کامل شده تا استخوان مبتلا به تو | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Saba.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 697
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
بسم الله الرحمن الرحیم


نام دلنوشته: تا استخوان مبتلا به تو
دلنویس: Saba.N (صبا نصیری)
ژانر: تراژدی، عاشقانه

مقدمه:
به هر اونچه که به تو متعلق می‌شد، مبتلا بودم. از نفس‌هات بگیر تا اون دو تا تیله‌های سیاه و دلبرت. از اون خط عمیق اخمت بگیر تا اون خال قایم شده زیر موهای اَبروت. من به تو مبتلا بودم و هیچ درمونی برای این بیماری صعب العلاج وجود نداشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#دلبر


سلام عرض شد دلبر! اومدم بعد مدت‌ها یه چند خط برات بنویسم و برم. یه چند خطی که عجیب حناق شده توی گلوم. خودمو زدم به علی‌چپ. ولی بازم حالم خوش نیست. دارم خفه می‌شم و فکر کنم مشکل تنفسی پیدا کردم. دکتر رفتما. ولی اون احمقا میگن چیزی نیست. دِ خب حتماً یه چیزی هست که من شبا اینطوری می‌شم. نگینو که می‌شناسی؟ همون بداخلاقه کم حرف. می‌گفت کمتر سراغتو بگیرم. کمتر عکساتو نیگا کنم. می‌گفت اگه یه مدت دست بکشم ازت، راه نفسم باز میشه. می‌گفت قلبم خوب میشه. دیوونه‌ست. شایدم احمق! آره احمق بهتره. احمق بهتره چون واقعاً فکر کرده بعدِ این همه زخمی که به قلبم زدی، باز حال دلم خوب می‌شه. ولی خودت بگو. میشه اون لحظه‌ای که گفتی دیگه دوسم نداری، از مغز و قلبم پاک بشه؟ میشه یادم بره که یادت منو شد فراموش و رفتی سراغ همون یارو نقاشه؟
هنرمند دوست داری حتما! مثلا منِ نویسنده که به عشقِ خودت نویسنده شدم، چی کم داشتم که رفتی سراغ اون؟ خستم و خسته‌ترم میشم وقتی که مُدام میرم پیجش رو چک و خودم رو باهاش مقایسه می‌کنم. تو بد کردی! خیلی هم بد کردی. و من بدتر کردم چون تورو یادم نرفت دلبر. من ع*و*ضی بازیاتو یادم رفت، بد بودناتو یادم رفت؛ ولی چشماتو نه! من چشمات یادم نرفت دلبر. یادم نرفت و حالم شد این. یه پرخاشگرِ بدحال که پر از تیک‌های عصبیه! مُدام جلد عوض می‌کنه تا نظرِ توی ع*و*ضی رو جلب کنه. خستم دلبر! دلم خستگی در کردن می‌خواد. خستن دلبر! دلشون استراحت می‌خواد. انگشتامو میگم‌ها... اونا دلشون استراحت می‌خواد. خسته شدن از اینکه همش از حالِ بد بنویسن و از دوری و از دلتنگی. کیبوردمم دلش غده زده. چون بغض، چنبره زده پشت گلوی هر کلیدش، نمی‌تونه حرف‌هارو خوب تایپ کنه و فرو بده بیرون. دلش استراحت می‌خواد. یه استراحت از نوعِ اومدنِ تو. که بیای و از قشنگی اومدنت بنویسه.
ما همگی خسته و چشم انتظارتیم دلبر...
بیا که داریم حروم میشیم دلبر...


#صبا_نوشت
#قلب‌آبی| 1400.05.29
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
من حالم خوب نیست و بدِ قضیه‌م اینه که بلدم نیستم حالمو خوب کنم. حال همه رو میزون میکنماا؛ ولی به خودم که می‌رسم، میشم همون سوزن لُخته که برای همه لباس می‌دوزه و خودش بر*ه*نه‌س! میشم همون درخت لعنتی که برای همه سایه میشه و خنکشون می‌کنه؛ ولی کمر و سر و صورتِ خودش سوخته از سیلی‌های آفتاب!
خستمه. خستمه و به مقدار خیلی زیاد دچار توهم شدم... قلبم درد می‌کنه و انگار یه نفر مسئول شده و منتظر نشسته تا شب بشه و بیاد سراغم. میاد سراغم و با ناخنای زشت و بلندش تموم تنمو چنگ می‌زنه. زیر گوشم جیغ می‌کشه و تک به تک خاطراتمو مثل فیلم از جِلو چشام رد می‌کنه‌.
من حالم خوب نیست و مثل همیشه و هربار کسی رو هم ندارم که حالمو بفهمه. نمی‌خوام خوبش کنه‌. معجزه هم نمی‌خوام. همین که بفهمه کافیه. ولی همونم ندارم. میدونی چرا؟ چون هربار اومدم بگم دلم تنگت شده و داره پَرپَر می‌زنه که فقط یه بار... فقط یه بارِ دیگه صداتو بشنوه، مسخرم کردن. حالِ بدمو ندیدن. فقط گفتن می‌گذره. گفتن تموم میشه. گفتن بس کن. گفتن عاشقی نکن! اما من نشنیدم. نشنیدم چون نخواستم. و نخواستم چون توی لعنتی هنوز داری توی قلب و مغزم نفس می‌کشی!
من حالم خوب نیست. من دستم بیش از حد می‌لرزه و بیش از حد بغض می‌کنم. من حالم خوب نیست. چون من بهت احتیاج دارم‌. حالم خوب نیست چون دارم جون میدم تو نبودنت. حالم خوب نیست و دارم خفه میشم و کسی عین خیالش نیست. حتی خودت!
من حالم خوب نیست. من به چشمات نیاز دارم. به بغلت. به بودنت. به دستات. من واقعاً بهت احتیاج دارم. من حتی به نفسات و مژه‌هات نیاز دارم. بدنم درد می‌کنه‌. مخدر من تویی. باید برسی به این تن تا آروم بگیره. من... من حالم خوب نیست. هزیون میگم. توهم می‌زنم. من...
من حالم خوب نیست. بیا... فقط بیا. من حالم خوب نیست. من دوستت دارم و من...
من حالم خوب نیست. میشه تمومش کنی و بیای؟!


#دلنوشته
#صبا_نوشت
#قلب‌آبی
جمعه‌نوزدهم‌شهریورماه‌سال‌هزارو_چهارصد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#دلبر


شب شد. بازم شب شد و تو و اون نگاهِ کوفتیت حُنّاق شدین توو گِلومون دلبر! شب شد و بازم ما دست و پامونو گُم کردیم. شب شد و ما باز دلمون گرفت. شد و ما باز... خُل شدیم‌. به قولِ این بچه باکلاسا، شاید گفتنِ واژه ی دلتنگ، بهتر باشد زِ خُل وضعی که در جمله ی قبل گفتیم. آخه میدونی دلبر؟ این باکلاس فیلان‌ها، مثلا قربون صدقه‌ی موی ل*خت یا فرفریِ یارشون میرن و چشمای نابِ یارو سوژِهِه! منم می‌گفتما البته یه مدت. یعنی... خیلی مدت. هِی رفتیم و اومدیم و گفتیم از چشمات و حقیقتش... خسته شدیم! البته جسارت نباشه. از شما که تاجِ سری، نه هاا... از اینکه همش از نیگاهِ لعنتی‌تون بنویسیمو یه ایل و تبار مسخره‌مون کنن و بگن :
- با چارتا قربونم رفتن برای چشمای طرف، اسمِ خودتو گذاشتی نویسنده؟
البته که اونا هیچی حالیشون نیست و من قبلا قشنگ گفتم که چطو شد که یُهُو دست و دلمون رفت برای نوشتن!
اینارو ول کن دلبر... داشتم می‌گفتم. آره خلاصه که ما خسته شدیم. خسته از اینکه از خماری و خوشگلیِ بی‌نهایت چشمای مثلِ شبِ شما بنویسیمو، شما هم با خودت بگی :
- هِه! خُب این مَنگوولَک نوشتنارو که همه بلدن!
اما من اومدم بگم چیزایی هست که هر کِسی از شما بلد نیست. چیزای دیگه‌ای هست که من بازم جون میدم براشون. فقط چشم و موی شما نیست که! شما بگو ناخن. شما بگو دندونِ عقلتون! شما بگو ته‌ریشِ نامرتبتون. اون حالت نیمچه قوزِ وسط دماغتون. حتی موهای پُرزی حالت روی دستتون. الآن‌هاست که شما با خودت بخندیو بگی :
- اینم که دیوونه‌ست!
حق داری. ما که خودمون اولِ کاری معترف شدیم که خل وضعیمو، بسیاری هم دلتنگ!
ما هیچ‌وقت نشد دلبری یاد بگیریم برات دلبر. نشد عشوه بریزیمو یقه‌ی تاپِ هفت عالم لُخت و عورمون رو بدیم تا نافمون پایین که شما د*اغ کنیو ما هم با ب*وسه شما رو تا زیر لحاف بکشیم. نشد. ما فقط شد که برات بنویسیم. شد که حسرتِ شمای والا حضرتو به دوش بکشیم. نشد که رژ ل*ب سرخ بزنیمو چشمامونو گربه‌ای کنیم. ما تیپمون توو همون شلوار مامان‌دوزه مونده اصلا. ولی به جاش عاشقی بلدیم. وفاداری بلدیم. ما اصلا... شما رو بلدیم دلبر! شما رو بلد بودن کم چیزی نیست‌هاا... جورِ دیگه‌ای بخوام بگم... ما شما رو از بَریم دلبر... ما شما رو... دوست داریم دلبر!💙


#صبا_نوشت| 23:23 | 2 July
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#دلبر


" نبودنِ تو "
یه جمله‌ی شاید ساده و خبری؛ اما... پر از محتوا! هر چند تو محتوا و اینا حالیت نیست قشنگم. فقط روی قضیه رو می‌بینیو... تمام! میدونی چرا میگم حالیت نیست؟ چون دیدم که میگم. دیدم که وقتی من گفتم دوسِت دارم، می‌میرم برات، برا چالِ پای چشمات وسطِ خنده‌هات... چطور بی‌رحمونه زدی تیشه رو به ریشه‌مو گفتی " ما به درد هم نمی‌خوریم! ". چرا؟ چون ظاهر قضیه رو دیدی فدای پلکای این روزا پُف کرده‌ت!
بزار بگذرم از اینا... از این تلخی‌های گذشته که خیلی خوشگل تزریق کردی توو رگ و ریشه‌م. توو کارِ تزریقاتم بودیا شیطون. رو نمی‌کردی، ریا نشه؟!
اما بزار لُپ کَلوم رو بهت برسونم. داشتم می‌گفتم... از نبودنت می‌گفتم! تو می‌شنوی از من... از بقیه... از خودت. می‌شنوی که نیستی پیشم! همین.
اما چیزی که واقعیته... ورای اینه. اگه بخوام چند نمونه برات بگم... اوممم... مثلا تو روحتم خبر نداره که توو نبودنات، اینجا سِیل میاد! از بارون نه ها... از اشک. از گریه‌های من!
تو صد سالم خبرت نمیشه که توو نبودنت دیوارای اُتاقم همش نزدیک‌تر میشن، خبرت نمیشه که شهر... آسمونش سیاه میشه! مردم همه زشت به نظر میرسنو... خبیث!
همه ی عاشق معشوقای کنار هم تهوع برانگیز میشنو... تو حتی نمی‌فهمی توو نبودنت چقدر از ظرف و ظروفای خوشگلِ مامانم که همشونو با عشق و سلیقه انتخاب کرده بود، کم میشن! شاید بگی ربطی نداره ولی باید بگم وقتی نیستی حالم بد که نه... یه کم بدتر از بد میشه! نمی‌خوام نگرانت کنم‌هاا فدات بشم نه! فقط می‌خوام بگم تا بدونی نبودنت چقدر بهاش برای من‌... منی که این روزا ضعیف‌تر از همیشه‌م، سنگین تموم میشه!
البته اگه تو... نگران... بشی! :)
داشتم می‌گفتم. توو نبودنات... معده‌م به هم می‌پیچه و شایدم قلبم درد کنه!
زیاد اذیت نمی‌کنه‌ها، فقط... تیر می‌کشه. اکثر وقت‌ها دستام می‌لرزه و یهو دیدی چند تا از اون کاسه خوشگلای مامان اُفتاد و شیکست! بعدشم یه ابر سیاه سنگینی می‌شینه رو حنجره‌مو... نمی‌تونم حرف بزنم! بغض نه ها... من بهش میگم غده ی سیاه سرطانی!
وقتی بیاد سراغت... نه غذا و آب میره پایین، نه حرفت میاد بالا!
توو نبودنت همه چی به هم ریخته‌ست. لباس به تنم و... تنم به هیچ لباسی نمیاد! مزه‌ی غذاها، اخبار، فلان مُدلِ جدید فلان ماشین یا روسری... همشون میشن بی‌اهمیت‌ترین چیز دنیا و من... میشم کلافه‌ترین آدم دنیا که برای لِه نشدن غرورش پیش خونواده، ادعا می‌کنه که باز اون معده دردِ کوفتی که حساسیت غذایی داره، شروع شده و باید گریه کنه و گیر بده! و قرص مُسَکِن الکی بخوره! در صورتیکه هم خودش میدونه و هم خدا که اون معده دردِ عصبیه! عصبیه و دلیلش فقط و فقط نبودنه توی لعنتیه!
بعد اون وقت توی احمق هی بیا و بگو " نمی‌خوام"، هی بیا و بگو " نمیشه".
تو برو بگرد اصلا...
قدرِ من ببین کِسی می‌خوادت؟
برو بگرد ببین...
کسی مثل من برات از چشمات می‌تونه بنویسه و خسته نشه؟
تو برو بگرد، بیا... بعدش بگو اصلا...
کسی برات " من " می‌تونه بشه؟!

#صبا_نوشت
#قلب_آبی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
تنم درد می‌کنه. روحم خسته‌ست و به گمونم جسمم داره می‌پوسه کنج این اُتاقِ تاریک! سردمه... خیلی سرد! انقدر سرد که حتی دو تا پتویِ کَتِ کلفت هم نتونسته گرمم کنه. اونم توی آبان ماهِ سال و کنارِ بخاری روشن!
مغزم... مغزم پُره! چشمامم خیس... گریه نمی‌کنماا... نه! برای تو گریه نمی‌کنم. برای حال دل خودم. برای این همه " دوستت دارم " گفتن‌هایی که قدرش رو ندونستی! برای این دو تا چشمای خوشگلت... برای... نمیدونم برای چی دارم گریه میکنم. از دوست داشتنت اُوِر دُوز کردم دیگه... چیزی بلد نیستم اما میدونم قشنگ می‌خندی! بلد نیستم اما چقدر همه چی بهت میاد. خصوصا اون کت و شلوار مشکیِ لعنتیت که چقد کیپِ تنِ لعنتی‌ترِ تو شده و... چقد مرد شدی!
چقدر موهات خوشگلن و چقدر... به انگشتام میان... چیزی بلد نیستم ولی بغلت جون میده برای یه خواب طولانی و محکم داخلش! بلد نیستم اما به والله که چشمات پدر در میارن! ته ریشاتو دوست دارم. من... من انگشتاتو دوست دارم. انقدر دوستت دارم که تو اصلاً فقط نفس بکش، من دورادور میشنومو میفهممو شکر می‌کنم خدامو که هستی! که نفس می‌کشی! که زنده‌ای و قلبت میزنه!
امشب عکساتو دیدم. پیجت باز بود! بعدِ سی و هشت روز بازم برگشتی اینستاگرام! دمت گرم. شرمنده کرده بودیو پنج شیش تا پست هم گذاشته بودی. همه رو زدم توو رَگِ گالری... که شبا توو نبودنات، بغلشون کنم. من...
دارم چرت و پرت میگم. از منِ نویسنده بعیده این همه هذیون و چرند گفتن... اما تو ببخش به بزرگیت. به قشنگیت...
یادته ویس دادی گفتی " خیلی با معرفتی. خدایی دمت گرم! "
گفتم " من فقط حرف دلمو گفتم! "
یادته؟ یادته چقدر احمقانه نخواستم که جبران کنی معرفتامو؟
الان می‌خوام. بیا... بیا جبران کنم تک تک خوبیامو... منت میزارم آقا! منت میزارم... تو گذاشتی، همه میزارن... پس منم بزارم دیگه؛ به کجای دنیا بر میخوره آخه؟
دِ میگم بیا جبران کن لنتی!!!!!!!!!!
جبران کن دِ...
ینی واقعا انقدر خری که نمی‌فهمی من جون میدم برات؟ من عاشقتم، می‌خوامت و تو مثل نفس می‌مونی برام؟ نفس چه لفظیه اصن... تو نبضی، نبض!
بیا ول کن این بچه بازی‌ها و مافیا بازی‌هارو... من که می‌دونم تهِ تهِ دلت می‌دونه همه چیو...
پس بیا و این یه بارو کوتاه بیا!
بیا که من از هر کی بگی خستم جز خودت و تنت و عطرت و موهاتو... وجودت!

#صبا_نوشت
برای تو!💙
#به_وقت_قلب_عابی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا