود کمی مراعات حال مرا کنی؟

 من هیچ کس را برای دفاع از خود ندارم. او گاهی مرا به تاریک ترین نقطه ی درونم تبعید می کند و می گوید برو و در تاریکی مطلق بمان. خودش نمی داند ولی به هنگام ناراحتی او، قلب من تنگ می شود؛ زیرا او دلگیر است و گوشه گیر می شود. من هم درونم را با تأثر لبریز می کنم. تنها روز هایی که او شاد است شعف را بر خود می یابم. گاهی روحم را به جایی دیگر تبعید می کند و جسمم را آشفته رها می کند و من را به روح سرگردانی شبیه می کند که خودش هم نمی داند آیا به آن جسم اسیر برگردد یا رفیق نیمه راه شود و جسم اش را رها کند. شاید از این حجم تبعید ها، به ستوه آمده و دیگر برنگردد.

ای کاش من هم کمی نفوذ بر قلب خویش را هدیه ای می کردم برای جسم بی جانم و به او می گفتم نترس دیگر، حداقل کمی می توانیم بر قلب سرکشی که داریم، فرمان دهیم.

ای کاش می توانستم به آن حاکم بگویم که تاوان عاشقی را این گونه نمی دهند. روح مرا تا به ابد بر جسم بی جانم تبعید کن و خودت را معشوقه ی کیمیای من بدان.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
او اهورامزدای من بود ولی به زعم دیگران، او دیو هولناکی بیش نبود که مرا در آشوبی نا تمام، رها می کرد و می رفت.
او سرشار از عشقی بود که روزی در چشمانش برق می زد.
برق نگاهش، تمام توان مرا می ربایید اما اینک فقط چشمانی می بینم عزاپوش و سیاه، که عشق را کشته اند.
چشمان او، روزی مرا مانند فواره به اوج می رساند و من برای رسیدن به بالاترین نقطه ی فواره، چه ها که نکرده بودم. دریغ از دانستن آنکه او روزی مرا با سر، زمین می کوبد.
در قایم موشک زندگی، من چشم های خود را بستم. به روی بی اعتنایی ها، نا مهربانی ها، نبودن ها و رفتن ها، به روی ناراحتی ها، اما روزی آنقدر چشم هایم بسته ماند که دیگر ندیدم او رفته است. من نمی توانم پیدایش کنم.

کد:
او اهورامزدای من بود ولی به زعم دیگران، او دیو هولناکی بیش نبود که مرا در آشوبی نا تمام، رها می کرد و می رفت. 

او سرشار از عشقی بود که روزی در چشمانش برق می زد. 

برق نگاهش، تمام توان مرا می ربایید اما اینک فقط چشمانی می بینم عزاپوش و سیاه، که عشق را کشته اند.

چشمان او، روزی مرا مانند فواره به اوج می رساند و من برای رسیدن به بالاترین نقطه ی فواره، چه ها که نکرده بودم. دریغ از دانستن آنکه او روزی مرا با سر، زمین می کوبد.

در قایم موشک زندگی، من چشم های خود را بستم. به روی بی اعتنایی ها، نا مهربانی ها، نبودن ها و رفتن ها، به روی ناراحتی ها، اما روزی آنقدر چشم هایم بسته ماند که دیگر ندیدم او رفته است. من نمی توانم پیدایش کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
زندگی، آغاز ماست. زندگی را من و تو می سازیم
وز صعابش به جهان می بازیم. زندگی با عشق معنا می شود. چرخه ی آن، در تو زیبا می شود.
سوار بر قطار زندگی، تا هر کجا سرنوشت بخواهد می روم و خود را بی مهابا دست آن رها کرده ام. آن‌چنان وارهیدم که با هر جا به جایی در واگن های قطار، باز هم از پیچ و خم زندگی آگاه نمی شوم و گنگ و مبهوت می مانم که دیگر اینجا چه بخش از زندگی است؟
به وضوح از پنجره ی قطار دیده می شود که مِه، با اشتهای زیاد، جنگل را می بلعد. ای کاش می شد من جنگل باشم و دلدار، مِه باشد.
در دریای افکار خود، غرق می شوم و شهر آرمان هایم را در کاشانه ی ذهنم به تصویر می کشم و با هر ترسیم آن می پندارم که آیا زندگی می گذارد به آن دست یابم یا خیر؟ آیا می توانم در زندگی، تصورات بیهوده ام را به دست باد بدهم و هر روز با نسیم روح بخش آن، خوبی را از جای جایِ جهان، نصیب خود کنم و آهنربای خوبی را در خود و زندگی بنهانم؟
زندگی در جوهره ی احساس، جان می گیرد و آنهایی که به آن سراسر عشق را می دهند، در وجودشان احساس به جوشش می آید. نه آنقدر مفتون زندگی باش که در زمان جدایی از آن، از فرط مغموم بودن نتوانی در آرام و قرار باشی و نه آنقدر از آن فاصله بگیر تا از شوق و زیبایی هایش در دریغ بمانی.
فقط سوار بر اسب احساست آن چنان بتاز که دلدارت را بیابی.

کد:
زندگی، آغاز ماست. زندگی را من و تو می سازیم

وز صعابش به جهان می بازیم. زندگی با عشق معنا می شود. چرخه ی آن، در تو زیبا می شود.

سوار بر قطار زندگی، تا هر کجا سرنوشت بخواهد می روم و خود را بی مهابا دست آن رها کرده ام. آن‌چنان وارهیدم که با هر جا به جایی در واگن های قطار، باز هم از پیچ و خم زندگی آگاه نمی شوم و گنگ و مبهوت می مانم که دیگر اینجا چه بخش از زندگی است؟

به وضوح از پنجره ی قطار دیده می شود که مِه، با اشتهای زیاد، جنگل را می بلعد. ای کاش می شد من جنگل باشم و دلدار، مِه باشد.

در دریای افکار خود، غرق می شوم و شهر آرمان هایم را در کاشانه ی ذهنم به تصویر می کشم و با هر ترسیم آن می پندارم که آیا زندگی می گذارد به آن دست یابم یا خیر؟ آیا می توانم در زندگی، تصورات بیهوده ام را به دست باد بدهم و هر روز با نسیم روح بخش آن، خوبی را از جای جایِ جهان، نصیب خود کنم و آهنربای خوبی را در خود و زندگی بنهانم؟

زندگی در جوهره ی احساس، جان می گیرد و آنهایی که به آن سراسر عشق را می دهند، در وجودشان احساس به جوشش می آید. نه آنقدر مفتون زندگی باش که در زمان جدایی از آن، از فرط مغموم بودن نتوانی در آرام و قرار باشی و نه آنقدر از آن فاصله بگیر تا از شوق و زیبایی هایش در دریغ بمانی.

فقط سوار بر اسب احساست آن چنان بتاز که دلدارت را بیابی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
متانویا! واژه ای یونانی است. به معنای کسی یا چیزی که مسیر قلبت، ذهنت و زندگی ات را تغییر می دهد. به معنای آنی که روح تو را به سمت روشنایی سوق می دهد و راهش را به تاریکی ذهنت پیدا می کند و به آن تولدی دوباره و نور می بخشد. من می گویم معجزه را می ماند.
متانویا ی زندگی من، همان دلداری بود که مرا از خود گرفت و به جای آن که مسیر قلبم را تغییر دهد قلب مرا از آن خود کرد. من مهر باخته ام و هر بار فراتر می روم. شیدایی، آشفتگی، بی قراری، هر کدام را ماورای مفهوم‌ شان با تک تک سلول های وجودم حس کرده ام. انگار نمی دانستم که از همان بدو تولد، خون من با عشق عجین شده است.
بهشت زمینی من، آ*غ*و*ش امن او شد که هر بار با فراغ بال به آن حمله ور می شدم و خودش خدای آن بهشت بود. در آنجا هر چه می خواستم فراوان بود. عشق، توجه، آرامش، ل*ذت، و از برای همین بود که من هماره در جست‌وجوی بوی بهشت خویش بودم.
لعنت! لعنت بر تمام فاصله ها که ما را دور می کنند و قلب را در زندان عقل می اندازند و درش را قفل می کنند. ای کاش فراق سر برسد و نابود شود و ای کاش وصالی وصف ناپذیر جایش را پر کند. می دانم من دوباره بهشت آغوشش را می یابم فقط کمی صبر بسنده می کند.

کد:
متانویا! واژه ای یونانی است. به معنای کسی یا چیزی که مسیر قلبت، ذهنت و زندگی ات را تغییر می دهد. به معنای آنی که روح تو را به سمت روشنایی سوق می دهد و راهش را به تاریکی ذهنت پیدا می کند و به آن تولدی دوباره و نور می بخشد. من می گویم معجزه را می ماند.

متانویا ی زندگی من، همان دلداری بود که مرا از خود گرفت و به جای آن که مسیر قلبم را تغییر دهد قلب مرا از آن خود کرد. من مهر باخته ام و هر بار فراتر می روم. شیدایی، آشفتگی، بی قراری، هر کدام را ماورای مفهوم‌ شان با تک تک سلول های وجودم حس کرده ام. انگار نمی دانستم که از همان بدو تولد، خون من با عشق عجین شده است. 

بهشت زمینی من، آ*غ*و*ش امن او شد که هر بار با فراغ بال به آن حمله ور می شدم و خودش خدای آن بهشت بود. در آنجا هر چه می خواستم فراوان بود. عشق، توجه، آرامش، ل*ذت، و از برای همین بود که من هماره در جست‌وجوی بوی بهشت خویش بودم. 

لعنت! لعنت بر تمام فاصله ها که ما را دور می کنند و قلب را در زندان عقل می اندازند و درش را قفل می کنند. ای کاش فراق سر برسد و نابود شود و ای کاش وصالی وصف ناپذیر جایش را پر کند. می دانم من دوباره بهشت آغوشش را می یابم فقط کمی صبر بسنده می کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
در شب های سرد و تاریک زندگی ام، خفقان مرا در آ*غ*و*ش می گیرد و من در آ*غ*و*ش او می گریم. کاسه ی قلبم را واهمه لبریز کرده است و هر آن در رگ هایم جاری می شود. قدیم تر ها، با خود می گفتم چه باک از عشق؟
اما حال می توانم بیم ناکی اش را لمس کنم، ظالم بودنش را به دوش کشم و بر بال های پروازم غم را بار زنم. ر*ق*ص رفتار و حرکات من، به ساز کلمات و حرف های عشق است. پژواکِ پرخاشگری هایم از واژه های پرت شده از د*ه*ان عشق، نشأت می گیرد. او با هر کلامی تلخ، گل احساس مرا می پژمراند و آبیاری اش را بر عهده ی خودم می گذارد. من او را باغبان خویش می دانستم اما او تک گلِ عاشق قلب مرا که مجذوب چشمان سیاهش بود، پژمرده رها کرد. او دل مرا صاحب بود.
نامش دلدار بود. و شاید کسی از او نپرسید که آیا می خواهی صاحب خانه ی دل من شوی؟ تا او دوباره با تند زبانی هایش خانه ام را آباد که هیچ، ویران کند.

کد:
در شب های سرد و تاریک زندگی ام، خفقان مرا در آ*غ*و*ش می گیرد و من در آ*غ*و*ش او می گریم. کاسه ی قلبم را واهمه لبریز کرده است و هر آن در رگ هایم جاری می شود. قدیم تر ها، با خود می گفتم چه باک از عشق؟

اما حال می توانم بیم ناکی اش را لمس کنم، ظالم بودنش را به دوش کشم و بر بال های پروازم غم را بار زنم. ر*ق*ص رفتار و حرکات من، به ساز کلمات و حرف های عشق است. پژواکِ پرخاشگری هایم از واژه های پرت شده از د*ه*ان عشق، نشأت می گیرد. او با هر کلامی تلخ، گل احساس مرا می پژمراند و آبیاری اش را بر عهده ی خودم می گذارد. من او را باغبان خویش می دانستم اما او تک گلِ عاشق قلب مرا که مجذوب چشمان سیاهش بود، پژمرده رها کرد. او دل مرا صاحب بود. 

نامش دلدار بود. و شاید کسی از او نپرسید که آیا می خواهی صاحب خانه ی دل من شوی؟ تا او دوباره با تند زبانی هایش خانه ام را آباد که هیچ، ویران کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
من خود را با طناب عشق، دار زده ام. اگر چشمان اش توان دیدن ذوق کردن های قلب آوار شده ام را هنگامی که با من سخن می گفت، داشتند، او کمی بیشتر مرا درک می کرد.
شاید عشق را خوانده باشی و بدانی چه می گویم، شاید هم هنوز کسی نتوانسته تو را با کمند گیسوان اش به دام اندازد.
زمانی که حواس ات را در ظرف بی حواسی، جا می گذاری و درِ قلبت را همانطور وا مانده، رها می کنی، آیا به فکر آن که دلت را باخت ندهی بودی؟ یا بازی به نفع آنی که همچون موج های دریا نمی دانی از کدام سو سر رسیده و بر ساحل تنت هجوم می آورند، تمام شد؟
حال اگر شش دانگ ذهنت را هم به میدان جنگ عشق آوری، باز هم توان غالب شدن بر قلبت را نداری.
مگر می شود ساحل را ز دست موج ها، فراری داد؟ آن ها گاهی خرامان خرامان به سوی ساحل می آیند و تنش را می نوازند و گاهی او را به زیر طغیان و غرش، گم می کنند.
به گمانم توانستی خودت را در طریق عشق به سان ساحل بیابی و مهربانی و کج خلقی های معشوق را به موج ها مانند دهی.
و تو ای موج ناتمام من! بیا که من هدیه ی سیل غم هایت را نیز پذیرا هستم.

کد:
من خود را با طناب عشق، دار زده ام. اگر چشمان اش توان دیدن ذوق کردن های قلب آوار شده ام را هنگامی که با من سخن می گفت، داشتند، او کمی بیشتر مرا درک می کرد. 

شاید عشق را خوانده باشی و بدانی چه می گویم، شاید هم هنوز کسی نتوانسته تو را با کمند گیسوان اش به دام اندازد.

زمانی که حواس ات را در ظرف بی حواسی، جا می گذاری و درِ قلبت را همانطور وا مانده، رها می کنی، آیا به فکر آن که دلت را باخت ندهی بودی؟ یا بازی به نفع آنی که همچون موج های دریا نمی دانی از کدام سو سر رسیده و بر ساحل تنت هجوم می آورند، تمام شد؟

حال اگر شش دانگ ذهنت را هم به میدان جنگ عشق آوری، باز هم توان غالب شدن بر قلبت را نداری.

مگر می شود ساحل را ز دست موج ها، فراری داد؟ آن ها گاهی خرامان خرامان به سوی ساحل می آیند و تنش را می نوازند و گاهی او را به زیر طغیان و غرش، گم می کنند.

به گمانم توانستی خودت را در طریق عشق به سان ساحل بیابی و مهربانی و کج خلقی های معشوق را به موج ها مانند دهی. 

و تو ای موج ناتمام من! بیا که من هدیه ی سیل غم هایت را نیز پذیرا هستم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
سر بزنگاه است. چیزی نمانده به ساعت صفر همیشگی ای که با رسیدنش ما را قفل می کند. گویی دل تنگی با شب ها، قراردادی بسته است تا ما را به هلاکت در آوَرَد. اگر ما هم بخواهیم قسر در رویم، او می آید و در گوش شب، بند های قرارداد شان را مرور می کند تا مبادا یادش برود ما را به بند غم کِشد. تمنای مان به شب، برای اینکه به ما آسان بگیرد دیگر کفایت نمی کند. و چه بی رحمانه گلوله های غم را به قلب ما نشانه می رود. شاید در میان هیاهوی این شب ها، در گوشه ای از آسمان، ماه برای دل های ما مرواریدی از اشک ببارد و همه را در صندوقچه ی دلش نگه دارد تا به هنگامی که ما هم مانند او آسمانی شویم، آن ها را به ما پیشکش کند و بگوید من تمام آن شب های غم آلود را از فرسنگ ها فاصله، همراهت باریدم و تو تنها نبوده ای.
ای کاش زور ما به فسخ قراردادی که میان دل تنگی و شب بسته شده است می رسید تا فقط کمی آسوده، خواب را به چشم های خویش، مهمان کنیم.

کد:
سر بزنگاه است. چیزی نمانده به ساعت صفر همیشگی ای که با رسیدنش ما را قفل می کند. گویی دل تنگی با شب ها، قراردادی بسته است تا ما را به هلاکت در آوَرَد. اگر ما هم بخواهیم قسر در رویم، او می آید و در گوش شب، بند های قرارداد شان را مرور می کند تا مبادا یادش برود ما را به بند غم کِشد. تمنای مان به شب، برای اینکه به ما آسان بگیرد دیگر کفایت نمی کند. و چه بی رحمانه گلوله های غم را به قلب ما نشانه می رود. شاید در میان هیاهوی این شب ها، در گوشه ای از آسمان، ماه برای دل های ما مرواریدی از اشک ببارد و همه را در صندوقچه ی دلش نگه دارد تا به هنگامی که ما هم مانند او آسمانی شویم، آن ها را به ما پیشکش کند و بگوید من تمام آن شب های غم آلود را از فرسنگ ها فاصله، همراهت باریدم و تو تنها نبوده ای. 

ای کاش زور ما به فسخ قراردادی که میان دل تنگی و شب بسته شده است می رسید تا فقط کمی آسوده، خواب را به چشم های خویش، مهمان کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا