.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
روبه روی خانزاده ایستاده بودم، اتاق خان زاده گرم بود و باعث می شد بدنم لس شه، ضعف داشتم و نمی تونستم روی پاهام وایسم. هی اون پا این پا می کردم. دل دل می کردم برای نشستن ولی خب:«نشستن مساوی تنبیه دوبرابر»
اب دهنم رو قورت دادم خانزاده با چشمهای تنگ شده همه واکنشام رو زیر نظر گرفته بود یه ابروش روبالا داد :
-دستات رو جلو بیار.
دستام روبا لرز و ترس گرفتم جلو خط کش توی دستش روبالا اورد، دستام همش می لرزید. خانزاده گوشه ل*بش رو داد داخل سرم رو روبه بالا گرفتم و توی چشماش خیره شدم.
چشماش یه حال عجیبی داشت. حال کسی که کلافه اس،انگار توی صورت من،توی چهره من دنبال کسی می گشت!شاید هم خاطره ای توی ذهنش گذر می کرد که این جور محو و مبهوت نگاهم می کرد.چشمام می لرزید و می سوخت. اصلا حالم خوب نبود، انگار توی یک تنور فرزوان بودم و لحظه به لحظه از تب این اتیش می سوختم، خان زاده ، اون دستی که باهاش خط کش رو گرفته بود اروم کنارش لس شد. کم کم ابرو هاش با نگرانی رفت بالا خط کش رو انداخت.
چشم هاش حراصون و نگران بود :
-گیلدا چته؟
لرزی به بدنم افتاد چشمام سیاهی می رفت، با چشمهایی که جون نداشتم باز نگه شون دارم خیره شدم به خان زاده و خیلی اروم ل*ب زدم:
-سـ...سردمه!
به سمت چوب لباسیش رفت و کتش رو برداشت، به طرف من امد و کت رو روی شونه هام انداخت و دکمه هاش رو بست، تا به خودم بیام دیدم روی دستش بلند شدم. کت توی تنم زار می زد. بدنم می لرزید و دندونام بهم اثابت می کرد.
من رو روی تخت نهاد و پتو رو تا زیر چشمام کشید، همین که گرما به بدنم رسید و تنم روی زمین قرار گرفت چشمام گرم شد و دیگه نفهمیدم چیشد...
☆☆☆☆☆
با حس گرمای دستی روی شکمم اروم لای چشام رو باز کردم احساس کسی رو داشتم که زیر آبه ،از تب و سوز دیشبم کاسته و خبری نبود، خمیازه ای کشیدم و همزمان دستام رو کش اوردم که دست مشت شدم به صورت یکی خورد و ثانیه ای بعد صدای کلافه اش:
-کورم کردی دختر!
یه کم لای چشام رو باز کردم و قیافه شطرنجی خانزاده رو دیدم. اول لبخند لسی رو لبام نشست و بعد به ثانیه نکشید که فهمیدم چیشده و با جیغ سه مترهوا پریدم . خانزاده هراسون دستاش رو روی گوشاش گذاشت و صورتش رو در هم کرد:
-هیــــــــــــــس!
دستام رو روی قلبم گذاشتم و نفس نفس زنان به خانزاده که بی پیراهن روی جا دراز کشیده بود نگاه کردم. من اینجا چیکار میکردم !؟دستام رو ناباور توی موهام کردم و اروم کشیدمشون، اب دهنم رو قورت دادم. سریع از روی تخت خانزاده بلند شدم. با تعجب و اخمی که بخاطر تازه از خواب بلند شدنش روی صورتش بود نگام کرد، لبام رو و به دندون گرفتم و سر به زیر انداختم که ناگهان یه صدایی امد،یه صداهایی از صدای باد معده خیلی ابرو ریز تره!اونم صدای قورباغه توی شکممون، با خجالت سرم رو توی یقم کردم. گونه هام از حرارت می سوخت، یه عطسه کردم نوک انگشتام رو اروم به بینیم کشیدم.خان زاده با حرص و کلافه نگاهی بهم انداخت:
-مثل بچه های سه ساله شدی!چرا این قدر ضعیفی که با یه اب سرد اینجور چاییدی.
سرم رو زیر انداختم و اروم اب دهنم رو قورت دادم،چی داشتم بگم؟خوب هرکس دیگه ای جایه من بود و با اون اب تگری یه سالن 100 متری رو می سابید،چاییدن که سهله،تشنج می کرد.دستم رو زیر دماغم کشیدم فین فین کنان ل*ب زدم :
-ببخشید خانزاده
خانزاده از روی تخت بلندشد پیراهنش رو برادشت و پوشید همونجور که داشت دو سه تا دکمه بالایش رو می بست خیلی سرد و جدی توی چشمای نمور و بی فروغم نگاه کرد:
-هر شب بدون سر و صدا بیا تو اتاق کناری که خالیه،پایین خیلی سرده از پا در میای.
اروم سرم رو تکون دادم .خانزاده به دماغش چین داد و به حالت شوخی یه چشمش رو تنگ کرد:
-نشنیدم ؟
ولی من اصلا حال و حوصله شوخی نداشتم ضعف داشتم و گرسنم بود با لحن ارومی مظلوم گفتم:
-چشم آقا.
خان زاده با تاسف سرش رو تکون داد، لباسش رو صاف کرد و به سمت اینه رفت. همون جور که داشت موهاش رو درست می کرد نیم نگاهی به من انداخت:
-پدر و مادر ایلار اینجا هستن،خان روی ایلار خیلی حساسه،مراقب باش کاری نکنی که مجبور بشم تنبیه ات بکنم.
چشماش رو تنگ کرد و از توی اینه خیلی جدی نگاهم کرد:
-تنبیه بزرگتر برای وقتیه که بفهمم یه مرد بهت نزدیک شده،متوجه شدی؟اگر روزی دست مردی بهت بخوره می کشمت گیلدا.
اروم چشمام رو مالیدم و با چشم های خمار نگاهش کردم:
-چشم
قیافه جدیش تبدیل به لبخند کجی کنج شد. دستام رو پشتم حلقه کردم و سرم رو انداختم زیر،خیلی اروم ل*ب زد:
_هنوزم بچه ای،مگه من پدرتم اینجوری بهم چشم میگی؟
لبخند محوی زدم و هیچی نگفتم،خان زاده شیشه عطرش رو برداشت و مقداریش رو روی گر*دن و س*ی*نه اش خالی کرد:
-تا کی میخوای وایسی من رو نگاه کنی، برو تو اتاقت تا بگم برات غذا بیارن.
چشمام رو مالیدم و خمیازه ارومی کشیدم خیلی اروم سرم رو تکون دادم و به سمت خروجی اتاق حرکت کردم.
آخرین ویرایش: