• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

فیلمنامه فیلمنامه بیگانه شناس|یگانه کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

یگانه

تیزریست
تیزریست
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-09
نوشته‌ها
211
لایک‌ها
594
امتیازها
63
کیف پول من
2,826
Points
275
نام فیلم: بیگانه شناس
ژانر: جنایی-مافیایی-عاشقانه
خلاصه فیلم: دو دوست به اسم ساناز و یگانه وارد کشتی
میشن تا فقط تفریح کنن غافل از اینکه این کشتی متعلق به مافیای دریاست...
مقدمه: ما همیشه باید تاوان پس بدهیم، تاوان آرزوهای کوچک و بزرگ، تاوان کنجکاوی و حتی تاوان اعتمادمون رو، حالا اگر بعضی تاوان‌ها به قیمت تمام شدن جونمون باشه چی میشه؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : یگانه

یگانه

تیزریست
تیزریست
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-09
نوشته‌ها
211
لایک‌ها
594
امتیازها
63
کیف پول من
2,826
Points
275
قسمت اول:
۱- سکانس داخلی - شب- خانه‌ی دانشجویی در کیش
وارد فضای تاریک خانه می‌شویم، تمام چراغ‌ها خاموش است، گویی همه خوابیده‌اند، یگانه و ساناز را می‌بینیم که روی تخت خوابیده اند، ناگهان یگانه با وحشت از جا می‌پرد:
- نه...نه...من می‌خوام برم
ساناز ترسیده از صدای او چشم باز می‌کند، پا تند می‌کند برایش آب می‌آورد و به او می‌گوید:
- آخه دخترخوب چته تو؟
یگانه که سردرد گرفته، دستش را روی سرش می‌گذارد و می‌گوید:
- نمی‌دونم، فقط این که خوب نیستم
دوباره هردو چشم بند می‌زنند و روی تخت می‌خوابند.

۲- سکانس خارجی- روز- دانشگاه
یگانه با وقار ومتانت و ساناز با غرور وارد دانشگاه می‌شود، این دو در دانشگاه ملی کیش کاملآ غریبه‌اند، هم از جهت پوشش و هم این‌که آنها خوابگاهی‌اند، ولی حتی توی خوابگاه نیستند و خانه‌های دانشجویی دارند، نگاه همه دخترها و پسرها روی آن‌ها قرار می‌گیرد.
در ردیف دوم می‌نشینند که استاد جوانی وارد کلاس می‌شود
همه به احترام استاد بلند می‌شود، استاد اجازه نشستن می‌دهد، سرفه‌ای می‌کند و خودش رو معرفی می‌کند؛
- سلام من محمد مهدی آریا هستم، استاد زبان انگلیسی تون، مسلط به چهار زبان زنده دنیا، عربی، انگلیسی، فرانسوی و ترکی استانبولی.
۳۰سال دارم. مدرک دکتری از دانشگاه هاروارد لندن و مدرک کارشناسی ارشد رو از سوئد دریافت کردم و مدرک کارشناسی رو از دانشگاه ملی تهران
یگانه آروم سرش رو به ساناز نزدیک می‌کنه و می‌گوید:
- این الان داره پوز مدرکش رو می‌ده؟
ساناز هم می‌خنده و می‌گه:
- ولش کن دیوونست.

۳- سکانس خارجی-عصر-کنار اسکله
یگانه و ساناز با حسرت به کشتی تفریحی بزرگی که روبروشون قرار داره نگاه می‌کنند،نسیم خنکی می‌وزد و موهای یگانه از زیر روسری بیرون می‌آید، دست می‌برد، موهایش را داخل روسری می‌کند، ساناز چشمانش را ریز می‌کند و می‌گوید:
- اوممم! موافقی که بریم ببینیم چه خبره؟
یگانه سرش رو به نشونه منفی تکون می‌دهد و با پوزخند نگاهش می‌کند؛
- ول کن بابا، من و تو شانس نداریم، این کشتی قاچاق انسان یا ته تهش دزد دریایی درمیاد، بدبخت میشیم.
ساناز خودش رو لوس می‌کند؛
- تولو خدا...
یگانه همچنان مصمم است ؛
- بیخیال دیگه...
ساناز دست یگانه را می‌کشد و به سمت کشتی می‌برد.
در اینجا نام فیلم پدیدار می‌شود"بیگانه شناس "
و اسامی بازیگران روی صح*نه می‌رود
#بیگانه_شناس
#یگانه
#انجمن_تک_رمان
کد:
- سکانس داخلی - شب- خانه‌ی دانشجویی در کیش

وارد فضای تاریک خانه می‌شویم، تمام چراغ‌ها خاموش است، گویی همه خوابیده‌اند، یگانه و ساناز را می‌بینیم که روی تخت خوابیده اند، ناگهان یگانه با وحشت از جا می‌پرد:

- نه...نه...من می‌خوام برم

ساناز ترسیده از صدای او چشم باز می‌کند، پا تند می‌کند برایش آب می‌آورد و به او می‌گوید:

- آخه دخترخوب چته تو؟

یگانه که سردرد گرفته، دستش را روی سرش می‌گذارد و می‌گوید:

- نمی‌دونم، فقط این که خوب نیستم

دوباره هردو چشم بند می‌زنند و روی تخت می‌خوابند.



۲- سکانس خارجی- روز- دانشگاه

یگانه با وقار ومتانت و ساناز با غرور وارد دانشگاه می‌شود، این دو در دانشگاه ملی کیش کاملآ غریبه‌اند، هم از جهت پوشش و هم این‌که آنها خوابگاهی‌اند، ولی حتی توی خوابگاه نیستند و خانه‌های دانشجویی دارند، نگاه همه دخترها و پسرها روی آن‌ها قرار می‌گیرد.

در ردیف دوم می‌نشینند که استاد جوانی وارد کلاس می‌شود

همه به احترام استاد بلند می‌شود، استاد اجازه نشستن می‌دهد، سرفه‌ای می‌کند و خودش رو معرفی می‌کند؛

- سلام من محمد مهدی آریا هستم، استاد زبان انگلیسی تون، مسلط به چهار زبان زنده دنیا، عربی، انگلیسی، فرانسوی و ترکی استانبولی.

۳۰سال دارم. مدرک دکتری از دانشگاه هاروارد لندن و مدرک کارشناسی ارشد رو از سوئد دریافت کردم و مدرک کارشناسی رو از دانشگاه ملی تهران

یگانه آروم سرش رو به ساناز نزدیک می‌کنه و می‌گوید:

- این الان داره پوز مدرکش رو می‌ده؟

ساناز هم می‌خنده و می‌گه:

- ولش کن دیوونست.



۳- سکانس خارجی-عصر-کنار اسکله

یگانه و ساناز با حسرت به کشتی تفریحی بزرگی که روبروشون قرار داره نگاه می‌کنند،نسیم خنکی می‌وزد و موهای یگانه از زیر روسری بیرون می‌آید، دست می‌برد، موهایش را داخل روسری می‌کند، ساناز چشمانش را ریز می‌کند و می‌گوید:

- اوممم! موافقی که بریم ببینیم چه خبره؟

یگانه سرش رو به نشونه منفی تکون می‌دهد و با پوزخند نگاهش می‌کند؛

- ول کن بابا، من و تو شانس نداریم، این کشتی قاچاق انسان یا ته تهش دزد دریایی درمیاد، بدبخت میشیم.

ساناز خودش رو لوس می‌کند؛

- تولو خدا...

یگانه همچنان مصمم است ؛

- بیخیال دیگه...

ساناز دست یگانه را می‌کشد و به سمت کشتی می‌برد.

در اینجا نام فیلم پدیدار می‌شود"بیگانه شناس "

و اسامی بازیگران روی صح*نه می‌رود
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

یگانه

تیزریست
تیزریست
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-09
نوشته‌ها
211
لایک‌ها
594
امتیازها
63
کیف پول من
2,826
Points
275
قسمت دوم:

۱سکانس داخلی- ادامه روز- کشتی- سالن اصلی
مردی با ل*ب و دهن خونی جلوی پای اصلان به حالت زانو می‌افتد، اصلان زیرچونه مرد را می‌گیرد و داد می‌زند:
- به من خیانت کردی؟
مرد با حال خرابی می‌نالد؛
- من جاسوس نیستم.
اصلان لگدی به پای مرد می‌زند و می‌غرد؛
- تو جاسوسی...جاسوس منی
مرد از شدت درد چشم می‌بندد که اصلان لگد محم‌تری به او می‌زند؛
- طبق قرار یا می‌میری یا دخترت میاد اینجا...
۲سکانس داخلی- ادامه روز- کشتی
یگانه و ساناز با احتیاط وارد کشتی می‌شوند، یگانه با ترس به شونه ساناز می‌زند؛
- بیا برگردیم...
ساناز با حرص نگاهش می‌کند، آنها وارد رستوران کشتی می‌شوند، محو زیبایی و جذابیت آن می‌شوند،به در و دیوار نگاه می‌کنند که یک نفر از دور آن‌ها را می‌بیند.
یگانه و ساناز می‌خواهند از رستوران بیرون بیایند که صدای فریاد مردی توجه آن‌ها را جلب می‌کند:
- اصلان خان تورو خدا با الینای من کاری نداشته باش.
اصلان با حرص می‌خندد:
- چرا؟ مگه از اول قرار نبود الینا پیش ما باشه؟
یگانه و ساناز پاورچین پاورچین سمت صدا می‌روند، پشت پله‌ها می‌نشینند و اصلان و اون مرد رو تماشا می‌کنند.
بادیگاردی سمت اصلان می‌رود، درگوش او حرفی می‌زند، اصلان به اتاق انتهای کشتی اشاره می‌کند، یگانه و ساناز به اصلان و آن مرد چشم دوخته‌اند که کسی از پشت به شونه آن‌ها می‌زند، یگانه و ساناز با ترس به پشت سر نگاه می‌کنند، مردی که آن‌ها را دیده بود، هردوی آن‌ها را بی هوش می‌کند و به اتاق می‌برد.
۳ سکانس خارجی-شب- هتل
فرهاد نگاهی به ساعت مچی‌ گران قیمتش می‌اندازد، چند دقیقه ای است که منتظره مسئول پذیرش هتل است، مرد با لباس فرم می‌آید و روبروی فرهاد می‌ایستد؛
- بفرمایید قربان...
فرهاد لبخندی می‌زند:
- می‌خواستم این یک هفته رو تسویه کنم...
مرد نگاهی به دفتر می‌اندازد؛
- ۲۱ میلیون تومن، قابل نداده
کارت رو سمتش می‌گیرم و پس از کشیدن کارت از هتل بیرون می‌آیم.
۴سکانس داخلی- شب- خانه‌ی پدر یگانه
مادریگانه گوشی را زمین می‌زند و با دلشوره، نگاهی به تلفن می‌کند.
پدر چند قدمی راه می‌رود، یک‌بار دیگه با گوشی تماس می‌گیرد و صدای زن بلند می‌شود:
- دستگاه مشترک موردنظر خاموش می‌باشد، تماس شما از طریق پیامک به ایشان ارسال می‌گردد.
کد:
قسمت دوم:



۱سکانس داخلی- ادامه روز- کشتی- سالن اصلی

مردی با ل*ب و دهن خونی جلوی پای اصلان به حالت زانو می‌افتد، اصلان زیرچونه مرد را می‌گیرد و داد می‌زند:

- به من خیانت کردی؟

مرد با حال خرابی می‌نالد؛

- من جاسوس نیستم.

اصلان لگدی به پای مرد می‌زند و می‌غرد؛

- تو جاسوسی...جاسوس منی

مرد از شدت درد چشم می‌بندد که اصلان لگد محم‌تری به او می‌زند؛

- طبق قرار یا می‌میری یا دخترت میاد اینجا...

۲سکانس داخلی- ادامه روز- کشتی

یگانه و ساناز با احتیاط وارد کشتی می‌شوند، یگانه با ترس به  شونه ساناز می‌زند؛

- بیا برگردیم...

ساناز با حرص نگاهش می‌کند، آنها وارد رستوران کشتی می‌شوند، محو زیبایی و جذابیت آن می‌شوند،به در و دیوار نگاه می‌کنند که یک نفر از دور آن‌ها را می‌بیند.

یگانه و ساناز می‌خواهند از رستوران بیرون بیایند که صدای فریاد مردی توجه آن‌ها را جلب می‌کند:

- اصلان خان تورو خدا با الینای من کاری نداشته باش.

اصلان با حرص می‌خندد:

- چرا؟ مگه از اول قرار نبود الینا پیش ما باشه؟

یگانه و ساناز پاورچین پاورچین سمت صدا می‌روند، پشت پله‌ها می‌نشینند و اصلان و اون مرد رو تماشا می‌کنند.

بادیگاردی سمت اصلان می‌رود، درگوش او حرفی می‌زند، اصلان به اتاق انتهای کشتی اشاره می‌کند، یگانه و ساناز به اصلان و آن مرد چشم دوخته‌اند که کسی از پشت به شونه آن‌ها می‌زند، یگانه و ساناز با ترس به پشت سر نگاه می‌کنند، مردی که آن‌ها را دیده بود، هردوی آن‌ها را بی هوش می‌کند و به اتاق می‌برد.

۳ سکانس خارجی-شب- هتل

 فرهاد نگاهی به ساعت مچی‌ گران قیمتش می‌اندازد، چند دقیقه ای است که منتظره مسئول پذیرش هتل است، مرد با لباس فرم می‌آید و روبروی فرهاد می‌ایستد؛

- بفرمایید قربان...

فرهاد لبخندی می‌زند:

- می‌خواستم این یک هفته رو تسویه کنم...

مرد نگاهی به دفتر می‌اندازد؛

- ۲۱ میلیون تومن، قابل نداده

کارت رو سمتش می‌گیرم و پس از کشیدن کارت از هتل بیرون می‌آیم.

۴سکانس داخلی- شب- خانه‌ی پدر یگانه

مادریگانه گوشی را زمین می‌زند و با دلشوره، نگاهی به تلفن می‌کند.

پدر چند قدمی راه می‌رود، یک‌بار دیگه با گوشی تماس می‌گیرد و صدای زن بلند می‌شود:

-  دستگاه مشترک موردنظر خاموش می‌باشد، تماس شما از طریق پیامک به ایشان ارسال می‌گردد.
#بیگانه_شناس
#یگانه
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

یگانه

تیزریست
تیزریست
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-09
نوشته‌ها
211
لایک‌ها
594
امتیازها
63
کیف پول من
2,826
Points
275
قسمت سوم
۱سکانس داخلی - شب- خانه پدر یگانه
مسعود برادر یگانه گوشه‌ای نشسته است، به فکر فرو رفته است، مریم( مادر یگانه) در دل آیت الکرسی می‌خواند، در این لحظه صدای زنگ خونه بلند می‌شود، مسعود از جا می‌پرد و با دیدن آقای مهراد امیدش را از دست می‌دهد، در را باز می‌کند و با بهت به پدرو مادرش نگاه می‌کند؛
- آقای مهرادِ، بابای ساناز
۲سکانس خارجی- کنار اسکله- ادامه شب
فرهاد گوشی را از جیبش بیرون می‌آورد و اولین تماس را برقرار می‌کند؛
- چیه؟ هی زنگ می‌زنی؟
حامد صدایش از پشت گوشی می‌آید:
- دوتا دختر توی کشتی رؤیت شده
فرهاد متعجب می‌پرسد؛
- چی؟ دوتا دختر؟
حامد با نگرانی ادامه می‌دهد؛
- البته بهشون نمی‌خوره جاسوس باشن.
فرهاد عصبی می‌شود و داد می‌زند؛
- بسه حامد، یکبار نبودم فقط...
حامد:
- فرهاد... فرهاد...
۳سکانس داخلی- کشتی- شب
فرهاد گوشی را قطع می‌کند، وارد کشتی می‌شود، اصلان و حامد با دیدن چهره عصبی او بهم نگاه می‌کنند، فرهاد با حرص؛
- کجان؟
به اتاق انتهای سالن کشتی اشاره می‌کنند، فرهاد داخل اتاق می‌شود، با دیدن دو دختر رو به روش که صورت معصومی داشتندو بی‌هوش بودند، لبخند می‌زند، در نگاه اول
می‌تواند حدس بزند که آن‌ها جاسوس نیستند.
۴سکانس داخلی-روز- خانه پدر یگانه
آقای مهراد( پدر ساناز) به همراه همسرش سودابه( مادر ساناز) با غرور روی مبل نشسته‌اند، آقای مهراد به سمت محسن( پدر یگانه) خم می‌شود؛
- آقای پارسا فکر کنم بدونید که ما چرا اینجا اومدیم؟
مسعود پوفی از روی کلافگی می‌کشد و بی حوصله سر بر می‌گرداند.
آقای مهراد ادامه می‌دهد؛
- ساناز و یگانه گم شدن و طی تحقیقاتی که من انجام دادم، آخرین بار توی اسکله دیده شدن.
مسعود پوزخندی می‌زند؛
- بعد تو تحقیقاتتون مشخص نشده که احتمالاً خواهر من دختر شما رو برده توی کشتی؟
آقای مهراد اخمی به روی پیشانی‌اش می‌نشاند که مسعود ادامه می‌دهد؛
- شما اومدی دخترت رو از ما طلب می‌کنی؟ جالبه واقعاً! تا حالا چندبار از این اتفاقات افتاده که دختر شما هربار با زور خواهر ساده من رو برده و توی دردسر انداخته.
آقای مهراد کمی لحنش را تغییر می‌دهد و حرف را کاملآ برمی‌گرداند؛
- به نظرم جای این حرف‌ها باید دنبال این دوتا دختر باشیم.
مهسا با سینی چای وارد سالن پذیرایی می‌شود، سینا را به آقای مهراد و همسرش تعارف می‌کند.
سودابه خانم فنجان چای را میان انگشتانش می‌گیرد و با لبخند نگاه می‌کند؛
- ما یگانه جان رو مثل دختر خودمون می‌دونیم، بحث این حرف‌ها نیست، فقط موندم چرا این‌بار سالم برنگشتند
کد:
قسمت سوم

۱سکانس داخلی - شب- خانه پدر یگانه

مسعود برادر یگانه گوشه‌ای نشسته است، به فکر فرو رفته است، مریم( مادر یگانه) در دل آیت الکرسی می‌خواند، در این لحظه صدای زنگ خونه بلند می‌شود، مسعود از جا می‌پرد و با دیدن آقای مهراد امیدش را از دست می‌دهد، در را باز می‌کند و با بهت به پدرو مادرش نگاه می‌کند؛

- آقای مهرادِ، بابای ساناز

۲سکانس خارجی- کنار اسکله- ادامه شب

فرهاد گوشی را از جیبش بیرون می‌آورد و اولین تماس را برقرار می‌کند؛

- چیه؟ هی زنگ می‌زنی؟

حامد صدایش از پشت گوشی می‌آید:

- دوتا دختر توی کشتی رؤیت شده

فرهاد متعجب می‌پرسد؛

- چی؟ دوتا دختر؟

حامد با نگرانی ادامه می‌دهد؛

- البته بهشون نمی‌خوره جاسوس باشن.

فرهاد عصبی می‌شود و داد می‌زند؛

- بسه حامد، یکبار نبودم فقط...

حامد:

- فرهاد... فرهاد...

۳سکانس داخلی- کشتی- شب

فرهاد گوشی را قطع می‌کند، وارد کشتی می‌شود، اصلان و حامد با دیدن چهره عصبی او بهم نگاه می‌کنند، فرهاد با حرص؛

- کجان؟

به اتاق انتهای سالن کشتی اشاره می‌کنند، فرهاد داخل اتاق می‌شود، با دیدن دو دختر رو به روش که صورت معصومی داشتندو بی‌هوش بودند، لبخند می‌زند، در نگاه اول

می‌تواند حدس بزند که  آن‌ها جاسوس نیستند.

۴سکانس داخلی-روز- خانه پدر یگانه

آقای مهراد( پدر ساناز) به همراه همسرش سودابه( مادر ساناز) با غرور روی مبل نشسته‌اند، آقای مهراد به سمت محسن( پدر یگانه) خم می‌شود؛

- آقای پارسا فکر کنم بدونید که ما چرا اینجا اومدیم؟

مسعود پوفی از روی کلافگی می‌کشد و بی حوصله سر بر می‌گرداند.

آقای مهراد ادامه می‌دهد؛

- ساناز و یگانه گم شدن و طی تحقیقاتی که من انجام دادم، آخرین بار توی اسکله دیده شدن.

مسعود پوزخندی می‌زند؛

- بعد تو تحقیقاتتون مشخص نشده که احتمالاً خواهر من دختر شما رو برده توی کشتی؟

آقای مهراد اخمی به روی پیشانی‌اش می‌نشاند که مسعود ادامه می‌دهد؛

- شما اومدی دخترت رو از ما طلب می‌کنی؟ جالبه واقعاً! تا حالا چندبار از این اتفاقات افتاده که دختر شما هربار با زور خواهر ساده من رو برده و توی دردسر انداخته.

آقای مهراد کمی لحنش را تغییر می‌دهد و حرف را کاملآ برمی‌گرداند؛

- به نظرم جای این حرف‌ها باید دنبال این دوتا دختر باشیم.

مهسا با سینی چای وارد سالن پذیرایی می‌شود، سینا را به آقای مهراد و همسرش تعارف می‌کند.

سودابه خانم فنجان چای را میان انگشتانش می‌گیرد و با لبخند نگاه می‌کند؛

- ما یگانه جان رو مثل دختر خودمون می‌دونیم، بحث این حرف‌ها نیست، فقط موندم چرا این‌بار سالم برنگشتند
#بیگانه_شناس
#یگانه
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا