در ساعت یازده و پانزده دقیقه همه به سوی ماشینها حرکت کردن و آنها متوجه شدن که مایکل با یک زوج دیگر به پشت یک بی ام و خاکستری بالا میرن. الکس در حالی که به پلاک ماشین از طریق یک جفت دوربین دو چشمی با رزولوشن بالا اشاره میکرد که برای کار شبانه طراحی شده بودن گفت:
- فکر کنم داره با یک نفر دیگر رانندگی میکنه!
رابرت گفت:
- آره، به اندازه کافی برای ماشینهای دیگه آويزان بود تا منطقه رو تمیز کنه بعد با سرعت بیرون رفت و برای صد و نوزده نفر به سمت شمال رفت در عرض چند دقیقه به رسید. این وقت شب، برگشت به هتل ماریوت خیلی سریع بود! اونها مایکل رو تماشا کردن که به زوج که یک سواری بهش داده بودن خداحافظی کردن و بعد دوباره به هتل برگشتن. الکس از اتومبیل پیاده شد و وارد لابی شد از پلهها بالا رفت و به طبقه چهارم رسید که در اون اتاق مایکل در حالی که آسانسور را اشغال میکرد قرار داشت. وقتی که رابرت به طبقه چهارم رسید در همان طبقه که اتاق آنها واقع بود. الکس تصدیق کرد که به راحتی به اتاقش رسیدن و حتی صداش رو هم شنیده بود. گوشی رو گذاشت! اونها راضی از اینکه هر کاری که میتونستن برای این روز انجام ب*دن برای یک شب خوب به اتاق خودشون رفتن یک روز صبح زود و یک روز خیلی شلوغ!
خوشبختانه، واقعه مهمی نیست!
فصل ۷
دستیار مدیر امنیت و وانت سفید قابلاعتمادش آقای دکتر را انتخاب کردن. ساعت هفت و پانزده روز پنجشنبه صبح در مقابل ماریوت مایکل قرار بود امروز هوا ابری باشه هوا در حدود بیست درجه فارنهایته. علاوه بر لباس آبی و آبی که اون در اختیار داشت مدیر عامل شرکت شیمیایی زو نیز کت ترنچ قهوهای پوشیده بود و کلاه نمدی قهوهای رنگی بر سر داشت که زمانی بور بود و الان پنجاه درصد مو رو داشت. کیف چرمی قهوهای رنگی در دست چپش بود سوار ون شد و پیاده رفت تا به ساختمان چارلزتون برود. رابرت و الکس درست در حدود نیم ساعت پشت سر اونها ایستاده بودن؛ وقتی چند دقیقه از محل خارج شدن الکس به بیلی زنگ زد.
به تلفن همراهش زنگ زد تا بهش اطلاع بده بهش گفت که یکی از افرادش در محوطه پارکینگ خارج از ساختمان اداره که در آن جا دفتر وی پی و اس ال قرار داده شده و فقط برای تقویت پوشش در راه رسیدن به ساختمان بود!
گفت:
- آلکس ازش بهخاطر بهروزرسانی تشکر کرد و گوشی رو گذاشت.
الکس گفت:
- اونها اول به مدیریت میرن.
رهبر جلسه اول بلافاصله در صفر هشتصد شروع میشه بیلی یکی از اونها رو داره. افراد در بخش مدیریت بیرون بقیه در سالن هستن و اون شخصاً داخل اداره مدیریته رابرت سرش رو تکون داد اون به سختی اون رو از طریق نوری که در تعقیب ون سفید بود درست کرده بود خب، این به معنای اینه که باید کاملاً پوشش داده بشه.
- من میخوام تو رو رها کنم و بعد به سمت تالار عمومی برم نگاه بندازین! از اونجایی که خیلی دور نیست و برای اون لباس پوشیده میخوای شرط ببندم که مایکل تصمیم میگیره که دیگه راه بره؟
الکس سرش رو تکان داد:
- شرط میبندم. اون بریتانیاییه که به هر حال اون رو یه نوعی اردک عجیب میکنه.
- آیا پدربزرگ شما در کنار پدر شما انگلیسی نبود؟
رابرت به بیرون اشاره کرد. الکس پوزخندی زد و گفت:
- و از هر چیزی که در موردش شنیدم، اون یک اردک بسیار عجیب بود.
بارکش از دروازه اصلی عبور کرد درست مثل دوتا از سه ماشین بین اونها رفت رابرت به آرومی برگشت نشونش رو که از جیب پیراهنش بیرون آورده بود بیرون کشید همان طور که الکس اون رو بهش رسوند. موقعی که نگهبان دروازه رو بررسی کرد لبخند زد و با حرکت سرشون رو با حرکت تکون داد. صفی از وسایل نقلیه دیگه که از قبل شروع به شکلگیری کرده بودن. ون در خارج از ساختمان مدیریت، تپه بلندی را از دروازه اصلی در وسط ملک قرار داد و مدیر عامل تنها خارج شد و قبل از بستن در چیزی به دستیار مدیر امنیتی گفت رابرت به آرامی وارد پارکینگ شد همانطور که بارکش عقب کشید و مایکل از پنج پله بالا رفت تا درهای شیشهای را به جلو باز کنه.
رابرت همانطور که در همون نقطه سوار بود گفت:
- عزیزم! روز خوبی در سر کار داری عزیزم.
الکس برگشت و دوباره پوزخندی زد در طرف دیگه الکس در حالی که بلوز آبی سنگینی تنش بود و بلوز آبی رنگش رو پوشیده بود و بیشتر به بخشی از کسی نگاه میکرد که باید در اطراف مدیریت و در مدار نزدیک به مدیریت ارشد شاید یکی از دستیاران اداری و شاید هم یک مدیر اجرایی در دوره آموزشی بود او کولهپشتیاش رو برداشت و به سوی رابرت اسمارتاس خم شد و گفت:
- فراموش نکنین که رادیو رو خاموش کنین و گوشیتون رو بزارید.
رابرت لبخندی زد و اون رو دید که از پلهها بالا میره و به داخل ساختمان میره بعد خاموش شد لحظهای مکث کرد تا گوشی رو بگیره و رادیو رو روشن کنه. درست در همان لحظه الکس در حال انجام یک چک رادیویی بود و به محض اینکه پشت یک وسیله نقلیه دیگر برگشت اون رو تایید کرد و به سمت تالار رفت.
#رمان_چنول
#کیمیا_کاردان
- فکر کنم داره با یک نفر دیگر رانندگی میکنه!
رابرت گفت:
- آره، به اندازه کافی برای ماشینهای دیگه آويزان بود تا منطقه رو تمیز کنه بعد با سرعت بیرون رفت و برای صد و نوزده نفر به سمت شمال رفت در عرض چند دقیقه به رسید. این وقت شب، برگشت به هتل ماریوت خیلی سریع بود! اونها مایکل رو تماشا کردن که به زوج که یک سواری بهش داده بودن خداحافظی کردن و بعد دوباره به هتل برگشتن. الکس از اتومبیل پیاده شد و وارد لابی شد از پلهها بالا رفت و به طبقه چهارم رسید که در اون اتاق مایکل در حالی که آسانسور را اشغال میکرد قرار داشت. وقتی که رابرت به طبقه چهارم رسید در همان طبقه که اتاق آنها واقع بود. الکس تصدیق کرد که به راحتی به اتاقش رسیدن و حتی صداش رو هم شنیده بود. گوشی رو گذاشت! اونها راضی از اینکه هر کاری که میتونستن برای این روز انجام ب*دن برای یک شب خوب به اتاق خودشون رفتن یک روز صبح زود و یک روز خیلی شلوغ!
خوشبختانه، واقعه مهمی نیست!
فصل ۷
دستیار مدیر امنیت و وانت سفید قابلاعتمادش آقای دکتر را انتخاب کردن. ساعت هفت و پانزده روز پنجشنبه صبح در مقابل ماریوت مایکل قرار بود امروز هوا ابری باشه هوا در حدود بیست درجه فارنهایته. علاوه بر لباس آبی و آبی که اون در اختیار داشت مدیر عامل شرکت شیمیایی زو نیز کت ترنچ قهوهای پوشیده بود و کلاه نمدی قهوهای رنگی بر سر داشت که زمانی بور بود و الان پنجاه درصد مو رو داشت. کیف چرمی قهوهای رنگی در دست چپش بود سوار ون شد و پیاده رفت تا به ساختمان چارلزتون برود. رابرت و الکس درست در حدود نیم ساعت پشت سر اونها ایستاده بودن؛ وقتی چند دقیقه از محل خارج شدن الکس به بیلی زنگ زد.
به تلفن همراهش زنگ زد تا بهش اطلاع بده بهش گفت که یکی از افرادش در محوطه پارکینگ خارج از ساختمان اداره که در آن جا دفتر وی پی و اس ال قرار داده شده و فقط برای تقویت پوشش در راه رسیدن به ساختمان بود!
گفت:
- آلکس ازش بهخاطر بهروزرسانی تشکر کرد و گوشی رو گذاشت.
الکس گفت:
- اونها اول به مدیریت میرن.
رهبر جلسه اول بلافاصله در صفر هشتصد شروع میشه بیلی یکی از اونها رو داره. افراد در بخش مدیریت بیرون بقیه در سالن هستن و اون شخصاً داخل اداره مدیریته رابرت سرش رو تکون داد اون به سختی اون رو از طریق نوری که در تعقیب ون سفید بود درست کرده بود خب، این به معنای اینه که باید کاملاً پوشش داده بشه.
- من میخوام تو رو رها کنم و بعد به سمت تالار عمومی برم نگاه بندازین! از اونجایی که خیلی دور نیست و برای اون لباس پوشیده میخوای شرط ببندم که مایکل تصمیم میگیره که دیگه راه بره؟
الکس سرش رو تکان داد:
- شرط میبندم. اون بریتانیاییه که به هر حال اون رو یه نوعی اردک عجیب میکنه.
- آیا پدربزرگ شما در کنار پدر شما انگلیسی نبود؟
رابرت به بیرون اشاره کرد. الکس پوزخندی زد و گفت:
- و از هر چیزی که در موردش شنیدم، اون یک اردک بسیار عجیب بود.
بارکش از دروازه اصلی عبور کرد درست مثل دوتا از سه ماشین بین اونها رفت رابرت به آرومی برگشت نشونش رو که از جیب پیراهنش بیرون آورده بود بیرون کشید همان طور که الکس اون رو بهش رسوند. موقعی که نگهبان دروازه رو بررسی کرد لبخند زد و با حرکت سرشون رو با حرکت تکون داد. صفی از وسایل نقلیه دیگه که از قبل شروع به شکلگیری کرده بودن. ون در خارج از ساختمان مدیریت، تپه بلندی را از دروازه اصلی در وسط ملک قرار داد و مدیر عامل تنها خارج شد و قبل از بستن در چیزی به دستیار مدیر امنیتی گفت رابرت به آرامی وارد پارکینگ شد همانطور که بارکش عقب کشید و مایکل از پنج پله بالا رفت تا درهای شیشهای را به جلو باز کنه.
رابرت همانطور که در همون نقطه سوار بود گفت:
- عزیزم! روز خوبی در سر کار داری عزیزم.
الکس برگشت و دوباره پوزخندی زد در طرف دیگه الکس در حالی که بلوز آبی سنگینی تنش بود و بلوز آبی رنگش رو پوشیده بود و بیشتر به بخشی از کسی نگاه میکرد که باید در اطراف مدیریت و در مدار نزدیک به مدیریت ارشد شاید یکی از دستیاران اداری و شاید هم یک مدیر اجرایی در دوره آموزشی بود او کولهپشتیاش رو برداشت و به سوی رابرت اسمارتاس خم شد و گفت:
- فراموش نکنین که رادیو رو خاموش کنین و گوشیتون رو بزارید.
رابرت لبخندی زد و اون رو دید که از پلهها بالا میره و به داخل ساختمان میره بعد خاموش شد لحظهای مکث کرد تا گوشی رو بگیره و رادیو رو روشن کنه. درست در همان لحظه الکس در حال انجام یک چک رادیویی بود و به محض اینکه پشت یک وسیله نقلیه دیگر برگشت اون رو تایید کرد و به سمت تالار رفت.
کد:
در ساعت یازده و پانزده دقیقه همه به سوی ماشینها حرکت کردن و آنها متوجه شدن که مایکل با یک زوج دیگر به پشت یک بی ام و خاکستری بالا میرن. الکس در حالی که به پلاک ماشین از طریق یک جفت دوربین دو چشمی با رزولوشن بالا اشاره میکرد که برای کار شبانه طراحی شده بودن گفت:
- فکر کنم داره با یک نفر دیگر رانندگی میکنه!
رابرت گفت:
- آره، به اندازه کافی برای ماشینهای دیگه آويزان بود تا منطقه رو تمیز کنه بعد با سرعت بیرون رفت و برای صد و نوزده نفر به سمت شمال رفت در عرض چند دقیقه به رسید. این وقت شب، برگشت به هتل ماریوت خیلی سریع بود! اونها مایکل رو تماشا کردن که به زوج که یک سواری بهش داده بودن خداحافظی کردن و بعد دوباره به هتل برگشتن. الکس از اتومبیل پیاده شد و وارد لابی شد از پلهها بالا رفت و به طبقه چهارم رسید که در اون اتاق مایکل در حالی که آسانسور را اشغال میکرد قرار داشت. وقتی که رابرت به طبقه چهارم رسید در همان طبقه که اتاق آنها واقع بود. الکس تصدیق کرد که به راحتی به اتاقش رسیدن و حتی صداش رو هم شنیده بود. گوشی رو گذاشت! اونها راضی از اینکه هر کاری که میتونستن برای این روز انجام ب*دن برای یک شب خوب به اتاق خودشون رفتن یک روز صبح زود و یک روز خیلی شلوغ!
خوشبختانه، واقعه مهمی نیست!
فصل ۷
دستیار مدیر امنیت و وانت سفید قابلاعتمادش آقای دکتر را انتخاب کردن. ساعت هفت و پانزده روز پنجشنبه صبح در مقابل ماریوت مایکل قرار بود امروز هوا ابری باشه هوا در حدود بیست درجه فارنهایته. علاوه بر لباس آبی و آبی که اون در اختیار داشت مدیر عامل شرکت شیمیایی زو نیز کت ترنچ قهوهای پوشیده بود و کلاه نمدی قهوهای رنگی بر سر داشت که زمانی بور بود و الان پنجاه درصد مو رو داشت. کیف چرمی قهوهای رنگی در دست چپش بود سوار ون شد و پیاده رفت تا به ساختمان چارلزتون برود. رابرت و الکس درست در حدود نیم ساعت پشت سر اونها ایستاده بودن؛ وقتی چند دقیقه از محل خارج شدن الکس به بیلی زنگ زد.
به تلفن همراهش زنگ زد تا بهش اطلاع بده بهش گفت که یکی از افرادش در محوطه پارکینگ خارج از ساختمان اداره که در آن جا دفتر وی پی و اس ال قرار داده شده و فقط برای تقویت پوشش در راه رسیدن به ساختمان بود!
گفت:
- آلکس ازش بهخاطر بهروزرسانی تشکر کرد و گوشی رو گذاشت.
الکس گفت:
- اونها اول به مدیریت میرن.
رهبر جلسه اول بلافاصله در صفر هشتصد شروع میشه بیلی یکی از اونها رو داره. افراد در بخش مدیریت بیرون بقیه در سالن هستن و اون شخصاً داخل اداره مدیریته رابرت سرش رو تکون داد اون به سختی اون رو از طریق نوری که در تعقیب ون سفید بود درست کرده بود خب، این به معنای اینه که باید کاملاً پوشش داده بشه.
- من میخوام تو رو رها کنم و بعد به سمت تالار عمومی برم نگاه بندازین! از اونجایی که خیلی دور نیست و برای اون لباس پوشیده میخوای شرط ببندم که مایکل تصمیم میگیره که دیگه راه بره؟
الکس سرش رو تکان داد:
- شرط میبندم. اون بریتانیاییه که به هر حال اون رو یه نوعی اردک عجیب میکنه.
- آیا پدربزرگ شما در کنار پدر شما انگلیسی نبود؟
رابرت به بیرون اشاره کرد. الکس پوزخندی زد و گفت:
- و از هر چیزی که در موردش شنیدم، اون یک اردک بسیار عجیب بود.
بارکش از دروازه اصلی عبور کرد درست مثل دوتا از سه ماشین بین اونها رفت رابرت به آرومی برگشت نشونش رو که از جیب پیراهنش بیرون آورده بود بیرون کشید همان طور که الکس اون رو بهش رسوند. موقعی که نگهبان دروازه رو بررسی کرد لبخند زد و با حرکت سرشون رو با حرکت تکون داد. صفی از وسایل نقلیه دیگه که از قبل شروع به شکلگیری کرده بودن. ون در خارج از ساختمان مدیریت، تپه بلندی را از دروازه اصلی در وسط ملک قرار داد و مدیر عامل تنها خارج شد و قبل از بستن در چیزی به دستیار مدیر امنیتی گفت رابرت به آرامی وارد پارکینگ شد همانطور که بارکش عقب کشید و مایکل از پنج پله بالا رفت تا درهای شیشهای را به جلو باز کنه.
رابرت همانطور که در همون نقطه سوار بود گفت:
- عزیزم! روز خوبی در سر کار داری عزیزم.
الکس برگشت و دوباره پوزخندی زد در طرف دیگه الکس در حالی که بلوز آبی سنگینی تنش بود و بلوز آبی رنگش رو پوشیده بود و بیشتر به بخشی از کسی نگاه میکرد که باید در اطراف مدیریت و در مدار نزدیک به مدیریت ارشد شاید یکی از دستیاران اداری و شاید هم یک مدیر اجرایی در دوره آموزشی بود او کولهپشتیاش رو برداشت و به سوی رابرت اسمارتاس خم شد و گفت:
- فراموش نکنین که رادیو رو خاموش کنین و گوشیتون رو بزارید.
رابرت لبخندی زد و اون رو دید که از پلهها بالا میره و به داخل ساختمان میره بعد خاموش شد لحظهای مکث کرد تا گوشی رو بگیره و رادیو رو روشن کنه. درست در همان لحظه الکس در حال انجام یک چک رادیویی بود و به محض اینکه پشت یک وسیله نقلیه دیگر برگشت اون رو تایید کرد و به سمت تالار رفت.
#کیمیا_کاردان
آخرین ویرایش توسط مدیر: