کلافگی دیوانهام میکند. ای عشق! تو چه داری که تمام من را در گرداب چشمانت غرق کردهای؟ چه در سرت میپرورانی؟ آیا به قصد دیوانه کردن من؛ سر و کلهات پیدا شده یا میخواهی زیباییهایت را به رخ کِشی و ببینی تا چه زمانی تاب میآورم؟
راهت را خوب آمدهای. من داد از کف دادهام و در سیاهی چشمانت خود را مانند نوری مییابم که انعکاس وجودت در قلب من را گواهی میدهد. دست و دلت به کم نمیرود و دل ربودن را استاد شدهای.
در پیش قامت تو، سرو خمیده میآید و حتی زُحل هم به گرد حلقهی چشمانت نمیرسد. شنیدهام که دریا موجی از ج*ن*س موج موهای تو را میطلبید و در گوش باد میگفت تا به جنبش آید.
کوه از دستت به ستوه آمده، چرا که دیگر برای تکیه کردن به شانهاش، از او یادی نمیکنم و نام تو را بر زبان دارم. چیزی از طاووسهای سفید شنیدهای؟ آنها همواره در حال خرامیدن و نشان دادن زیباییهای خود هستند. تو کیستی که در پیش چشمانم، آنها هم در مقابلت کم میآورند!
و میتوانم بگویم اگر حتی قطره اشکی هم بریزی، من آن را از رنگینکمان صورتت با همین دستان کوچکم سُر میدهم تا با احترام از چشمانت جاری شود.
چرخ و فلک زندگیام را به وجودت گره زدهای و هر چه به دور خود میچرخم باز به همان نقطهای که تو را یافتم، میرسم. تو همانی که از به ازل تا به ابد، میتوانم ستایشات کنم.
باز هم میگویم تو آمدهای که مرز تصورات من را از زیباییها، دگرگون کنی. تو چیستی که بود و نبودت مرا بیقرار میکند؟ از برای بودنت من تو را بیشتر از پیش، سپاس میدارم.
راهت را خوب آمدهای. من داد از کف دادهام و در سیاهی چشمانت خود را مانند نوری مییابم که انعکاس وجودت در قلب من را گواهی میدهد. دست و دلت به کم نمیرود و دل ربودن را استاد شدهای.
در پیش قامت تو، سرو خمیده میآید و حتی زُحل هم به گرد حلقهی چشمانت نمیرسد. شنیدهام که دریا موجی از ج*ن*س موج موهای تو را میطلبید و در گوش باد میگفت تا به جنبش آید.
کوه از دستت به ستوه آمده، چرا که دیگر برای تکیه کردن به شانهاش، از او یادی نمیکنم و نام تو را بر زبان دارم. چیزی از طاووسهای سفید شنیدهای؟ آنها همواره در حال خرامیدن و نشان دادن زیباییهای خود هستند. تو کیستی که در پیش چشمانم، آنها هم در مقابلت کم میآورند!
و میتوانم بگویم اگر حتی قطره اشکی هم بریزی، من آن را از رنگینکمان صورتت با همین دستان کوچکم سُر میدهم تا با احترام از چشمانت جاری شود.
چرخ و فلک زندگیام را به وجودت گره زدهای و هر چه به دور خود میچرخم باز به همان نقطهای که تو را یافتم، میرسم. تو همانی که از به ازل تا به ابد، میتوانم ستایشات کنم.
باز هم میگویم تو آمدهای که مرز تصورات من را از زیباییها، دگرگون کنی. تو چیستی که بود و نبودت مرا بیقرار میکند؟ از برای بودنت من تو را بیشتر از پیش، سپاس میدارم.
کد:
کلافگی دیوانه ام می کند. ای عشق! تو چه داری که تمام من را در گرداب چشمانت غرق کرده ای؟ چه در سرت می پرورانی؟ آیا به قصد دیوانه کردن من سر و کله ات پیدا شده یا می خواهی زیبایی هایت را به رخ کِشی و ببینی تا چه زمانی تاب می آورم؟
راهت را خوب آمده ای. من داد از کف داده ام و در سیاهی چشمانت خود را مانند نوری می یابم که انعکاس وجودت در قلب من را گواهی می دهد. دست و دلت به کم نمی رود و دل ربودن را استاد شده ای.
در پیش قامت تو، سرو خمیده می آید و حتی زُحل هم به گرد حلقه ی چشمانت نمی رسد. شنیده ام که دریا موجی از ج*ن*س موج موهای تو را می طلبید و در گوش باد می گفت تا به جنبش آید.
کوه از دستت به ستوه آمده، چرا که دیگر برای تکیه کردن به شانه اش، از او یاد نمی کنم و نام تو را بر زبان دارم. چیزی از طاووس های سفید شنیده ای؟ آن ها همواره در حال خرامیدن و نشان دادن زیبایی های خود هستند. تو کیستی که در پیش چشمانم، آن ها هم در مقابلت کم می آورند.
و می توانم بگویم اگر حتی قطره اشکی هم بریزی، من آن را از رنگین کمان صورتت با همین دستان کوچکم سُر می دهم تا با احترام از چشمانت جاری شود.
چرخ و فلک زندگی ام را به وجودت گره زده ای و هر چه به دور خود می چرخم باز به همان نقطه ای که تو را یافتم، می رسم. تو همانی که از به ازل تا به ابد، می توانم ستایش ات کنم.
باز هم می گویم تو آمده ای که مرز تصورات من را از زیبایی ها، دگرگون کنی. تو چیستی که بود و نبودت مرا بی قرار می کند؟ از برای بودنت من تو را بیشتر از پیش، سپاس می دارم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: