کد:
- هی، حالت خوبه؟!
صدای جک بود. سرش رو به طرفش چرخوند. نگران به نظر میرسید.
- چیزی نیاز داری؟ همه چی رو به راهه؟
دوباره نگاهش رو به سمت دراک سوق داد. شوک بعدی وقتی بهش وارد شد که رابین رو بالای سرش دید. نفسش حبس شد. کنارش چیکار داشت؟! کنار دراک! باز هم بهش دروغ گفته بود؟ باز هم براش نقشه کشیده بود؟ باز هم با نقشه بهش نزدیک شده بود؟
نفسش رو رها کرد و دندونهاش رو به هم فشرد. با حرص لبخندی زد و خطاب به جک گفت:
- خوبم!
خم شد و موبایلش رو از روی زمین برداشت. با خشمی که جای ترس چند لحظه قبلش رو میگرفت، صح*نهای که جلو میرفت تا توی گوشش بکوبه رو برای خودش متصور شد و به طرفش قدم برداشت. هنوز خیلی جلو نرفته بود که مچ دستش گرفتار دستهای بزرگ سم شد.
- ببخشید معطلت کردم. همه چی آمادهست باید بریم پایین.
نگاه بُرندهاش رو به صورت سم دوخت و برای عملی کردن صح*نهی خیالیش مکث کرد. چرا یه بار هم اون با دو رویی رفتار نمیکرد؟ مگه نه که کارهای مهمتری برای انجام دادن داشت؟
- چی شده جونز؟ خوبی؟
قدمی که برای حمله برداشته بود رو سر جاش برگردوند و نفس عمیقی کشید.
- آره خوبم؛ منتظرت بودم.
سری تکون داد و در جواب گفت:
- بزن بریم!
به این صورت، با حالی که هنوز کاملاً نرمال نشده بود، به دنبال سم از چندتا پله که نمیدونست به کجا ختم میشه پایین رفت. همونطور که پایین میرفتن، سم نگاه معناداری بهش انداخت و با طعنه گفت:
- اولش با دیدن تو داشتم به افسانهی وجود دخترهای معصوم ایمان میآوردم؛ اما همونطور که میبینیم، اونها فقط افسانهان... .
الیزابت روی پلهها ایستاد. از همونجا هم میتونست بوی دود سیگار رو استشمام کنه که نشون میداد اون پایین، فضایی متفاوتتر از بالا داره. سم وقتی متوجه توقفش شد، بین پلهها ایستاد و دوباره چرخید. پوزخندی زد و ادامه داد:
- امشب رو نمیگم جونز، اسمت رو بعد از اون شبی که با ریچارد فریزر دیدمت از توی لیست سفید دخترای معصوم، خط زدم.
احساس ترس و درموندگی سرش رو به دوران انداخت. اون حاکم لعنتی، کار دیگهای هم مونده بود که انجام نداده باشه؟! دستهاش رو محکم مشت کرد و مورمورش شد. سم وقتی تعللش رو دید پرسید:
- نمیای؟
آهسته دوباره پلهها رو پایین رفت و تا رسیدن به طبقهی زیرزمین نتونست از شوک چیزی که شنیده بود دربیاد. سم وقتی حالش رو دید، دستی سر شونهاش گذاشت.
#س_زارعپور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: