• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته دلدار | فاطمه یادگاری کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
آسمانا ! چه شده؟ تو برای که؟ تو چرا می باری؟ مگر آنجا میان تو و عشق جنگ شده که دگر تاب نداری و همی یکسره تا مغرب و مشرق، به جهان قطره ی اشک می آری؟
آسمانا چه شده؟ تو مگر همچو منی دلداده، این جهان از همه عمر، خاطره ای تلخ برایت داده؟
مگر از درد فراق، این چنان می باری مگرَم حسرت عشقی که تو در بر داری
مگرَم نتوانم که غمت وصف کنم، شاید آنجا گله ای از همه عالم داری. آسمانا همه جا تر شده است. شیشه های دل من، شیشه ی پنجره ی کنج اتاق.
بس که سیلی قشنگی ست گوهرت بر گونه ام، در میان دل خود آه که دریا داری. من تو را می فهمم من تو را می دانم. این چنین بارش و غرش، این همان عشق عمیقی ست که تو در برداری.

کد:
آسمانا ! چه شده؟ تو برای که؟ تو چرا می باری؟ مگر آنجا میان تو و عشق جنگ شده که دگر تاب نداری
و همی یکسره تا مغرب و مشرق، به جهان قطره ی اشک می آری؟

آسمانا چه شده؟ تو مگر همچو منی دلداده، این جهان از همه عمر، خاطره ای تلخ برایت داده؟

مگر از درد فراق، این چنان می باری مگرَم حسرت عشقی که تو در بر داری

مگرَم نتوانم که غمت وصف کنم، شاید آنجا گله ای از همه عالم داری. آسمانا همه جا تر شده است. شیشه های دل من، شیشه ی پنجره ی کنج اتاق.

بس که سیلی قشنگی ست گوهرت بر گونه ام، در میان دل خود آه که دریا داری. من تو را می فهمم من تو را می دانم. این چنین بارش و غرش، این همان عشق عمیقی ست که تو در برداری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
می نویسم . می نویسم از عطش عشق از همان بهانه ای که مرا وادار به کار های عجیب می کرد. همان بوی گل هایی که از قرار های عاشقانه ی مان آن سوی دروازه های شهر بین من و او مبادله می شد و من آن ها را روی طاقچه ی ساختگی ذهنم می نهادم. از بوی گل های رز گرفته تا گل های شب بو.
نردبانی که از آن با ترس اما با نهایت عشق بالا می رفتم و برای ب*وسه ی بر لبانت آن هم درست روی سقف آسمان پله ها را سراسیمه می گذراندم. خالق من بعد از خدا، تو هستی.
و همان دلداری که بدون هیچ سؤالی جانم را برایش می دهم .
چشم هایت را به حقیقی بودن عشقمان قسم می خورم.

کد:
می نویسم . می نویسم از عطش عشق از همان بهانه ای که مرا وادار به کار های عجیب می کرد. همان بوی گل هایی که از قرار های عاشقانه ی مان آن سوی دروازه های شهر بین من و او مبادله می شد و من آن ها را روی طاقچه ی ساختگی ذهنم می نهادم. از بوی گل های رز گرفته تا گل های شب بو.

نردبانی که از آن با ترس اما با نهایت عشق بالا می رفتم و برای ب*وسه ی بر لبانت آن هم درست روی سقف آسمان پله ها را سراسیمه می گذراندم. خالق من بعد از خدا، تو هستی.

و همان دلداری که بدون هیچ سؤالی جانم را برایش می دهم .

چشم هایت را به حقیقی بودن عشقمان قسم می خورم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
می خواهم او را به تصویر بکشم.
و قسم به خورشید که من او را دوست می دارم . گویی در میان دریایی آرام، او تنها ماهی قرمز من باشد که این سو و آن سو می رود و اگر دل را همانند دریا بدانیم آزادانه در دلم می رقصد و یا در میان آسمانی پر از ابر های تیره و دلگیر، او تنها ابر سفید و شفاف من باشد. ابری که نگرید و آه نکِشد.
در هیاهوی تاریخی به اواسط پاییز از میان صنوبر ها، او سرو من باشد و وقتی تمام تنم او را فریاد می زند می خواهم آغوشش را برای ساعاتی به من قرض دهد ‌
او اشتباهی که می خواهم هر بار تکرارش کنم و می خواهم مجرم ترین عاشقان بمانم و هر روز عشق را یادآوری اش کنم .
کاش من دستکشی برای دستانش بودم تا ل*ب هایش را لمس کنم . او همانند گل قرمز از میان انبوهی از رز های سفید است و است و او همان بلبل من از میان هزاران چکاوک است .
می خواهم تصویرش صورت فلکی آسمان شود .
می خواهم او را به تصویر بکشم .

کد:
می خواهم او را به تصویر بکشم. 

و قسم به خورشید که من او را دوست می دارم . گویی در میان دریایی آرام، او تنها ماهی قرمز من باشد که این سو و آن سو می رود و اگر دل را همانند دریا بدانیم آزادانه در دلم می رقصد و یا در میان آسمانی پر از ابر های تیره و دلگیر، او تنها ابر سفید و شفاف من باشد. ابری که نگرید و آه نکِشد.

در هیاهوی تاریخی به اواسط پاییز از میان صنوبر ها، او سرو من باشد و وقتی تمام تنم او را فریاد می زند می خواهم آغوشش را برای ساعاتی به من قرض دهد ‌

او اشتباهی که می خواهم هر بار تکرارش کنم و می خواهم مجرم ترین عاشقان بمانم و هر روز عشق را یادآوری اش کنم .

کاش من دستکشی برای دستانش بودم تا ل*ب هایش را لمس کنم . او همانند گل قرمز از میان انبوهی از رز های سفید است و است و او همان بلبل من از میان هزاران چکاوک است .

می خواهم تصویرش صورت فلکی آسمان شود .

می خواهم او را به تصویر بکشم .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
نیمه شب ها دل من می رقصد. اما می دانی با چه کسی؟ غم می آید و خرامان خرامان دست دلم را می گیرد و چرخ می زنند . موسیقی زندگی را پخش می کنند و با سازش می رقصند .دلم اسمش را همبازی نوجوانی گذاشته و برایم می گوید در زمان کودکی خبری از غم نبود تا با آن برقصد. باهم به هر کجا بخواهند می روند. نیمه شب ها از صدای حرف زدنشان خوابم نمی برد. تصمیم های عجیب و غریبی می گیرند .شنیدم که غم به دلم می گفت می خواهم دریا را به تو نشان دهم. وای که برای آب تنی و شنا کردن آن دو، من برای سال هاست در خفقان به سر می برم. غم خودش را غرق در آب کرد و قطرات آب را به آسمان می‌پاشید و دست دلم را گرفت و به اعماق دریا برد. از آن روز دیگر دلم را در بین صدف ها گم کرده ام .شاید مروارید شود و به سمتم بیاید .شاید نهنگی آن را خورده باشد و شاید دیگر نمی‌خواهد دل من باشد .
ای کاش همبازی نوجوانی ام هرگز پیدایش نشده بود .من دلم را می خواهم.

کد:
نیمه شب ها دل من می رقصد. اما می دانی با چه کسی؟ غم می آید و خرامان خرامان دست دلم را می گیرد و چرخ می زنند . موسیقی زندگی را پخش می کنند و با سازش می رقصند .دلم اسمش را همبازی نوجوانی گذاشته و برایم می گوید در زمان کودکی خبری از غم نبود تا با آن برقصد. باهم به هر کجا بخواهند می روند. نیمه شب ها از صدای حرف زدنشان خوابم نمی برد. تصمیم های عجیب و غریبی می گیرند .شنیدم که غم به دلم می گفت می خواهم دریا را به تو نشان دهم. وای که برای آب تنی و شنا کردن آن دو، من برای سال هاست در خفقان به سر می برم. غم خودش را غرق در آب کرد و قطرات آب را به آسمان می‌پاشید و دست دلم را گرفت و به اعماق دریا برد. از آن روز دیگر دلم را در بین صدف ها گم کرده ام .شاید مروارید شود و به سمتم بیاید .شاید نهنگی آن را خورده باشد و شاید دیگر نمی‌خواهد دل من باشد .

ای کاش همبازی نوجوانی ام هرگز پیدایش نشده بود .من دلم را می خواهم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
روزگاری ل*ب ساحل بنشستم .
موج ها آرام و صاف در تضاد با حال زارم می دویدند تا برقصند.
رو به دریا کردم و گفتم بگو آیا همان بودم که هستم؟
رو به دریا کردم و گفتم بگو آیا مرا امروز تنهایی، پذیرا می شوی؟ یا برای آشنایی، خاطراتم را برایت آورم؟
من نمی دانم چرا او نیست. نمی دانم برای که زمین و آسمان، پر زد ولی جایش همش در خلوتم خالی ست.
خروش موج ها دیگر به طغیان رفت. کمی در آسمان غوغا به پا شد. رو به دریا کردم و گفتم مگر یادت نمی آید منو دلدار، ساعت ها دلت را زیر و رو کردیم؟ حال، آن دلدار شیرین را کجا یابم؟
رفتم و دیگر نماندم در کنار ساحل و دریا و موج، رفتم و من بعد از این، دیگر نمی‌خواهم که دلداری، در اینجا یار من باشد.

کد:
روزگاری ل*ب ساحل بنشستم .

موج ها آرام و صاف در تضاد با حال زارم می دویدند تا برقصند.

رو به دریا کردم و گفتم بگو آیا همان بودم که هستم؟ 

رو به دریا کردم و گفتم بگو آیا مرا امروز تنهایی، پذیرا می شوی؟ یا برای آشنایی، خاطراتم را برایت آورم؟

من نمی دانم چرا او نیست. نمی دانم برای که زمین و آسمان، پر زد ولی جایش همش در خلوتم خالی ست. 

خروش موج ها دیگر به طغیان رفت. کمی در آسمان غوغا به پا شد. رو به دریا کردم و گفتم مگر یادت نمی آید منو دلدار، ساعت ها دلت را زیر و رو کردیم؟ حال، آن دلدار شیرین را کجا یابم؟

رفتم و دیگر نماندم در کنار ساحل و دریا و موج، رفتم و من بعد از این، دیگر نمی‌خواهم که دلداری،  در اینجا یار من باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
روز ها می گذرد. روز های من و تو، هر کسی بار دگر پلک گشاید اینجا
و کمی واضح تر، می برم پِی به تفاوت که میان من و توست.
می برم پِی به دمادم گذرِ شب هایم، به قسم های دروغی که میان من و توست.
تا سحر فاصله ای نیست ولی با این حال، دهه ها می گذرد تا شب من، صبح شود، بهر آن خاطره هایی که میان من و توست‌.
ای جهانا چشم هایم نور دیگر دیده اند.
برق نور چشم هایی که به من زل زده اند، ای جهان این بود عهدی که میان من و توست؟
عشق، من بار دگر پلک گشایم اینجا، شاید از بین برود آنچه میان من و توست.

کد:
روز ها می گذرد. روز های من و تو، هر کسی بار دگر پلک گشاید اینجا

و کمی واضح تر، می برم پِی به تفاوت که میان من و توست.

می برم پِی به دمادم گذرِ شب هایم، به قسم های دروغی که میان من و توست.

تا سحر فاصله ای نیست ولی با این حال، دهه ها می گذرد تا شب من، صبح شود، بهر آن خاطره هایی که میان من و توست‌.

ای جهانا چشم هایم نور دیگر دیده اند.

برق نور چشم هایی که به من زل زده اند، ای جهان این بود عهدی که میان من و توست؟

عشق، من بار دگر پلک گشایم اینجا، شاید از بین برود آنچه میان من و توست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
می خواهی کمی برایت بگویم؟ و غمگین بودن را از دلت بزدایم؟
اگر از بخت به چاه افتاده ای، هیچ غم مخور. همان بخت تو را اگر بخواهد به آنجایی می رساند که حتی شاید در دهلیز های ذهنت هم نگنجد. حتی شاید خودِ خورشید با پرتو هایش آن را بر ملاج ذهنت میخکوب کند، باز هم نتوانی آن را درک کنی. دنیا، بخت و اقبالی به دست خالق و درک و اندیشه ای از مخلوق، برای باز رسیدن به بهترین ها است. دیگر چه جای جهان دنبال آرامشی؟ اینجا خود با افکارت آرامش را بساز.
اگر از درد زِ پا افتاده ای، چه جای غم خوردنت است؟ آری تو خود نیز می دانی ولی از فرطِ دردی که در ب*دن داری، نمی خواهی پذیرشش کنی که زندگانی گاهی شاید بر وفقِ آنچه تو می خواهی نباشد ولی تا به ابد در محنت و در سختی نخواهی ماند.
باید مجال دهی. مجالی برای راه یابی به آنچه در تصورت می پرورانی. همه چیز یک شب و بدون تلاش برایت قرار نگرفته است. تو خود در این جهان، دنیایت را بساز که اینگونه جهان هم بر توانایی ات قدرت می بخشد.


کد:
می خواهی کمی برایت بگویم؟ و غمگین بودن را از دلت بزدایم؟

اگر از بخت به چاه افتاده ای، هیچ غم مخور. همان بخت تو را اگر بخواهد به آنجایی می رساند که حتی شاید در دهلیز های ذهنت هم نگنجد. حتی شاید خودِ خورشید با پرتو هایش آن را بر ملاج ذهنت میخکوب کند، باز هم نتوانی آن را درک کنی. دنیا، بخت و اقبالی به دست خالق و درک و اندیشه ای از مخلوق، برای باز رسیدن به بهترین ها است. دیگر چه جای جهان دنبال آرامشی؟ اینجا خود با افکارت آرامش را بساز.

اگر از درد زِ پا افتاده ای، چه جای غم خوردنت است؟ آری تو خود نیز می دانی ولی از فرطِ دردی که در ب*دن داری، نمی خواهی پذیرشش کنی که زندگانی گاهی شاید بر وفقِ آنچه تو می خواهی نباشد ولی تا به ابد در محنت و در سختی نخواهی ماند.

باید مجال دهی. مجالی برای راه یابی به آنچه در تصورت می پرورانی. همه چیز یک شب و بدون تلاش برایت قرار نگرفته است. تو خود در این جهان، دنیایت را بساز که اینگونه جهان هم بر توانایی ات قدرت می بخشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
مردابِ فراموشی را می خواهم تا بروم و خود را در آن غرق کنم. شاید بگویی مگر چقدر می توانم سنگدل باشم تا نگذارم لحظه ای عکس ماه در آب نمایان شود. نمی خواهم دیگر کسی به اجبار، عاشق بماند. می خواهم مرداب و ماه را از هم جدا کنم و خود را در دل مرداب جای دهم تا فقط خود را بیابم. شنیده ام اگر کسی در آن مرداب غرق شود، دیگران او را به فراموشی می سپارند و کسی دیگر از او یاد نمی کند. حال باز هم می گویی سنگدل را می مانم؟ مگر نمی بینی ماه را از یاد برده ایم و خورشید را می ستاییم؟ همه اش برای این است که ماه در مردابِ فراموشی غرق است و نمی تواند این آینه را در هم بشکند تا فریاد زند و به مردم بگوید که او را یاد بیاورند. من جای ماه را می گیرم تا از اسیری، آزاد شود و مرا به جای او به فراموشی سپارند. تو یادت نمی آید اما باید بگویم که ماه و پلنگ عاشق هم بوده اند و مرداب آن ها را از هم جدا کرد و ماه را از یاد پلنگ ربود. کسی نتوانست به مرداب فراموشی بگوید که نمی شود دلدارت را به بند کِشی و او را از آرزو هایش جدا کنی. شاید دلدارت، خودش عاشق دیگری باشد. من با غرق کردن خود در آن مرداب، ماه را به یاد و خاطر پلنگ می آورم و خود را از یاد دلدار خویش می برم تا اگر او هم مانند ماه، اسیر مردابی همچون من باشد زین پس آزاد شود.

کد:
مردابِ فراموشی را می خواهم تا بروم و خود را در آن غرق کنم. شاید بگویی مگر چقدر می توانم سنگدل باشم تا نگذارم لحظه ای عکس ماه در آب نمایان شود. نمی خواهم دیگر کسی به اجبار، عاشق بماند. می خواهم مرداب و ماه را از هم جدا کنم و خود را در دل مرداب جای دهم تا فقط خود را بیابم. شنیده ام اگر کسی در آن مرداب غرق شود، دیگران او را به فراموشی می سپارند و کسی دیگر از او یاد نمی کند. حال باز هم می گویی سنگدل را می مانم؟ مگر نمی بینی ماه را از یاد برده ایم و خورشید را می ستاییم؟ همه اش برای این است که ماه در مردابِ فراموشی غرق است و نمی تواند این آینه را در هم بشکند تا فریاد زند و به مردم بگوید که او را یاد بیاورند. من جای ماه را می گیرم تا از اسیری، آزاد شود و مرا به جای او به فراموشی سپارند. تو یادت نمی آید اما باید بگویم که ماه و پلنگ عاشق هم بوده اند و مرداب آن ها را از هم جدا کرد و ماه را از یاد پلنگ ربود. کسی نتوانست به مرداب فراموشی بگوید که نمی شود دلدارت را به بند کِشی و او را از آرزو هایش جدا کنی. شاید دلدارت، خودش عاشق دیگری باشد. من با غرق کردن خود در آن مرداب، ماه را به یاد و خاطر پلنگ می آورم و خود را از یاد دلدار خویش می برم تا اگر او هم مانند ماه، اسیر مردابی همچون من باشد زین پس آزاد شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
مرا در آتش این عشق جانکاهی که هر دم می‌کند ویران و ویران تر
مرا با فندک سیگار شب هایت
از صمیم آن دل بی سر پناهت
در سیاهی های روز افزون تنهایی، بسوزان
مرا تیری بزن آغشته با درد و ستم ای عشق!
تا کنی این خسته را بی جان و بی جان تر
مرا یک جام و یک زهر اندر آن مِی، کارساز است
آنقدر که روز های منو غم، گذشته است. مرا دیگر نه شادی و نه خنده، مرا اینک فقط غم چاره ساز است.
مرا خون جگر خوردن ز دست این دل مجنون عاشق
تا بفهمانم به او، این قطره های اشک من
از غم بُوَد تا عشق
مرا با مشتی از بی رحمی و دل سردی ات، در روز های اوج دلتنگی، تو خواهی کشت

کد:
مرا در آتش این عشق جانکاهی که هر دم می‌کند ویران و ویران تر

مرا با فندک سیگار شب هایت 

از صمیم آن دل بی سر پناهت 

در سیاهی های روز افزون تنهایی، بسوزان 

مرا تیری بزن آغشته با درد و ستم ای عشق!

 تا کنی این خسته را بی جان و بی جان تر 

مرا یک جام و یک زهر اندر آن مِی، کارساز است 

آنقدر که روز های منو غم، گذشته است. مرا دیگر نه شادی و نه خنده، مرا اینک فقط غم چاره ساز است.

مرا خون جگر خوردن ز دست این دل مجنون عاشق

تا بفهمانم به او، این قطره های اشک من 

از غم بُوَد تا عشق 

مرا با مشتی از بی رحمی و دل سردی ات، در روز های اوج دلتنگی، تو خواهی کشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Fateme

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-03-13
نوشته‌ها
47
لایک‌ها
246
امتیازها
53
کیف پول من
12,893
Points
41
درد چه واژه ایست که خود به تنهایی از سر تا پای مرا توصیف می کند. انگار عقربه ی ثانیه شمار جایش را با درد عوض کرده و اوست که در ساعت کوچک روی میز من، روز ها را برایم می شمارد. نمی دانم برای چه تمام نخواهد شد.
من خود، خوب می دانم که همه ی این ها از عشق است. آه اصلا تاب را از آدمی می ستاند. گمان دارم دلدار دیگر حسی ندارد. اعماق قلبم را چشمانش نمی بینند که خود را یابد.
دیگران جوری دیگر عاشقی را بلد شده اند. مگر نباید داد از کف بدهی و سختی ها را بپذیری؟ حتی سرخ اشک بباری از فرط درد هایت؟
مگر نباید تواضع را پیشه سازی، تحمل را سپر سازی، گویی فردی نقاب زده بر چهره اش که گر نقاب را بردارد غم و محنت از درون سیل چشم هایش طغیان کند. مگر نباید جانت را بر کف دستانت بگیری؟
آی آدم ها! مگر عشق همان نیست که تو را می جوید در میان خلوت و حتی هیاهو های شهر؟ پس چرا واژه ی وابستگی را با آن جمع می بندند؟ پس چرا احساس او گواه عشق را نمی دهد.
شاید او عاشق نیست. من همی باز غلط پندارم.

کد:
درد چه واژه ایست که خود به تنهایی از سر تا پای مرا توصیف می کند. انگار عقربه ی ثانیه شمار جایش را با درد عوض کرده و اوست که در ساعت کوچک روی میز من، روز ها را برایم می شمارد. نمی دانم برای چه تمام نخواهد شد. 

من خود، خوب می دانم که همه ی این ها از عشق است. آه اصلا تاب را از آدمی می ستاند. گمان دارم دلدار دیگر حسی ندارد. اعماق قلبم را چشمانش نمی بینند که خود را یابد.

دیگران جوری دیگر عاشقی را بلد شده اند. مگر نباید داد از کف بدهی و سختی ها را بپذیری؟ حتی سرخ اشک بباری از فرط درد هایت؟

مگر نباید تواضع را پیشه سازی، تحمل را سپر سازی، گویی فردی نقاب زده بر چهره اش که گر نقاب را بردارد غم و محنت از درون سیل چشم هایش طغیان کند. مگر نباید جانت را بر کف دستانت بگیری؟

آی آدم ها! مگر عشق همان نیست که تو را می جوید در میان خلوت و حتی هیاهو های شهر؟ پس چرا واژه ی وابستگی را با آن جمع می بندند؟ پس چرا احساس او گواه عشق را نمی دهد.

شاید او عاشق نیست. من همی باز غلط پندارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا