خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

تردید و تاوان | آشوب کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع "ASHOB"
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 782
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
A

"ASHOB"

مهمان
"به نام یزدان پاک"

دلنوشته:
تردید و تاوان

ژانر:
تراژدی اجتماعی
شاید اندکی هم عاشقانه!

نویسنده:
آشوب آریامنش

مقدمه:
حرف زیادی برای گفتن ندارم، دردها حرف نمی‌شوند! فقط می‌نوسیم تا جوهر قلمم نخشکد. می‌نویسم، بلکه یک نفر در میان این کلمات بیهوده به هم زنجیر شده، نانوشته‌هایم را بخواند. نه به فعل و فاعل توجه خواهم کرد و نه به دنبال رنگی کردن جمله‌هایم با آرایه‌ها هستم، فقط امیدوارانه می‌نویسم، مثل زمانی که امیدوارانه مسکنی می‌خوریم که می‌دانیم دردمان را نمی کاهد.​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

A

"ASHOB"

مهمان
و روزی می رسد که نمی دانیم چه زمانی باید لبخند بزنیم و چه زمانی غمگین شویم. نمی دانیم به وقت رها شدن اشک بریزیم از تنهایی یا خشنود شویم از این که به خودمان واگذاشتنمان و این همان روزیست که نمی دانیم چه می خواهیم و این ندانستن حاصل آن است که به هر راهی قدم گذاشتیم به یک پرتگاه رسیدیم و از هر مسیر که رفتیم آسایشی نبود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
A

"ASHOB"

مهمان
یکی زیر، یکی رو، یکی زیر، یکی رو.
باید آتش را خاموش کنیم و لحاف را کنار بزنیم، سردمان است اما اینگونه گرم نمی شویم. باید یک بافتنی از نخ پاره های خاطرات ببافیم و سیـنه‌مان را بشکافیم و دور قلبمان بپیچیم، بلکه کمی گرم شویم. قلبمان یخ زده و خونِ یخ بسته، نگاهمان را سرد کرده که هرکه از راه می رسد از بی تفاوتیمان می گوید و چندی بعد می رود و ماییم و قلبی که سرد می شود و سردتر می شود و می ایستد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
A

"ASHOB"

مهمان
پنج شنبه ها یک شاخه گل بگذاریم روی سـینه‌یمان و یادی کنیم از آنان که در قلب تکیده‌یمان نگهشان داشتیم و نفس کشیدیم تا خاطراتشان نمیرد. به آیینه خیره شدیم و در اشک چشمانمان بازتابشان را دیدیم و به سقف زل زدیم که آه‌مان از چشممان نچکد و خار نشود در چشمشان. از آنان که عکسهایشان را چپاندیم در صندوق چوبی بالای کمد، قفل کردیم و کلید را انداخیم که خیره نشویم به آدم خوبی که قبلا بودند، اما صندوق هنوز روی کمد است و عکس ها؟ در ذهن ما!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
A

"ASHOB"

مهمان
صدایی از پستوی ذهنمان زمزمه وار، از خوشی و امیدواری می گوید و مغزمان درد می گیرد از هجوم یک مشت خاطره که باید خوب تمام می شدند اما به رسم زمانه "باید" هامان "نباید" شد و امیدمان به درد رسید و خودمان به بن بست. و ماییم آن دیوانه هایی که هی از یک سوراخ گزیده می شویم و دخیل می بندیم به یک تقدیر سیاه و آینده ی تباه، بعد هم وقتی دوباره تیرمان به سنگ می خورد و سنگ به آیینه ی قلبمان، به یاد می آوریم که هنوز در جهانی نفس می کشیم که نور خورشیدش به همه یکسان نمی تابد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
A

"ASHOB"

مهمان
شده ایم کلکسیونی از آثار آدمای های گذشتیمان و از هر کدام یک چیزی در وجودمان نهادینه شد و برق نگاهمان، از دیدن رفتن ها و رها شدن ها خاموش شد و ماندیم با آدمی که خودمان نیست و خودی که نیست. صدامان در گلو خشکید برای گفتن "بمان" و "نرو" هایی که شاید گفتنشان هم تفاوتی ایجاد نمی کرد، اما حداقل غده نمی شدند در دل بی دلمان که هی ورم کنند و بزرگ شوند و قاتل شوند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
A

"ASHOB"

مهمان
شیشه های ترک خورده را خودمان باید بشکنیم قبل از این که روی سرمان خ*را*ب شوند و تکه هایشان زخم های تازه بسته‌شدمان را باز کند.
شیشه که ترک بخورد دیگر درست نمی شود، قلب که ترک بخورد...
برای چیزهایی که می دانیم به پایانشان نزدیکند نباید تلاش کنیم که آخر همان تلاش بشود پشیمانی و یک تکه دیگر از وجودمان را خورد کند و بعد چشم باز کنیم و ببینیم یک نفس بیشتر نمانده. همین امروز باید شیشه های ترک خوردیمان را خورد کنیم...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
A

"ASHOB"

مهمان
نه بهار بی شکوفه بهار است و نه پاییز بی باران پاییز. و ما خودمان نیستیم و آن خودِ در وجودمان مرده و شده ایم بهار بی شکوفه و پاییز بی بارانی که سوز آفتابش شاخه های نحیف بازمانده از گذشته را سوزانده و کویرش بی حتی یک بوته خار، در خود می خشکد. نه رودی ست که ابر شود و نه ابری که رود شود، زندگیمان مرگ مغزی شده و لبهایش کبود، ای کاش مزاری بود که حداقل دفن شود و آرام گیرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
View previous replies...

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,431
کیف پول من
82,887
Points
1,481
  • توسط ~R E J I N A~ حذف گردید
نه بهار بی شکوفه بهار است و نه پاییز بی باران پاییز. و ما خودمان نیستیم و آن خودِ در وجودمان مرده و شده ایم بهار بی شکوفه و پاییز بی بارانی که سوز آفتابش شاخه های نحیف بازمانده از گذشته را سوزانده و کویرش بی حتی یک بوته خار، در خود می خشکد. نه رودی ست که ابر شود و نه ابری که رود شود، زندگیمان مرگ مغزی شده و لبهایش کبود، ای کاش مزاری بود که حداقل دفن شود و آرام گیرد.
_AS𝓗𝓞𝕭_خسته نباشی نویسنده جان. بسی زیبا 🙂 🌹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.DefectoR.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-17
نوشته‌ها
638
کیف پول من
3,459
Points
66
  • توسط ~R E J I N A~ حذف گردید
نه بهار بی شکوفه بهار است و نه پاییز بی باران پاییز. و ما خودمان نیستیم و آن خودِ در وجودمان مرده و شده ایم بهار بی شکوفه و پاییز بی بارانی که سوز آفتابش شاخه های نحیف بازمانده از گذشته را سوزانده و کویرش بی حتی یک بوته خار، در خود می خشکد. نه رودی ست که ابر شود و نه ابری که رود شود، زندگیمان مرگ مغزی شده و لبهایش کبود، ای کاش مزاری بود که حداقل دفن شود و آرام گیرد.
_AS𝓗𝓞𝕭_عالى بود🥺😻
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
A

"ASHOB"

مهمان
دفتر زندگیمان را که ورق بزنیم یک مشت کلمه ی کج و معوج از لا به لایش روی زمین می ریزد و برگه های پوسیده ی چروک خورده اش بهمان دهن کجی می کنند. دست دراز می کنیم و آن تقویم که در انتظار زندگی کردن دور اعدادش را خط کشیدیم، دور می اندازیم و فکر می کنیم به روزی که گذشت و شب هایی که شب شد ساعتی که روی 23:59:59 گیر کرد. و دست می کشیم به موهایی که بدون سفید شدن می ریزند و نگاه می کنیم به خودمان که بدون خاموش کردن شمع تولد سال بعدمان پیر شده ایم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
A

"ASHOB"

مهمان
باید بنشینیم پشت پنجره و به صدای باران گوش کنیم و بوی خاک خیس را عمیق تنفس کنیم و به خودمان یادآوری کنیم که دیگر باران که می بارد، نه لبخندی رو لبمان می نشیند و نه اشکی در چشممان. به خودمان نشان دهیم که باران شده یک اتفاق جزئی و بی معنا که با رخ دادنش تنها نگران تر شدن لباسهایمان باشیم. که هی جان دادن احساسمان را در ذهن مرور کنیم و به ریتم نامنظم تپش های زندگیمان گوش دهیم و فراموش نکنیم از چه مسیری به انتهای وجودمان رسیدیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا