#دلبر
" نبودنِ تو "
یه جملهی شاید ساده و خبری؛ اما... پر از محتوا! هر چند تو محتوا و اینا حالیت نیست قشنگم. فقط روی قضیه رو میبینیو... تمام! میدونی چرا میگم حالیت نیست؟ چون دیدم که میگم. دیدم که وقتی من گفتم دوسِت دارم، میمیرم برات، برا چالِ پای چشمات وسطِ خندههات... چطور بیرحمونه زدی تیشه رو به ریشهمو گفتی " ما به درد هم نمیخوریم! ". چرا؟ چون ظاهر قضیه رو دیدی فدای پلکای این روزا پُف کردهت!
بزار بگذرم از اینا... از این تلخیهای گذشته که خیلی خوشگل تزریق کردی توو رگ و ریشهم. توو کارِ تزریقاتم بودیا شیطون. رو نمیکردی، ریا نشه؟!
اما بزار لُپ کَلوم رو بهت برسونم. داشتم میگفتم... از نبودنت میگفتم! تو میشنوی از من... از بقیه... از خودت. میشنوی که نیستی پیشم! همین.
اما چیزی که واقعیته... ورای اینه. اگه بخوام چند نمونه برات بگم... اوممم... مثلا تو روحتم خبر نداره که توو نبودنات، اینجا سِیل میاد! از بارون نه ها... از اشک. از گریههای من!
تو صد سالم خبرت نمیشه که توو نبودنت دیوارای اُتاقم همش نزدیکتر میشن، خبرت نمیشه که شهر... آسمونش سیاه میشه! مردم همه زشت به نظر میرسنو... خبیث!
همه ی عاشق معشوقای کنار هم تهوع برانگیز میشنو... تو حتی نمیفهمی توو نبودنت چقدر از ظرف و ظروفای خوشگلِ مامانم که همشونو با عشق و سلیقه انتخاب کرده بود، کم میشن! شاید بگی ربطی نداره ولی باید بگم وقتی نیستی حالم بد که نه... یه کم بدتر از بد میشه! نمیخوام نگرانت کنمهاا فدات بشم نه! فقط میخوام بگم تا بدونی نبودنت چقدر بهاش برای من... منی که این روزا ضعیفتر از همیشهم، سنگین تموم میشه!
البته اگه تو... نگران... بشی! :)
داشتم میگفتم. توو نبودنات... معدهم به هم میپیچه و شایدم قلبم درد کنه!
زیاد اذیت نمیکنهها، فقط... تیر میکشه. اکثر وقتها دستام میلرزه و یهو دیدی چند تا از اون کاسه خوشگلای مامان اُفتاد و شیکست! بعدشم یه ابر سیاه سنگینی میشینه رو حنجرهمو... نمیتونم حرف بزنم! بغض نه ها... من بهش میگم غده ی سیاه سرطانی!
وقتی بیاد سراغت... نه غذا و آب میره پایین، نه حرفت میاد بالا!
توو نبودنت همه چی به هم ریختهست. لباس به تنم و... تنم به هیچ لباسی نمیاد! مزهی غذاها، اخبار، فلان مُدلِ جدید فلان ماشین یا روسری... همشون میشن بیاهمیتترین چیز دنیا و من... میشم کلافهترین آدم دنیا که برای لِه نشدن غرورش پیش خونواده، ادعا میکنه که باز اون معده دردِ کوفتی که حساسیت غذایی داره، شروع شده و باید گریه کنه و گیر بده! و قرص مُسَکِن الکی بخوره! در صورتیکه هم خودش میدونه و هم خدا که اون معده دردِ عصبیه! عصبیه و دلیلش فقط و فقط نبودنه توی لعنتیه!
بعد اون وقت توی احمق هی بیا و بگو " نمیخوام"، هی بیا و بگو " نمیشه".
تو برو بگرد اصلا...
قدرِ من ببین کِسی میخوادت؟
برو بگرد ببین...
کسی مثل من برات از چشمات میتونه بنویسه و خسته نشه؟
تو برو بگرد، بیا... بعدش بگو اصلا...
کسی برات " من " میتونه بشه؟!
#صبا_نوشت
#قلب_آبی