خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    زندگی؛ بدون تو به هر چیزی شبیه است جز نامی که دارد. حال که ندارمت، هیچ چیز برایم در این بازی بی‌رحمانه و مزخرف معنا ندارد. زندگی! همان تراژدی بی‌رحمی که دستانت را از دستان چشم انتظارم دور کرده. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  2. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...مانند یک دیوانه می‌جنگم. می‌جنگم و برایم اهمیتی ندارد که چقدر زخم برمی‌دارم و هر خراش چقدر عمیق است. تنها به هدفم که تو هستی، می‌اندیشم. اگر به تو برسم، این مسیر سخت هم از نظرم شیرین است؛ اما نمی‌دانم چرا هرچه می‌جنگم و به سمتت می‌دوم، تو دورتر می‌شوی. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  3. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    نمی‌خواهم درست همانند من، مرا دوست داشته باشی؛ چون راضی نیستم. دلم نمی‌خواهد مانند من از عشق به جنون برسی و بی‌خودی تقلا کنی. نمی‌خواهم مانند یک دیوانه دنیایت درون لبخند یک نفر خلاصه شود و غم نبودنش، روز و شب‌هایت را از تو بگیرد. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  4. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    چه میشد اگر چشمانم را باز می‌کردم و می‌دیدم همه چیز یک کابوس وحشتناک بوده؟ می‌دیدم تمام خاطراتم، قرار است باری دیگر در آینده ساخته شوند؟ واقعاً چه مشکلی پیش می‌آمد اگر تو فقط کمی... کمی دوستم داشتی؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...یک بامداد گذشته و من هنوز هم بیدار مانده‌ام. بیدارم و به سرنوشت شومم فکر می‌کنم. چه شد که همه چیز این چنین به هم ریخت؟ چه شد که هر شب این گونه، با چشمان خیس بیدار می‌مانم؟ نمی‌دانم! هیچی نمی‌دانم! تنها یک چیز را می‌دانم، چشم باز کردم و دیدم نیستی... . #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  6. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...می‌سپارم. اما قلبم با این که من بشنوم راضی نمی‌شود! با هر تپشش می‌خواهد باری دیگر آخرین سخنانش را به تو بگوید و من، تنها این کار را می‌توانم انجام دهم. حرف‌های دردمندش را بر روی کاغذ بیاورم به این امید که روزی، باد سرنوشت نوشته‌ها را به دست تو برساند. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  7. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...جسم را نابود می‌کند! جدی می‌گویم. برایت آرزو می‌کنم هیچ گاه نتوانی جملاتم را درک کنی. هیچ گاه نفهمی این که قلبت هنوز هم بتپد و درون دنیا چشم بگشایی؛ اما روحت مرده باشد، چه حس و حالی دارد. این که با تمام وجودت خواستار پایان و محکوم به ادامه دادن باشی. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  8. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...زمان که نیستی هم کنارم هستند! افراد بیشتری آمده‌اند؛ اما... چرا احساس می‌کنم روز به روز، بیشتر درون سیاهچاله‌ی تنهایی فرو می‌روم؟ مگر می‌شود یک نفر تا به این حد در زندگی دیگری تأثیر بگذارد که تو گذاشته‌ای؟ تا به حدی که بدون تو، حس مرگ به من دست داده است. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  9. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    پس چرا نیستی؟ چرا نمی‌آیی و نمی‌پرسی این بار دلیل اشک ریختنم چیست؟ چرا نمی‌گویی که دیگر اجازه نمی‌دهی کسی مرا آزار دهد؟ البته؛ اگر الان بودی... این طور دیوانه‌وار اشک نمی‌ریختم و از دنیا متنفر نبودم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  10. .Sarina.

    کتاب در حال تایپ کتاب دنیای سوفی|یوستین گردر

    ...از سبیل سفیدش گرفته تا دم جنبنده انتهای ب*دن براقش یکپارچه انرژی بود. گربه نیز در باغ بود؛ ولی ابداً مانند سوفی متوجه هستی خود نبود. همین که سوفی به موجودیت خویش اندیشید، این فکر به مغزش راه یافت که وجودش دائمی نیست. با خود گفت: «حال در جهانم؛ ولی روزی دیگر این‌جا #دنیای_سوفی #سارینا...
بالا