• خرید مجموعه داستان های درماندگان ژانر تراژدی و اجتماعی به قلم احمد آذربخش برای خرید کلیک کنید
  • دیو، دیو است؛ انسان، انسان. هاله‌های خاکستری از میان می‌روند؛ این‌جا یا فرشته‌ای و یا شیطان. رمان دیوهای بیگانه اثر آیناز تابش کلیک کنید
  • رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید

Usage for hash tag: شهرزاد

ساعت تک رمان

  1. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد من امیر رو می شناسم، می فهمم اگه شایراد بره جلو طغیان می کنه، صبرش حدی داره! با اینکه شایراد برادره منه ولی من به امیر حق میدم. باید تا قبل از اینکه این ماجرا دردسر ساز بشه کاری بکنم، مغذم دیگه کشش این ماجرا هارو نداره! در اتاقم رو باز کردم و به مقصد اتاق شایا حرکت کردم. بعد این ماجراها...
  2. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...گام های محکم به سمت خروجی سالن حرکت کردم و دستام رو روی هوا گرفتم و تهدید وار گفتم: -ربع ساعت دیگه قهوه و قلیونم اماده باشه! _☆_☆_☆_☆_☆_☆ #شهرزاد روی پنجره اتاقم نشسته بودم و به شایراد نگاه می کردم. حرفهای ایسل توی گوشم تیک خورد «شایراد میگه جدا شیم» زیر ل*ب با خودم زمزمه کردم: -جدا...
  3. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد در خونه رو باز کرد، دستاش رو گذاشت پشت کمرم وبه داخل خونه هلم داد. اب دهنم رو با ترس قورت دادم و به قیافه برزخیش نگاه کردم. در خونه رو قفل کرد و کلیدش رو توی جیبش گذاشت.هر قدم که جلو می اومد با وحشت عقب می رفتم، پوزخندی زد و به صورتم نگاه کرد. انقدر عقب رفتم که کمرم به دیوار برخورد کرد...
  4. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...مردا رو نفرین می کردم صدای خواب الود و به ظاهر نگران ساواش دقیق پشت در حموم باعث انزجارم شد. مشتاش رفته رفته محکم و محکم تر میشد و هر بار که "شهرزادی"از دهنش خارج میشد و من جواب نمی دادم محکم تر ضربه میزد. محکم به در حموم می کوبید: -شهرزاد خوبی؟ در رو باز کن ببینم چته! تو حموم چیکار می کنی...
  5. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...، همونجور که در حال حرکت به طبقه پایین بودم با خودم فکر کردم هرجور شده باید ازش قضیه عمارت رو بپرسم حسم می گفت اون از همه چیز خبر داره ! #شهرزاد دچار احساسات نقض و منفی لحظه ای شده بودم و کم کم داشتم از خودم زده می شدم. یک لحظه با خودم فکر می کردم که باید با ساواش از این جا دور شم و به عشقش...
  6. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد همه چیز درهم برهمه، حال روحی داغونم بعد از مرگ رضا به کنار، حضور ازار دهنده ساواش به کنار ،حرف ها و گوشه کنایه های مردم به یه بیوه با شناسنامه سفید به کنار ،دیدن حال پریشون شایا داغونم می کرد .مثل دیونه ها شده و در به در به دنبال یه نشون از گیلداست.من می فهمم دردش چیه! من می فهمم دوباره...
  7. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد دستام رو بی حوصله زیر چنم گذاشته بودم. به درختای که با سرعت از کنارشون رد می شدیم نگاه می کردم.دلیل این همه اعتماد مامان به ساواش واقعا برام گنگ بود. درسته پسر خوبیه و یا بهتر بگم یه نمونه بارز و بی همتا، ولی خوب دلیل نمی شه ان قدر اعتماد داشته باشه که بگه شب پیشش بمونم،تلخ خندی زدم و...
  8. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد حالم از همه چیز و همه کس بهم می خورد. تحمل دوست داشتن ساواش بدترین عذابے بود که می کشیدم، توی آینه به چشمای گود افتادم نگاه کردم، این روز ها اصلا حال و روز جالبے ندارم. احساس می کردم بدنم نجس شده، نجاستے کہ با هیچ چیز پاک نمی شه، همش اون صح*نه می اومد توی نظرم .چه داستانی شد !جسم و روحے...
  9. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد کلافه بلند شدم، نگران ساواش بودم. شاید دوستش نداشته باشم ،ولی عزیزه برام الگو؛ ،اخلاقش ،رفتارش،مهربونیش، مردونگیش، همه چیزش قابل احترامه ... در اتاقم رو باز کردم و وارد سالن شدم. دوتا از دخترا داشتن زمین رو می سابیدن صدای پچ پچشون می اومد: -والا خدا شانس بده ،دختره رفته عشق رو کرده ،...
  10. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...همین که بوی عطر تنش وارد ریه ام شد اشک از چشمام سر خرد و روی گونه ام ریخت. دستاش دورم حلقه شد واهست کمرم رو نوازش کرد... ☆_☆_☆_☆_☆__☆_☆_☆_ #شهرزاد لیوان رو از بین انگشتایه کشیده ساواش گرفتم. ساواش گوشه تخت نشست، بخار لیوان حالم رو بهتر می کرد، چشام رو بستم و نفس عمیق کشیدم: -داداش اینا کی...
بالا