کد:
مطمئن نبود افسانه دقیقاً همین باشه؛ اما همچین چیزی توی ذهنش داشت و از خودش میپرسید واقعاً عاشقش شده؟ اون هم عشق یک طرفه؟ قرار بود آخرش هیچ حسی دریافت نکنه و بمیره؟! اطمینان داشت که خیلی ازش خوشش میاد؛ اما نمیدونست چطوری میتونه بفهمه عاشقشه یا نه؟
شاید اصلاً تنها نباشه. شاید برای همین پسش میزد. چیزی که از خانوادهاش نمیدونست یا از زندگیش. شاید دلیل نگرانی توی صورتش وقتی بهش گفت تو هیچی از من نمیدونی، به خاطر همین بود.
خب عالیه! همین حالا برای خودش یه مسئلهی فکری جدید ساخت. همزمان با اینکه نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد، متوجه ورود وید به سالن سلف شد؛ با چهرهای عبوس، زیر چشمِ کبود و ل*بِ زخم خورده.
میشه گفت تقریباً همهی نگاهها، تا وقتی که جایی برای نشستن انتخاب کرد، دنبالش کردن. حتی کریس؛ اما اون اهمیت زیادی به وید نمیداد، گرچه میدونست تا اون لحظه بین دانشآموزها یه شبکهسازی قوی کرده تا از همه چیز خبر داشته باشه. کریس با قدرتی که توی برقراری ارتباط با بقیه داشت، میتونست یه دیپلمات حرفهای باشه؛ ولی انتخابش این بود تا فقط دختر مورد علاقهی مافیا بمونه. البته اون هم قدرت کمی نبود.
همون لحظه، ایدهای به سرش زد. ظرف غذاش رو برداشت و به طرف وید رفت. شاید واقعاً حق با کریس بود و باید زندگیش رو از اون انفعال خارج میکرد تا یه تکونی بخوره! حتی با اینکه یه آدم درونگرا به حساب میاومد، اون حد از تنهایی واقعاً غیر قابل تحمل بود. اینطوری میتونست از قدرتی که اخیراً پیدا کرده بود هم مطمئن بشه؛ شاید راستیراستی میتونست درمورد زندگی آدمهای دیگه بفهمه.
قیافهی وِید داد میزد حوصلهی کسی رو نداره؛ ولی رو به روی میزش ایستاد تا توجهش رو جلب کنه. اون هم وقتی الیزابت رو دید، جویدن محتویات دهنش متوقف شد و با نگاهی پر از استفهام بهش خیره موند.
- میشه بشینم؟
حرفی نزد. فقط سرش رو زیر انداخت و کلافه به خوردن ادامه داد. الیزابت این رو جواب مثبت در نظر گرفت و مقابلش نشست. کمی از اینکه میخواست اون عذاب الهی رو تست کنه مضطرب بود و نگاه سنگین کریس رو روی خودش حس میکرد. اهمیتی نداد و نفس عمیقی جهت بهبود حالش کشید. سخت بود جلوی خودش رو بگیره و بهش طعنه نزنه.
- بهتری؟
وید از نگاه مستقیم طفره رفت و به سردی جواب داد:
- هر چی میبینی همونه!
الیزابت حرکت دستهاش رو وقتی داشت از توی ظرفش غذا برمیداشت دنبال کرد و دنبال راه و بهونهای گشت تا بتونه بدون اینکه عجیب به نظر برسه، تماسی با دستش داشته باشه. ل*بهاش رو با ز*ب*ون تر کرد.
- میتونم یه سوال بپرسم؟
به جای جواب، درب بطری آبمیوهاش رو باز کرد و نوشید. الیزابت همزمان با دنبال کردن حرکاتش به خودش تشر زد که چرا همچین گزینهای رو برای شروع انتخاب کرده و تصمیم شتابزده گرفته؟!
- از من خوشت میاد؟
#س_زارعپور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: