• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته دلدار | فاطمه یادگاری کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
به نام خدا
دلنویس: فاطمه یادگاری
نام دلنوشته: دلدار
ژانر: تراژدی_عاشقانه


مقدمه: در خیال کوچکم باغچه ایست
باغبانی دارد، پشت دیوار دل آشوبم، لاله ای می روید.
آنقدَر آب بپاشم سر آن، تا شود شاخ گل لاله ی من
باغبان اندر خیال، داستان ها دارد. سبزه را آب بده. سیب را بار بزن. او مرا غرقه ی شادی می کند.در وجودم رخنه کرده، من برایش سر سودا دارم و دگر نایی نمانده در وجود، همه را دلدار برد.آن زمانی که همان شاخ گل لاله ی من را بِربود

کد:
به نام خدا

دلنویس: فاطمه یادگاری 

نام دلنوشته: دلدار

ژانر: تراژدی_عاشقانه 



مقدمه: در خیال کوچکم باغچه ایست 

باغبانی دارد، پشت دیوار دل آشوبم، لاله ای می روید. 

آنقدَر آب بپاشم سر آن، تا شود شاخ گل لاله ی من

باغبان اندر خیال، داستان ها دارد. سبزه را آب بده. سیب را بار بزن. او مرا غرقه ی شادی می کند.در وجودم رخنه کرده، من برایش سر سودا دارم و دگر نایی نمانده در وجود، همه را دلدار برد.آن زمانی که همان شاخ گل لاله ی من را بِربود

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
ساعت هایی که نمی خواهم زندگی کنم و عقربه هایی که با هر گذر دل مرا به پرتگاه برده و آن را نقش بر زمین می کنند.
ندامت، واژه ای که تا به این ثانیه درکش را نداشتم
حال در سراسر وجودم فریاد می زند و جولان می دهد.
درد آنجاست که خود بتوانی عشقت را بیازاری و توان آرام کردن او را نداشته باشی.
زمان هایی که مغزت بر قلب عاشقت غلبه می کند و باز هم‌چیزی به نام آرامش را نداری . من برای دلدار خویش، جان می دهم اما گویی دگر فایده ای ندارد. می دانی جانم؟ من تا حد مرگ از خود بیزارم زیرا او را آزردم.
شکنجه ای که می توانی تجربه اش کنی
آزار دادن کسی است که جانت را هم برایش می دهی و آن روز ندامت هیچ سودی ندارد.

کد:
ساعت هایی که نمی خواهم زندگی کنم و عقربه هایی که با هر گذر دل مرا به پرتگاه برده و آن را نقش بر زمین می کنند.

ندامت، واژه ای که تا به این ثانیه درکش را نداشتم

حال در سراسر وجودم فریاد می زند و جولان می دهد.

درد آنجاست که خود بتوانی عشقت را بیازاری و توان آرام کردن او را نداشته باشی.

زمان هایی که مغزت بر قلب عاشقت غلبه می کند و باز هم‌چیزی به نام آرامش را نداری . من برای دلدار خویش، جان می دهم اما گویی دگر فایده ای ندارد. می دانی جانم؟ من تا حد مرگ از خود بیزارم زیرا او را آزردم.

شکنجه ای که می توانی تجربه اش کنی

آزار دادن کسی است که جانت را هم برایش می دهی و آن روز ندامت هیچ سودی ندارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
دوستت دارم در کرانه ی زیبایی ها، آن چنان زیبا و وصف ناپذیر.
چقدر به اقیانوس می مانی!
من مفتون نگاهت می شوم و تو هر دنائت و سبعیت را از دلم‌ می زدایی. دریای من، در کنارت پرنده ای می شوم با بال های آماده برای پرواز، گاه و بی گاه کودکی می شوم با گیسوانی خرمایی که نسیم بر اتم های چهره اش سیلی می زند و باران گونه اش را می بوسد. گاهی شخص بزرگی می شوم که در گلخانه ی عشق، بذر عشق را می کارد. عشق تو در دلم، هیچ کِهان به نظر نمی رسید و ریزه دانه های آن در تک تک سلول های تنم رؤیت شده بود.
ای عشق، ستودنی هستی و می ستایمت. می گریزی و وا می رَهی. می دَوَم و می جویمت. در عطش عشقت رهایم کردی و گاه به جان دلم جان می افزودی و در یک آن، رو از من می چرخاندی و نهایت درد را در دلم می نهاندی و با تمام این تفاسیر تو تنها دلدار من هستی.🌱

کد:
دوستت دارم در کرانه ی زیبایی ها، آن چنان زیبا و وصف ناپذیر.

چقدر به اقیانوس می مانی!

من مفتون نگاهت می شوم و تو هر دنائت و سبعیت را از دلم‌ می زدایی. دریای من، در کنارت پرنده ای می شوم با بال های آماده برای پرواز، گاه و بی گاه کودکی می شوم با گیسوانی خرمایی که نسیم بر اتم های چهره اش سیلی می زند و باران گونه اش را می بوسد. گاهی شخص بزرگی می شوم که در گلخانه ی عشق، بذر عشق را می کارد. عشق تو در دلم، هیچ کِهان به نظر نمی رسید و ریزه دانه های آن در تک تک سلول های تنم رؤیت شده بود.

ای عشق، ستودنی هستی و می ستایمت. می گریزی و وا می رَهی. می دَوَم و می جویمت. در عطش عشقت رهایم کردی و گاه به جان دلم جان می افزودی و در یک آن، رو از من می چرخاندی و نهایت درد را در دلم می نهاندی و با تمام این تفاسیر تو تنها دلدار من هستی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
دل نشین تر از صدایت هم‌ مگر هست؟
می خواهم دومین معبودم تو باشی. به راستی پس از خالقی که تو را آفرید، خدای دیگری را هم آیا می توان طلب کرد؟
او ارمغانی از وجودت را از آنِ من ساخت که هیچ در تصور ذهنم نمی گنجد. هزار پرتو گرم خورشید، بر ملاج من‌ نیز بتابد، باز با هر وزش باد تو را یاد می کنم. هیچ می دانی چگونه روح مرا با خود به هر کجا که بخواهی سوق می دهی؟ هیچ در نظرت هست که هر اتم درونم نامت را تا جان هست، فریاد می زند؟
می توانیم عشق را رنگ کنیم و آبشاری از مهر خود را بر سر دیگری جاری سازیم. می توانیم ر*ق*ص کنیم و پروانگان را بر سر خود ببینیم و در عمقِ بودنمان غرق شویم.می توانیم آ*غ*و*ش هم را قرض کنیم و از تمام لحظات جانکاه زندگی، دور شویم.
حال، من دستانت را می خواهم و چشمانم فریاد می زنند و چشمانت را می خواهند .شاید نمی دانی که چشمانت برای درد های بی درمان من، مانند معجونی آرام بخش است عشق کیمیای من!

کد:
دل نشین تر از صدایت هم‌ مگر هست؟

می خواهم دومین معبودم تو باشی. به راستی پس از خالقی که تو را آفرید، خدای دیگری را هم آیا می توان طلب کرد؟

او ارمغانی از وجودت را از آنِ من ساخت که هیچ در تصور ذهنم نمی گنجد. هزار پرتو گرم خورشید، بر ملاج من‌ نیز بتابد، باز با هر وزش باد تو را یاد می کنم. هیچ می دانی چگونه روح مرا با خود به هر کجا که بخواهی سوق می دهی؟ هیچ در نظرت هست که هر اتم درونم نامت را تا جان هست، فریاد می زند؟

می توانیم عشق را رنگ کنیم و آبشاری از مهر خود را بر سر دیگری جاری سازیم. می توانیم ر*ق*ص کنیم و پروانگان را بر سر خود ببینیم و در عمقِ بودنمان غرق شویم.می توانیم آ*غ*و*ش هم را قرض کنیم و از تمام لحظات جانکاه زندگی، دور شویم.

حال، من دستانت را می خواهم و چشمانم فریاد می زنند و چشمانت را می خواهند .شاید نمی دانی که چشمانت برای درد های بی درمان من، مانند معجونی آرام بخش است عشق کیمیای من!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
نفرتی در س*ی*نه داری که آنقدر آن را با خود پرورانده ای که دیگر جای هیچ محبتی را نمی خواهی. محبتی دروغین! اصلا دروغین هم نه. فقط محبتی که خواستارش نباشی حتی بر پایه ی بهترین اساس صورت گیرد، کسی آن را نمی طلبد. دیگر بس است تظاهر . من خودِ عشق را می خواهم که میان شما گم است و پیدا هم‌ نمی شود و اگر هم شود، من از جانب شما نمی خواهمش.
نمی شود گفت به آنها، آنهایی که نمی خواهند بفهمند، آنهایی که نمی توانند بپذیرند و آنهایی که نمی خواهند حتی گوش دهند و تمامش هم نمی کنند و به حرف هایشان خاتمه نمی دهند.
بس است دیگر. بس است.
بگذارید صادق باشیم. بگذارید توان سخن گفتن را داشته باشیم، نه از ترسِ نه شنیدن، لام تا کام کلامی نگوییم. بگذارید آرامش را درون هم بیابیم، نه در صحرایی که حتی برای رسیدن به آن هم، تجهیزاتی جز افکار تباه و اراده ای از سر ناچار بودن نداریم.😔🖤


کد:
نفرتی در س*ی*نه داری که آنقدر آن را با خود پرورانده ای که دیگر جای هیچ محبتی را نمی خواهی. محبتی دروغین! اصلا دروغین هم نه. فقط محبتی که خواستارش نباشی حتی بر پایه ی بهترین اساس صورت گیرد، کسی آن را نمی طلبد. دیگر بس است تظاهر . من خودِ عشق را می خواهم که میان شما گم است و پیدا هم‌ نمی شود و اگر هم شود، من از جانب شما نمی خواهمش.

نمی شود گفت به آنها، آنهایی که نمی خواهند بفهمند، آنهایی که نمی توانند بپذیرند و آنهایی که نمی خواهند حتی گوش دهند و تمامش هم نمی کنند و به حرف هایشان خاتمه نمی دهند.

بس است دیگر. بس است.

بگذارید صادق باشیم. بگذارید توان سخن گفتن را داشته باشیم، نه از ترسِ نه شنیدن، لام تا کام کلامی نگوییم. بگذارید آرامش را درون هم بیابیم، نه در صحرایی که حتی برای رسیدن به آن هم، تجهیزاتی جز افکار تباه و اراده ای از سر ناچار بودن نداریم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
عروسک خیال من!
مگر قرار نشد قوی بمانی؟ کمی که نامش را می شنوی، یاد می کنی من را داری. آخر انصاف مگر نداری؟ دل و قلب و یک خیال، چگونه با عقل در تقابل باشد؟
نمی کشد درونم .بس است. اصلا باید بس باشد. او آنجا تو را نمی خواهد و تو تمام وجودت را از آن او ساخته ای .
+چشم ها چه؟ _آنها هم گویی بی صاحب مانده اند و غدد اشکی هم لحظه ای بیکار نمی ماند .به آنها بگو اضافه کاری در کار نخواهد بود . چیزی از من به جا ماند؟ فکر نمی کنم .خیال برای او، دل برای او، چشم های خیس و بی تاب برای او
+دست ها چه؟ _آنها هم از او می نویسند. +عقل را چه می گویی؟ _او هم در نوشتن برای او، مرا یاری می کند.
پا، یک جفت پا هست که شاید بگویی آری آری همین برایت مانده، اما آنها را بسته ام .آنها قلب دوم من هستند .آنها بروند من چرا زنده بمانم؟ همین حالا صدای فریادشان می آید. می خواهند بدوند با تمام سرعت، می خواهند بروند با تمام قدرت، درست همان جایی که او وجود دارد .
مغز می گوید: او خودِ دوپامین برای من است .
من‌ می گویم: او قشنگ ترین تفرقه گر بین اعضای ب*دن من است.

کد:
عروسک خیال من!

مگر قرار نشد قوی بمانی؟ کمی که نامش را می شنوی، یاد می کنی من را داری. آخر انصاف مگر نداری؟ دل و قلب و یک خیال، چگونه با عقل در تقابل باشد؟ 

نمی کشد درونم .بس است. اصلا باید بس باشد. او آنجا تو را نمی خواهد و تو تمام وجودت را از آن او ساخته ای .

+چشم ها چه؟ _آنها هم گویی بی صاحب مانده اند و غدد اشکی هم لحظه ای بیکار نمی ماند .به آنها بگو اضافه کاری در کار نخواهد بود . چیزی از من به جا ماند؟ فکر نمی کنم .خیال برای او، دل برای او، چشم های خیس و بی تاب برای او

+دست ها چه؟ _آنها هم از او می نویسند. +عقل را چه می گویی؟ _او هم در نوشتن برای او، مرا یاری می کند. 

پا، یک جفت پا هست که شاید بگویی آری آری همین برایت مانده، اما آنها را بسته ام .آنها قلب دوم من هستند .آنها بروند من چرا زنده بمانم؟ همین حالا صدای فریادشان می آید. می خواهند بدوند با تمام سرعت، می خواهند بروند با تمام قدرت، درست همان جایی که او وجود دارد . 

مغز می گوید: او خودِ دوپامین برای من است .

من‌ می گویم: او قشنگ ترین تفرقه گر بین اعضای ب*دن من است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
و شاید فقط قلم می تواند به داد من برسد و تاریکی ای که مرا در برگرفته و می خواهد با پاهایش کاغذ سفید روبه روی مرا متر کند و آن را سیاه کند.
تمام شب های من، سپری شدنشان را مدیون خیالِ خوش خیالم هستند. کمی که میان جمع می گذرانم متوجه میشوم خودم را می خواهم. زین پس من با خودم زندگی می کنم. شاید قبل ها هم این‌گونه بود و حال باید درمی یافتمش.
در هر شلوغی اطراف، صدای درونم را می شنوم و شب ها من و خویش باهم، تا طلوع آفتاب، مکالمه ی نیمه تمام مان را می گذاریم برای تاریکی های شب های تنهایی دیگر، آنقدر تاریک که حتی جایگاه نوشته ها در هاله ای از نور،فقط در چشمانم جا می شود .نمی‌دانم چه زمان تاریکی خود را در من غلتانید اما حال می دانم با آن اُنس گرفته ام و مأنوس ترین آدم هستم.
کد:
و شاید فقط قلم می تواند به داد من برسد و تاریکی ای که مرا در برگرفته و می خواهد با پاهایش کاغذ سفید روبه روی مرا متر کند و آن را سیاه کند.

تمام شب های من، سپری شدنشان را مدیون خیالِ خوش خیالم هستند. کمی که میان جمع می گذرانم متوجه میشوم خودم را می خواهم. زین پس من با خودم زندگی می کنم. شاید قبل ها هم این‌گونه بود و حال باید درمی یافتمش.

در هر شلوغی اطراف، صدای درونم را می شنوم و شب ها من و خویش باهم، تا طلوع آفتاب، مکالمه ی نیمه تمام مان را می گذاریم برای تاریکی های شب های تنهایی دیگر، آنقدر تاریک که حتی جایگاه نوشته ها در هاله ای از نور،فقط در چشمانم جا می شود .نمی‌دانم چه زمان تاریکی خود را در من غلتانید اما حال می دانم با آن اُنس گرفته ام و مأنوس ترین آدم هستم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
+ هر بار که به او بی اعتنایی می کنم خودش را یادآوری می کند. در هایش را جفت می کنم کلید را از او می ستانم و قفلش را آنقدر محکم زنجیر می کنم که حتی نتوانم با همین دو دست خویش که آن را بستم، بازش کنم. پنجره ای بازمانده برایش نمی گذارم. بعد از آن که اسیر ساختمش می پنداری چه می شود؟
_ پنداری معلوم نصیبت می کنم. طبیعتا زندگانی در پیش گرفته و در تماشای جدال و ستیز آن با مغز ننشسته ای تا نتوانی غالب و مغلوب را از هم بیابی؛ زیرا زین پس می دانی مغلوبش ساخته ای.
+ آه حواریِ من! اوایل راه مرا به تصویر می کشی؟ همینک تازه اول راه است. کاش گفتار گلگونت، رفتار روز های من شود. کاش همان گونه باشد.
_ پس دیگر چه می شود؟ زندانی اش کردی، اسیرش کردی، تمام بدی های دنیا و بدرفتاری ها را سر او تمام ادا کردی. حال از کدام ماجرای تازه بلای جان شده ای سخن می گویی؟ هان؟
+ حتی اگر سخت ترین کار باشد. حتی اگر مرا به شیطان یاد کند، صلاحش در این است. گوش هایت را به من بسپار حواری.
او اینگونه راحت تر است.دو روز بیش ز بیش که قرار نیست در را بکوبد. گاهی در س*ی*نه ام درد را می افشاند اما درد اسیری اش بِه از درد آزادی آن باشد.
_ بس کن. مگر می شود آدمی قلبش را اسیر کند؟ مگر می شود عشق را از او دریغ کند و به سان سنگ سازدش؟
+ آری! باید بشود. او را اینگونه پرورش می دهم. این همه عشق و مهربانی تا به کِی؟ او حال آزادتر است. به راستی که در آزادیِ آن دوران، اسیرترین بود. من عشق را خیال پنداشتم. او را خیال پنداشتم. آری حواری درست می شنوی، او را مانند تو که حواریِ خیالی من هستی، در خیال می دهم پناه.
_ پس دوران من تمام شد. عشق خیالی شاخ شمشادت جای مرا می گیرد.
+ نه جان من.تو صاحب خیالی. او فقط می تواند بخشی از آن باشد. روزی که دیگر قلب، دست از فریاد بردارد و او را طلب نکند، حتی در خیال هم جایی برای عشق باقی نمی ماند. بخواب دیگر، قلب دارد در می زند. طاقت شیطان صفتی خود را ندارم. حتی در را برایش باز نمی کنم. عشق مرا تا چه اندازه بی رحم ساخته است. بخواب حواری. به امید صبحی نو...
کد:
+ هر بار که به او بی اعتنایی می کنم خودش را یادآوری می کند. در هایش را جفت می کنم کلید را از او می ستانم و قفلش را آنقدر محکم زنجیر می کنم که حتی نتوانم با همین دو دست خویش که آن را بستم، بازش کنم. پنجره ای بازمانده برایش نمی گذارم. بعد از آن که اسیر ساختمش می پنداری چه می شود؟

_ پنداری معلوم نصیبت می کنم. طبیعتا زندگانی در پیش گرفته و در تماشای جدال و ستیز آن با مغز ننشسته ای تا نتوانی غالب و مغلوب را از هم بیابی؛ زیرا زین پس می دانی مغلوبش ساخته ای.

+ آه حواریِ من! اوایل راه مرا به تصویر می کشی؟ همینک تازه اول راه است. کاش گفتار گلگونت، رفتار روز های من شود. کاش همان گونه باشد.

_ پس دیگر چه می شود؟ زندانی اش کردی، اسیرش کردی، تمام بدی های دنیا و بدرفتاری ها را سر او تمام ادا کردی. حال از کدام ماجرای تازه بلای جان شده ای سخن می گویی؟ هان؟

+ حتی اگر سخت ترین کار باشد. حتی اگر مرا به شیطان یاد کند، صلاحش در این است. گوش هایت را به من بسپار حواری.

او اینگونه راحت تر است.دو روز بیش ز بیش که قرار نیست در را بکوبد. گاهی در س*ی*نه ام درد را می افشاند اما درد اسیری اش بِه از درد آزادی آن باشد.

_ بس کن. مگر می شود آدمی قلبش را اسیر کند؟ مگر می شود عشق را از او دریغ کند و به سان سنگ سازدش؟

+ آری! باید بشود. او را اینگونه پرورش می دهم. این همه عشق و مهربانی تا به کِی؟ او حال آزادتر است. به راستی که در آزادیِ آن دوران، اسیرترین بود. من عشق را خیال پنداشتم. او را خیال پنداشتم. آری حواری درست می شنوی، او را مانند تو که حواریِ خیالی من هستی، در خیال می دهم پناه.

_ پس دوران من تمام شد. عشق خیالی شاخ شمشادت جای مرا می گیرد.

+ نه جان من.تو صاحب خیالی. او فقط می تواند بخشی از آن باشد. روزی که دیگر قلب، دست از فریاد بردارد و او را طلب نکند، حتی در خیال هم جایی برای عشق باقی نمی ماند. بخواب دیگر، قلب دارد در می زند. طاقت شیطان صفتی خود را ندارم. حتی در را برایش باز نمی کنم. عشق مرا تا چه اندازه بی رحم ساخته است. بخواب حواری. به امید صبحی نو...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
ای تعلّق ! بدجوری خود را با من، همخانه ساخته ای. نه می توانم بگویم خانه ات آباد و نه می توانم بگویم خاک عالم بر سرت.
آیا قصد نداری دست از سر این بینوا برداری؟ از پا در آوردی مرا.
شاید کسی نبوده است تا به تو بگوید که آدمی، اگر به چیزی تعلق نداشته باشد، آرامش بیشتری دارد. شاید خودت مادری نداشته ای که به آن وابسته باشی یا شاید عاشق نشده ای .
می خواهم از تو جدا شوم. خواهشا غصه ات نگیرد. اگر با هم بمانیم دیگر منی وجود نخواهد داشت. تو مرا آسیب پذیر میکنی
و من هر چه کمتر تعلق داشته باشم، رهاتر می توانم به آن قله ی رویایی ذهنم برسم.
فقط برو و مرا تنها بگذار و نگو که به من عادت کرده ای. با وجود تو، دنیا در نظرم بی رحم می شود. من می خواهم همه تعلقات را از خود برهانم و به سختی روز ها را سپری می کنم. شاید دیگر نخواهم هیچ گونه عشقی را درون خود حس کنم؛ زیرا من همانی ام که برای تعلقاتم جانم را می دهم و نمی گذارم تو، جان من را بگیری . خداحافظ ای تعلق.

کد:
ای تعلّق ! بدجوری خود را با من، همخانه ساخته ای. نه می توانم بگویم خانه ات آباد و نه می توانم بگویم خاک عالم بر سرت.

آیا قصد نداری دست از سر این بینوا برداری؟ از پا در آوردی مرا.

شاید کسی نبوده است تا به تو بگوید که آدمی، اگر به چیزی تعلق نداشته باشد، آرامش بیشتری دارد. شاید خودت مادری نداشته ای که به آن وابسته باشی یا شاید عاشق نشده ای .

می خواهم از تو جدا شوم. خواهشا غصه ات نگیرد. اگر با هم بمانیم دیگر منی وجود نخواهد داشت. تو مرا آسیب پذیر میکنی

و من هر چه کمتر تعلق داشته باشم، رهاتر می توانم به آن قله ی رویایی ذهنم برسم. 

فقط برو و مرا تنها بگذار و نگو که به من عادت کرده ای. با وجود تو، دنیا در نظرم بی رحم می شود. من می خواهم همه تعلقات را از خود برهانم و به سختی روز ها را سپری می کنم. شاید دیگر نخواهم هیچ گونه عشقی را درون خود حس کنم؛ زیرا من همانی ام که برای تعلقاتم جانم را می دهم و نمی گذارم تو، جان من را بگیری . خداحافظ ای تعلق.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
باز هم من، با همان آشفتگی که دیگر نمی تواند تصور کند پاهایش را استوار بر زمین بکوبد. روز هایش تکراری و درگیر با جنگ ساختگی در ذهن اش که نمی داند پیروز می شود یا تسلیم، می گذرد. در مورد آن دختر قوی چه فکر کرده ای؟
او خود را از مهلکه نجات می دهد.موهایش پریشان؛ ولی آماده ی
خوردن نسیم از میان آن همه آشفتگی اند. آری او مو هایش را می بافد. خود را آراسته می کند کمی می رقصد و به زندگی سلام می دهد. او هیچ زمان، تسلیم نمی شود. رنگ ها را در هم می آمیزد و گُلی بر بوم نقاشی اش می کِشد.
باز هم من، با همان زیبایی درون و با همان قدرت شگفت انگیز و کمی حتی قوی تر که هر بار به جنگ با قلبش می رود و با عقل، روز هایش را سپری می کند.
باز هم من، منی قوی تر، شادمان تر منی عاشق تر اما این بار عاشق خودش.

کد:
باز هم من، با همان آشفتگی که دیگر نمی تواند تصور کند پاهایش را استوار بر زمین بکوبد. روز هایش تکراری و درگیر با جنگ ساختگی در ذهن اش که نمی داند پیروز می شود یا تسلیم، می گذرد. در مورد آن دختر قوی چه فکر کرده ای؟

او خود را از مهلکه نجات می دهد.موهایش پریشان؛ ولی آماده ی

خوردن نسیم از میان آن همه آشفتگی اند. آری او مو هایش را می بافد. خود را آراسته می کند کمی می رقصد و به زندگی سلام می دهد. او هیچ زمان، تسلیم نمی شود. رنگ ها را در هم می آمیزد و گُلی بر بوم نقاشی اش می کِشد. 

باز هم من، با همان زیبایی درون و با همان قدرت شگفت انگیز و کمی حتی قوی تر که هر بار به جنگ با قلبش می رود و با عقل، روز هایش را سپری می کند.

باز هم من، منی قوی تر، شادمان تر منی عاشق تر اما این بار عاشق خودش.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا