کد:
جین و رابین زودتر از همه بالای سرش ایستادن و بقیه هم طرف دیگهی میز، به جز اریک و کریس که فقط میخواستن با فاصله اتفاقات رو تماشا کنن. کشیش در حالی که هنوز گ*ردنش درد داشت، خطاب به کالین و بقیه گفت:
- شماهایی که دور میز هستین باید ب*دن دختر رو نگهدارین... منم به چند نفر نیاز دارم که همزمان با انجام کارم، دعا بخونن.
اریک با سر به نگهبانا اشاره داد تا کاری که میخواد رو انجام ب*دن. اسکات و رانی پاهاش رو و آلن، جین و رابین از بالای سرش بازوهاش رو گرفتن. کالین از کنارش جم نخورد و محکم دستش رو گرفت تا آروم نگهش داره. بعد کشیش به همراه ایزد روح، طرف مقابل کالین ایستادن. کشیش خطاب به چشمای نگران الیزابت گفت:
- چشمات رو ببند فرزند.
الیزابت ناخواسته نگاهش رو به کالین دوخت که داشت با خودش فکر میکرد اگر اون ایزد روح قدرت کافی داشت، دیگه نیازی به یه کشیش بدنام نبود. ولی سری برای اطمینان خاطر برای الیزابت تکون داد تا چشماش رو ببنده. با وجود اینکه همه گرفته بودنش، هنوز هیچ خاطرهای به مغزش حمله نکرده بود و میدونست دلیلش حضور کالینه. چیزی بینشون به وجود اومده بود که به کالین چنین توانایی رو میداد. بالاخره چشماش رو بست. نفس عمیقی کشید و توی دلش خطاب به حاکم گفت:
《وقتشه برگردی به جایی که بهش تعلق داری!》
اما هنوز بازدمش رو کامل بیرون نفرستاده بود که صدایی شبیه به صدا دراومدن ناقوس، توی سرش بلند شد و انگاری از دنیا جداش کرد. سکوت سنگینی همه جا رو فرا گرفت و علیرغم باز کردن چشماش، چیزی به جز تاریکی ندید. به خودش نگاه کرد. ب*دن خودش رو واضح و روشن میدید اما دیگه هیچی اطرافش مشخص نبود.
با گیجی اطرافش رو از نظر گذروند و صدا زد:
- کالین؟
دور خودش چرخید و نگرانتر شد:
- کالین!
صدای ناقوس یک بار دیگه به صدا دراومد و سرش رو به دوران انداخت. پشتبندش هم صدای آشنایی پوزخند زد و گفت:
- واقعاً باور نمیکنید وقتی بهتون میگم راهی برای خارج کردن من از این جسم ندارین مگه اینکه خودم بخوام؟
به سرعت به طرف صدا چرخید. صورت بیروح حاکم با همون موهای زال و رنگ پریده و اندام لاغر و نحیفش، بهش چشم دوخته بود. الیزابت مدتی با گیجی نگاهش کرد و بعد گفت:
- من کجام؟ داره چه اتفاقی میفته؟
حاکم دستاش رو پشت سرش گره زد.
- مسیح انسان بزرگی بود. دیدم که چه کارهایی کرد. اما داستان ما فرق داره، الیزابت مری جونز. من که جن و پری نیستم! اون آیاتی که خونده میشه قدرت داره ولی قبلاً هم هشدار داده بودم... هر بلایی سر جسمت بیارن، درواقع دارن روی تو انجام میدن... !
#رمان_اسرار_فوق_محرمانه
#س_زارعپور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: